« سلطان روشنیها »
هر جمعه را با امید به طلوعِ رخسار نورانیات، آغاز میکنیم و پایان انتظار را در خویش، مرور.
میدانیم روزی ندای شکوهمند و عزتآفرینت، زمین را بیدار خواهد کرد و خوابْزدگانِ غفلت آلود را به خود وا خواهد داشت. آن جمعه، روز روشنیها و اشتیاقها خواهدبود.
آن روز، غمْزدگانِ عالم و ستمْدیدگانِ تاریخ، سربلند خواهند کرد و حضورِ عشق و عدالت را با چشمهایِ خسته خویش، به تماشا خواهند نشست.
آن روز، ارغوانها و نرگسها تا بیکرانِ آسمان قد میکشند و شکوفا شدنی دیگر را تجربه خواهند کرد.
ای آفتابِ تابانِ مهرآفرین! به هوای آن روز، لحظهها و ساعتها را انتظار میکشیم و هر شب را به انتظار سپیده صادق، سر میکنیم.
ای سلطانِ روشنی! چگونه شوقِ طربناک را به کلمات درآورم و از آن روزی بنویسم که تو آمدهای و زمین را لبریز از عدالت کردهای!؟
ای بزرگ، ای تنها امیدِ رهایی! انسان، در حسرت آزادی و رهایی از قید و بندهای انسانی و شیطان است؛ آیا آن روز که تو بیایی و برای ما آزادی هدیه آوری، چگونه روزی خواهد بود!
کلمات از بیان توصیف چشمهای تو عاجزند و قصیدههای بلند، در وصف بیکرانگیات، کوتاه. اقیانوس و آسمان، دو گستره وسیعند؛ امّا میدانم که برای وصف نام بزرگ تو حقیر و کوچکند.
سیدکاظم سیدباقری