متن ادبی « روشنای آفتاب »

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

« روشنای آفتاب »

گام‏های فرتوت زمان، هرچند سنگین از سلسله ثانیه‏ها و سال‏هاست، امّا ای قافله شب روان! باور خورشید سخت نیست؛ اگر تا وادی سپیده، فراز و فرود بادیه‏های آرزومندی را دوام آرید و شب تنهایی را تا فروغ صبحِ همدلی دیده انتظار بر هم مگذارید. ای همراهان! تلخی صبر را به خُرسندی برتابید تا برِ شیرینِ دیدار، کام دلتان را بردارد.
خواهد آمد؛ آن‏که بهار لبانش شکوفه‏های لبخند را به باغ چشمانتان هدیه کند و بی‏مضایقه طراوت دستانش را به دشت‏های خزان زده هستی‏تان پیوند زند.
نزدیک است که تیغ شفق پرده شام از هم بدرد؛ مباد که محبت در شما فرو کاهد و جوانه‏های امید افسرده گردد!
ای هم‏نفسان! عطر پیچیده از یاد بهار را نفس نفس به مشام جان رسانید، عقل عصاکش را مستِ جوانیِ عشق کنید و دیروزهای حسرت را به فراموشی بسپارید.
دست بر آسمانِ بی‏انتهای دعا بیاویزید و سرشک اشتیاق بر خاک بندگی بیافشانید تا غبار غربت از چشمتان بشوید و دیدگانتان با روشنای آفتاب آشنا شود.
امیر خوش‏نظر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page