متن ادبی تنها بهانه

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

تنها بهانه

جادّه... جادّه... جادّه...
انگار هرگز به اتمام نمی‏رسند، این جادّه‏های همیشه تکراری!
این افق‏های تا ناکجا قد کشیده!
این دلتنگی‏های روزمرّه!
جادّه، یعنی مسافر عزیزی که هر لحظه خواهد رسید.
یعنی چشم‏های در راهی که بی صبرانه لحظه دیدار را انتظار می‏کشند
یعنی ماه‏ها، چشم انتظاری روزها، جدایی و لحظه‏ها، بی‏قراری و بی‏قراری
ای تنها مسافر جادّه‏های غیبت! تو دلیل تمام چشم‏انتظاری‏های مایی!
تو تنها حسرت مداوم این روزگاری!
تو تنها بهانه دل‏های عاشقی!
با من بگو، از کدام راه می‏آیی، از کدام سمت؟
باید چشم‏هایم را در دو سوی کدام جادّه بکارم؟
کدام لحظه مقدّس را به انتظار بنشینم و کدام آدینه را به نظاره؟
مدّت‏هاست که نگاه سرگشته‏ام، در افق‏های دور به انتظار نشسته امّا تو....
آقا!
سال‏هاست، یعقوب‏ها حسرت فراقت را آه می‏کشند و آخرینِ سویِ چشم‏هایشان را نذر قدمت کردند، امّا تو نیامدی!
آینه‏ها، بی حضور تو از تماشا سیر شدند، امّا نیامدی!
دنیا، در فراقت پیر شده؛ پیر...، امّا باز هم نیامدی!
خشکیده بر در چشم‏های منتظر کاری بکن
آخر بگو!
پس کی می‏آیی میهمانِ میزبان؟
ای سرسبزترین بهار گمشده!
فقط معجزه سبز شما می‏تواند چشم‏ها را نجات دهد!
فقط صدای دلنشین شماست که به جان‏ها حیات می‏بخشد!
ای حضور جاری خدا در زمین!
من به تمام جادّه‏ها پیغام داده‏ام
به تمام قاصدک‏ها گفته‏ام
به گوش تمام بادها زمزمه کرده‏ام
شاید که پیغام مرا به دست شما برسانند!
سلام!
آقای عشق
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی     دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
خدیجه پنجی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page