متن ادبی « حضور روشن »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« حضور روشن »

هر جمعه، بغض‏های جمع شده‏ام را به سمت بازتاب طلایی شن‏ها، روان می‏کنم و تن آرزوهایم را در تازه‏های شعر و اشک، شستشو می‏دهم، تا تو بیایی ودستی به روی این سال‏های سالخوره سرکش بکشی.
بیا!
یک شعاع از چشم‏های خورشیدی تو کافی است تا تمام آفتاب را در نقطه کانون تماشای تو به آتش بکشد.
سلام به تو که می‏آیی و تمام سایه‏های ساکن در تن‏های مردابی را در ناگهانِ حضور خویش روشنی می‏بخشی!
بیا که زندگی، از مسیر اصلی خود منحرف شده است و هیچ حقیقتی جز تو، واقعیت نخواهد داشت!
بیا و کدرهای قاب شده این دیوارهای ناموزون را به سمت روشنی پنجره‏ها سرازیر کن!
بیا، تا تمام چشم‏ها به جوش آیند و تب تمام مرداب‏ها فروکش کند.
سلام بر تو که مِهرت، بر لب‏های مُهر شده، در فزونی است و عشق تو در قلب‏ها، به فراوانی رایج است.
بیا و مدّ ستاره‏های ممتد رادر چشم‏های خویش به تماشا بگذار!
اگر برای حضورت ستاره می‏خواهی و برای عبورت جاده، از بین چشم‏های منتظر، برای عبورت راهی خواهیم گشود که چشمه چشمه ستاره، به همراهی گام‏های پژمرده شکفته شود.
اگرچه دست‏هایم پژمرده است و احساسم مرده، اما دل‏خوشم که مسیح زنده است و قلبم از عشق آکنده.
می‏دانم که تو حضور نوری و این منم که با گذاشتن چشم‏هایم به دریچه‏های تماشا، مسیر تماشای تو را سدّ کرده‏ام.
می‏دانم، نفس که می‏کشی، آتش‏فشان‏ها خاموش می‏شوند و چشم که می‏گشایی، پندارهای سبز، سرتاسر زمین را در آغوش می‏کشد.
محمد کامرانی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page