« به خاطر کربلا بیا »
هنوز پاره پاره پیرهنان به خون خفته را میبینم
که در قطره قطره زلالترین خونهای فرزندان آدم
تکثیر میشوند.و دسته دسته پرستوهایی که غریبانه رفتند
تا با لبیک تو باز گردند؛ وقتی که در آغوش کعبه، انسان را در خداگونهترین ایستگاه تاریخیاش، به برخاستن میخوانی. تو را میبینم که در تکهتکه بدنهای بیسر، جا مانده در زیر نیزه خورشید، خون گریه میکنی. تو را میبینم که با «هل من ناصر» غربیانه کسی، همراه میشوی تا سالها بعد، شمشیر افتادهاش را از زیر سم اسبان تاریخ برداری.
هرچند که سکههای قلب این رهگذارن ـ هیچ یک ـ نام تو را به خط نمیشوند و چشمهای تنگشان، نام برآمده از لبها را تاب نمیآورند، اما من، هر روز صبح، دستهایم را در چشمه یاد تو میشویم، تا در نمازم، بسان این غم هر روزه، تکثیر شوی.
و هر شب چشمهایم را در ظلمات تنهایی و بیتو بودن، تعمید میدهم تا در خوابم، سپیده آوردی، جاری شوی؛ بسان یقینی که به آمدنت دارم.
بسان یقینی که به بودنت، زاده شدن وبه هق هق شبانهات دارم.
و میدانم که صدای مرا میشنوی؛ حتی از این دورترین لحظه که تاریکی، امانم را بریده است و بیتابی، در استخوانهایم تکثیر میشود.
مهدیجان! اگرنه به خاطر تنهایی این تنها و این امید بیتاب، لااقل به خاطر پاره پاره پیرهنان نشسته در خون شهیدان
به خاطر کربلا
به خاطر حسین علیهالسلام
به خاطر زینب علیهاالسلام
به خاطر شمشیر جا مانده در غبارهای بیکسی تاریخ بیا!
داوود خاناحمدی