« جمعه عصرها به تو میاندیشم »
«لا یُجَلّیها لِوقْتِها اِلاّ هو»؛ جز خداوند، زمان آن را روشن نخواهد کرد.
دستها در انتظارت، تا ستارههای دور دست کشیده شدهاند و تمنایِ تماشای تو، در چشمهای عاشقان موج میزند.
شب، بیشتر از حد انتظار طولانی شده است.
شب بیتو، جرأت عبور از خود را ندارد
شب بیتو، «جرأت فردا شدن ندارد».
شوریدگیِ دریاها، به بالاترین حدّ مد رسیده است و دل شورگی، بیابان در بیابان موج میزند.
تمام اجازهها بر روی لبها خشکیدهاند، تا تو بیایی.
تمام گوشها منتظرند، تا تو «ترانه خوشبختی جهان» را بخوانی؛ در حالی که مِه به راه خویش ادامه میدهد، به سمت دهکدهای بارانی، به سمت دهکدهای شکل آه.
بهار، بستگی به میزان بارش چشمهای تو دارد.
جمعه عصرها به تو میاندیشم که میآیی و با نغمه داوودی خویش در صور میدمی که: «وَ لَقَدْ کتَبْنا فی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أنَّ الأَرض یَرثُها عِبادِیَ الصّلِحُون».
جمعه عصرها به تو میاندیشم؛ به قامتِ بلند نیازی که به پای تو میافتد، به دستهای آسمان پرورت، به تو که اثر انگشتت، گرد بادی است که گرداب را در خویش حل نموده است.
جمعه عصرها به تو میاندیشم که میآیی و به جای اسپند، برای تو ستاره دود خواهم کرد و دیگر هیچ انتظاری وجود نخواهد داشت.
جمعه عصرها به تو میاندیشم؛ به تو که باید اندیشهای برای جمعه عصرها بکنی.
محمد کامرانی اقدام