« در نگاه قشنگ هاشمیاش... »
هالهای از انوار سبز، آسمان را فرا میگیرد و نقطه نقطه کاینات، سر تواضع فرود میآورند.
پرده از چهره انتظار گرفته میشود.
چو آمد جانِ جانِ جان، نشاید بُرد، نام جان *** به پیشش جان چه کار آید؟ مگر از بهر قربان را
رسید آنکه انتظار، به پایش پیر خواهد شد و شکوفههای عدالت، با یادش جوان! رسید آنکه بهار را جاودانی خواهد کرد و کویرها را از برکهها، سیراب! رسید آنکه ترنّم آهنگ «زبور» است و طور تجلّیِ «تورات»! رسید آنکه دم مسیحایی «اِنجیل» است و آیینه تماشایی «فرقان»! رسید آنکه نور «زهرایی»اش در دل و شور «مولایی»اش در بازوان ستبر نهفته و ذوالفقار عدالت، به قامت آسمانیاش مینازد!
رسید آنکه چکامههای مَدحش را لاهوتیان، با زیبایی تمام ترنّم میکنند:
بتشکن مثل حیدر کرّار علیهالسلام لطف دست خلیل علیهالسلام دارد او *** در سپاهش که مرد میداناند، صف به صف جبرییل علیهالسلام دارد او
میکِشد ذوالفقار حیدر را، میزند ریشه ستمگر را *** آفتاب است و در کفِ قدرت، قوّت بیبدیل دارد، او!
عشقِ حور و مَلَک، پَری، آدم؛ سُکر کوثر، نبیّ، ولیّ، خاتم *** در نگاهِ قشنگ هاشمیاش، نشئه سلسبیل دارد، او
آیه آیه، نجابتِ دین است؛ سوره سوره، کرامت آیین است *** پور طه و فجر و یس است؛ ریشههای اصیل دارد او
دست هر غنچه عطر او دارد؛ هر سپیده به نام او زیباست *** بسکه در قامت دلارایش؛ نکهتِ یا جَمیلْ دارد او!
با زیباترین تبسّم خلقت بر لب، از جا برمیخیزد و به وسعت تمام اندیشهها، به نیایش پروردگار «جلّ جلاله» میپردازد؛ خروشی تمام هستی را فرا میگیرد؛ اینک این «ولی اللّه اعظم(عج)» است که قنوت گرفته است...
سید علیاصغر موسوی