متن ادبی « دست به دامان باران »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« دست به دامان باران »

سلام!
سلام بر تو ای آرزوی همیشگی سلام‏ها!
جمعه است و در مقابل لبخندهای گم شده خویش نشسته‏ام و با یاد تو، نوازش‏های صورتی رنگ گل‏ها را در خیال خرد شده خویش حس می‏کنم. جمعه است و کسی با اطمینان در خاطر من موج می‏زند و طنین گام‏هایش سر به اوج.
سلام بر تو ای غایت همیشگی سلام‏ها!
با تمام سطرهایی که برایت می‏نویسم، می‏گریم و با تمام صفحه‏هایی که پُر می‏شوند، خشک و لرزان به پایت می‏افتم.
می‏خواهم همیشه در زیر دو دریا مدار، به دور چشم‏های تو گردم.
وقتی تو بیایی، تمام خشونت‏ها پامال می‏شوند و من به استقبال سلام سبز تو شهری می‏سازم؛ با ردیف هزار چشم.
می‏خواهمت برای تماشا هزار چشم     تا بنگرم شکوه تو را با هزار چشم
تو می‏آیی تا تمام مهربانی‏ها از کوچه‏های روشن دست‏هایت عبور کنند و تمام دلهره‏ها به بن‏بست نیستی ختم بشوند.
تو می‏آیی و تمام باران‏ها در تو مکث می‏کنند؛ که تو آکنده‏ای از شمالی‏ترین خاطراتِ سرزمین‏های شمالی.
تو آکنده‏ای از پرندگان زلال که فوج فوج، در چشم‏های تو موج می‏زنند.
تو می‏آیی و من می‏دانم تمام آن‏چه که گفته‏اند می‏آید و تمام واژه‏ها، لب به سخن می‏گشایند و همه آرزوها خود را به تو ملحق می‏کنند.
فردا، با تمام آن‏چه که شنیده‏ایم، می‏آید تا صدای شُر شُر باران در گوش تمام صدف‏های دریایی به جریان درآید و آسمان را در مسیر عبور تو به خاک ریزند. تو می‏آیی و در آن لحظه موعود می‏دانم که برای تماشای تو فقط باید دست به دامان باران شد.
محمد کامرانی اقدام

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page