متن ادبی « و سواری خواهد آمد »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« و سواری خواهد آمد »

ـ از آن یکه‏تاز غریب نوازِ صحراهای بی‏ساز، در تماشاخانه یاد تاریخ، چیزی نمانده جز یک راز؛ راز کودکی که در پیشتازی صف نماز عقل بزرگان طایفه، پنهان شد از دیدگان عقولِ باز! تا کی که بازگردد آن فارِسُ الحجاز!؟
ـ از آن کماندار نامدارِ سرزمین‏های سر به دار، در قوس ابروان فلک، چیزی نمانده جز یک خار!
که تیری است برای آخرین کار، که یادگار بماند در این گنبد دوّار، عشق آن حیدر کرّار!
ـ از آن منصور سلحشورِ معرکه‏های نبرد کور، در غنائم سال‏های دور، چیزی نمانده جز یکخط عبور! که راهی است به سوی نور.
ـ از آن دیده‏بان نهانِ سنگرهای ادیان، در زمان دلق پوشان ریاکار جهان، چیزی نمانده جز غم هجران!
در آه غربت دین‏داران!
ـ از آن میرعباس ناشناسِ شهر مردمان ناسپاس، در میان ازدحام عوام الناس، چیزی نمانده جز عطر گل یاس! که فقط می‏رسد بر مشام دل‏های حساس.
ـ از آن شهسوار غصه‏دارِ کوچه‏های داغدار، در خاطره هر علمدار، چیزی نمانده جز غُبار دستار! که با نسیم انتظار، می‏کند دل روزگار را از عشق، سرشار.
ـ و از آن موعود مسعودِ عصر نمرود، در ترنم هر سرود، چیزی نمانده جز بوی عنبر و عود و غزل‏های آسمانی داوود!
تا فرا رسد وقت معهود، لحظه موعود.
پس بر آن نرگس جادو که دل از باغ ربود، صلوات و درود!
نزهت بادی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page