« نقاب غیبت »
آنگاه که تو آمدی آقا! نور حضور سراسر سرورت، دل سیاه از شب دیجور میدرید. آنگاه که تو آمدی، نسیم سحرگاهان، از کمینگاه کوهها به سوی شهر «سُرَّ مَنْ رأی» وزیدن گرفت.
آنگاه که تو آمدی، چکاوکان خوش الحان، به نغمهسرایی عطر دل آویزت مدهوش شدند.
آنگاه که تو آمدی، آبشاران سنگی، به کوفتن طبل بشارت، به سماع صوفی، قدح صافی درکشیدند و قمریان، جارچیان شکفتن مبارک تو شدند.
زمانی نپایید که مردانِ سیاه، کوی به کوی، معبر به معبر و خانه به خانه از پشت اندیشههای کبود، خاموشی تو را زوزه میکشیدند تا این چراغ نو شکفته، خلیفه خدا را و نور چشم اولیاء خود را همچون پدران شریفش، به شهادت رسانند.
فقُتِلَ مَن قُتِل و سُبیَ مَن سُبِی و اُقْصِیَ مَن اُقْصِیَ
امّا
دور باد که سنت خدا چنین باشد که زمین از «حجت» خالی بماند
«لَوْلاَ الْحُجَّةُ لَساخَتِ الْاَرْضُ بِأَهْلِها»
که اگر «حجت خدا» لحظهای در زمین نباشد زمین، اهلش را در کام خویش فرو میبرد. و این چنین، چشمه نور از دید دیدگانِ شورِ اصحاب شرور، رخ در نقاب غیبت کشید؛ «اِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» تا آن زمان که فقط خدا از آن آگاه است. و امام حسن عسگری علیهالسلام ، خدای موسی بن عمران را به نیازش میخواند و فرزند بیهمتا و یگانه خویش را به دستان با کفایت روحالقدس میسپارد.
گفتم: که روی خوبت از من چرا نهان است *** گفتا تو خود حجابی ورنه رُخم عیان است
گفتم: که از که پرسم جانا نشان کویت *** گفتا نشان چه پرسی آن کوی بینشان است
به امید آن روز که بیایی و نقاب از چهره برکشیده، عیان بر ما بتابی.
سید عبدالحمید کریمی