« در حریم نام تو »
آقای چشمههای زلال! سالارِ دشتهای غریب افتخار چشمههای روشنِ آشنایی!
این کوچههای غریب، به احترام نام تو هرگز پیر نمیشوند و تشنگان آسمانی، سیر.
تبرک است نامت بر کوهها و رودها.
وجود تو، ایجاب عشق است در سرزمین برهوت هستی.
حریم نام تو، جایگاه امنی است برای دلهای شکسته و غریب که جز تو تکیه گاهی نداشتهاند.
هر جمعه که آفتاب غروب میکند، خورشید یاد توست که در ذهن خستهام طلوع میکند. این چشمهای غریب را دریاب؛ این چشمههای خشکیده را...!
نمیشود نام تو را بر زبان جاری کرد و نایستاد.
نمیشود بی یاد تو، غروبهای جمعه گریست!
ای زلال آفتاب! بر پیکر نحیف احساس من بتاب
مولای آشنای جمعهها! هرگز غریب نمیمانی در شهر خویش. این منم که در دیارِ آشنای خود غریبم، میسوزم و آب میشوم و اگر دست نوازشگر تو نباشد، زیستنم را بهانهای نیست.
بهانه زیستن جمعهها تویی؛ جمعه بی تو معنایی ندارد، جمعه بی تو جمعه نیست؛ مجموع غمهاست.
علی میرزا خانی