متن ادبی « شعله‏های غربت »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« شعله‏های غربت »

این چه رازی است که غمگین‏ترین غروب‏های جهان با جمعه عصرها پیوند خورده است؛ آن‏گونه که گمان می‏کنی هر چه اندوه در عالم سراغ داری به سینه‏ات سرازیر شده است.
گمان می‏کنی باید جامه فراق را بر دل چاک بزنی و خود را به دایره وصل نزدیک کنی. گمان می‏کنی باید دل به دریای انتظار بزنی و در پی یافتن اکسیر حضور، غرقه شوی. باید قیام کنی و گوشه نشینی را به خاک بسپری.
چاره در انتظار است و انتظار یعنی دعای عهد را با ندبه گره زدن.
یعنی تمام راه‏های جهان را با پای دل دویدن.
یعنی چشم به جاده دوختن، رفتن و رسیدن.
چاره در انتظار است و اگر چشم دل باز کنی، می‏بینی که عدالت با قامتی دو تا، چشم به راه موعود دارد.
بیا و پنجره‏های بسته را به روشنایی سپیده پیوند بزن.
بیا و پلکی بزن تا آسمان پُر از ستاره شود.
بیا و بر سینه کویر، شکوفه بنشان.
بیا و انتقام خون‏های عاشورا را بگیر.
بیا و شعله‏های غربت و دلواپسی بقیع را با شبنم نگاهت خاموش کن.
ای آخرین یادگار وحی!
ای محکم‏ترین آیه خدا بر خاک!
ای روشن‏ترین تفسیر آفتاب!
اینک مرگ و نیستی بر همه جا سایه افکنده است و آهنگ غم، تنها موسیقی حاکم بر جهان است.
برخیز و با لحن داوودی‏ات، آهنگی دیگر ساز کن و بر سر هستی گل بریز.
علی خیری

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page