« و سواری خواهد آمد »
ـ از آن یکهتاز غریب نوازِ صحراهای بیساز، در تماشاخانه یاد تاریخ، چیزی نمانده جز یک راز؛ راز کودکی که در پیشتازی صف نماز عقل بزرگان طایفه، پنهان شد از دیدگان عقولِ باز! تا کی که بازگردد آن فارِسُ الحجاز!؟
ـ از آن کماندار نامدارِ سرزمینهای سر به دار، در قوس ابروان فلک، چیزی نمانده جز یک خار!
که تیری است برای آخرین کار، که یادگار بماند در این گنبد دوّار، عشق آن حیدر کرّار!
ـ از آن منصور سلحشورِ معرکههای نبرد کور، در غنائم سالهای دور، چیزی نمانده جز یکخط عبور! که راهی است به سوی نور.
ـ از آن دیدهبان نهانِ سنگرهای ادیان، در زمان دلق پوشان ریاکار جهان، چیزی نمانده جز غم هجران!
در آه غربت دینداران!
ـ از آن میرعباس ناشناسِ شهر مردمان ناسپاس، در میان ازدحام عوام الناس، چیزی نمانده جز عطر گل یاس! که فقط میرسد بر مشام دلهای حساس.
ـ از آن شهسوار غصهدارِ کوچههای داغدار، در خاطره هر علمدار، چیزی نمانده جز غُبار دستار! که با نسیم انتظار، میکند دل روزگار را از عشق، سرشار.
ـ و از آن موعود مسعودِ عصر نمرود، در ترنم هر سرود، چیزی نمانده جز بوی عنبر و عود و غزلهای آسمانی داوود!
تا فرا رسد وقت معهود، لحظه موعود.
پس بر آن نرگس جادو که دل از باغ ربود، صلوات و درود!
نزهت بادی