متن ادبی « به خاطر کربلا بیا »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« به خاطر کربلا بیا »

هنوز پاره پاره پیرهنان به خون خفته را می‏بینم
که در قطره قطره زلال‏ترین خون‏های فرزندان آدم
تکثیر می‏شوند.و دسته دسته پرستوهایی که غریبانه رفتند
تا با لبیک تو باز گردند؛ وقتی که در آغوش کعبه، انسان را در خداگونه‏ترین ایستگاه تاریخی‏اش، به برخاستن می‏خوانی. تو را می‏بینم که در تکه‏تکه بدن‏های بی‏سر، جا مانده در زیر نیزه خورشید، خون گریه می‏کنی. تو را می‏بینم که با «هل من ناصر» غربیانه کسی، همراه می‏شوی تا سال‏ها بعد، شمشیر افتاده‏اش را از زیر سم اسبان تاریخ برداری.
هرچند که سکه‏های قلب این رهگذارن ـ هیچ یک ـ نام تو را به خط نمی‏شوند و چشم‏های تنگشان، نام برآمده از لب‏ها را تاب نمی‏آورند، اما من، هر روز صبح، دست‏هایم را در چشمه یاد تو می‏شویم، تا در نمازم، بسان این غم هر روزه، تکثیر شوی.
و هر شب چشم‏هایم را در ظلمات تنهایی و بی‏تو بودن، تعمید می‏دهم تا در خوابم، سپیده آوردی، جاری شوی؛ بسان یقینی که به آمدنت دارم.
بسان یقینی که به بودنت، زاده شدن وبه هق هق شبانه‏ات دارم.
و می‏دانم که صدای مرا می‏شنوی؛ حتی از این دورترین لحظه که تاریکی، امانم را بریده است و بی‏تابی، در استخوان‏هایم تکثیر می‏شود.
مهدی‏جان! اگرنه به خاطر تنهایی این تن‏ها و این امید بی‏تاب، لااقل به خاطر پاره پاره پیرهنان نشسته در خون شهیدان
به خاطر کربلا
به خاطر حسین علیه‏السلام
به خاطر زینب علیهاالسلام
به خاطر شمشیر جا مانده در غبارهای بی‏کسی تاریخ بیا!
داوود خان‏احمدی