« کجایی ای نسیم همه طرف »
هزار اسفند را به بهار گره زدیم هزار تابستان را در سبدها چیدیم
هزار پائیز را چشم دواندیم از هزار دریچه بوئیدیم
از هزار پرنده پرسیدیم و هنوز همان سالهای سیاه در بدری است
و هنوز همان روزهای تلخ بیپناهی است و هنوز همان جمعههای دلتنگی است
و هنوز همان ندبههای بیاجابت است و هنوز همان رازهای ناشناخته است
و هنوز همان عصرهای گنگ و هنوز همان امیدهای ناچیز
و هنوز همان دل خوشیهای اندک و هنوز همان بدبختیهای فراوان
و هنوز همان تاریکیهای بیشمار و هنوز همان عدالت خاموش
همان گرفتاریهای مداوم همان نسیمهای پایدار
همان تهمتهای ناروا همان غیبتهای پی در پی
خار در چشم این کوچهها، اگر برای آمدنت جارو نشوند!
خار در چشم این دقایق، اگر تو را آرزو نکنند!
خار در چشم این روزگار، اگر امید آمدنت را ناامید شود!
خار در چشم این جادهها، اگر تو را چشم به راهی نکنند!
تو متعلق به تمام جهان ناشناختهای تمام جهان کتابهای آسمانی
تمام جهان انسانیهای زمین تمام جهان فرشتگان
تمام جهان کلمات تمام جهان برابریها
تمام جهان نابرابریها تمام جهان برادریها
تمام جهان نابرادریها تو متعلق به تمام کوچههای خستهای
در انجیل، آمدنت بشارت داده شده در تورات
در زبور دارد در کتاب دانیال نبی، اشعیاء پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
در کتاب شاکهونی هندوها در باسک
تو متعلق به تمام جهان جانهای تشنهای.
دریغ از این همه شمعدانیهای غبار گرفته
گلدانهای تهی گورستانهای لبریز
و قیافههای خشک دریغ از این همه بارانهای بیهدف
بیابانهای بیدلیل دریغ از این همه
سرنوشتهای گنگ مجالهای بیهودگی!
دریغ از این همه نیامدنهای طولانی
سرنوشتهای درهم کجایی، ای روز اجتنابناپذیر!
کجاییایی اجابت دقایقهای عمیق!
کجایی ای مهربان بیوقفه محبت بیدریغ!
کجایی، ای نسیم همه طرف سپیده همه سو!
کجایی، ای چشم انداز پراکنده سبز!
کجایی، ای روز توامان لبخند آیینهها اگر غبار نگیرند، چه کنند؟
خوشبختیها اگر ناچیز نباشد، چه کنند؟
دلها اگر خراب نشوند، چه کنند؟
باران اگر مستقیم نزند، چه کند؟خورشید اگر راست نبارد، چه کند؟
خیابانها خمیدهاند. زانوان زمین خسته است.
رمقی در جان باران نیست.چشمها طعم تماشا ندارند.
دریچهها بیچارهاند.سقفها بیچلچلهاند.
زمین، زمین بدبختی است آوارگی است
شرمساری است.زمین مرگ است.
مرگ باد این هنگامههای هنگفت بیمار!
مرگ باد این سالنامههای فقیر!
مرگ باد این دقیقههای شرارت!
مرگ باد این حرفهای عقیم بیدرد!
مرگ بادمان اگر تو را صدا نزنیم!
مرگ بادمان اگر برایت دعا نخوانیم!
مرگ بادمان اگر زیارتت را آرزو نکنیم!
مرگ بادمان اگر به یاد هر چه غیر تو باشیم!
مرگ بادمان اگر برایت دست بالا نگیریم!
زالوها به جان زمین افتادهاند موریانهها به جان دین افتادهاند
گرگها دندان تیز کردهاند. روزنهها را مارها گرفتهاند.
چشمها، هار شدهاند.آبی در کوزههامان نیست.
دستهامان تهیست. زبانهامان نیشگون است.
خندههامان کشنده است.مرگمان باد اگر تو را عاشق نباشیم!
مریم سقلاطونی