متن ادبی « آفتاب گسترده »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« آفتاب گسترده »

می‏آیی در یک صبح فراگیر می‏آیی و تمام پنجره‏ها بی‏صدا گشوده می‏شوند و تمام فانوس‏ها خاموش و تمام پرندگان، با شاخه‏های زیتون بر منقار، در آسمان تیره و تار طاغوت‏ها به پرواز در می‏آیند تا سروش مهربانی سر دهند و آواز بی‏قراری.
تو می‏آیی و از سمت و سوی توست که بهار، گسترده می‏شود و ذرات، گام‏های تو را می‏پایند و چشم به آستان تو می‏سایند.
تو می‏آیی و تمام صمیمیت صبر می‏کند، تا به تو ملحق شود.
ای آفتاب گسترده و ای حضور بی‏پرده! طلوع می‏کنی، از آخرین نقطه ناامیدی‏ها و خورشید را بیمار چشم‏های فراگیر خویش می‏کنی.
درست لحظه آخر طلوع خواهی کرد.
در امتداد صنوبر طلوع خواهی کرد.
تو می‏آیی و تمام عقل‏ها، تسلیم برهان توفنده و بینش بُرنده کلامت می‏شوند.
جنون به دست تو تسلیم می‏کند خود را   ***   چو آب زخم تو ترمیم می‏کند خود را
تو می‏آیی و بلندای نظر را رامِ گام‏های خویش می‏کنی.
تو می‏آیی و تمام آرزوهای شیرین، از چهار سوی حادثه‏ها به سمت تو، به راه می‏افتند تا به شیرینی نگاه تو بپیوندند.
لبان تلخ مرا غرق قند خواهی کرد   ***   تو گام آخر خود را بلند خواهی کرد
تو می‏آیی و نظم نوین جهانی را نظم کهن آسمانی می‏کنی و فقط اراده توست که در پشت هر حرکت خواهد ایستاد، ای مظهر اراده الهی!
به روی چشم تو تنظیم می‏شود دنیا   ***   میان پنجره ترسیم می‏شود دنیا
تو می‏آیی و تمام عدالت با تو می‏آید و همه چیز با میزان ابروان تو تنظیم می‏شود و شیعه، این گره خورده‏ترین نبض تاریخ و روزگار، رو به چشمان تو آفتاب را تجربه خواهد کرد.
و ذوالفقار تو گرد و غبار خواهد کرد   ***   حکومت علوی برقرار خواهد کرد
عدالت تو فراگیر می‏شود، مولا   ***   چو بغض شیعه سرازیر می‏شود مولا
تو می‏آیی و گدازه‏های گُل، از تمام آتشفشان‏ها به سمت و سوی تو به جریان می‏افتد.
به هرکجای زمستان که دست بگذاری   ***   شکوفه می‏دهد و رود می‏شود جاری
محمد کامرانی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page