متن ادبی « نقاب غیبت »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« نقاب غیبت »

آن‏گاه که تو آمدی آقا! نور حضور سراسر سرورت، دل سیاه از شب دیجور می‏درید. آن‏گاه که تو آمدی، نسیم سحرگاهان، از کمینگاه کوه‏ها به سوی شهر «سُرَّ مَنْ رأی» وزیدن گرفت.
آن‏گاه که تو آمدی، چکاوکان خوش الحان، به نغمه‏سرایی عطر دل آویزت مدهوش شدند.
آن‏گاه که تو آمدی، آبشاران سنگی، به کوفتن طبل بشارت، به سماع صوفی، قدح صافی درکشیدند و قمریان، جارچیان شکفتن مبارک تو شدند.
زمانی نپایید که مردانِ سیاه، کوی به کوی، معبر به معبر و خانه به خانه از پشت اندیشه‏های کبود، خاموشی تو را زوزه می‏کشیدند تا این چراغ نو شکفته، خلیفه خدا را و نور چشم اولیاء خود را همچون پدران شریفش، به شهادت رسانند.
فقُتِلَ مَن قُتِل و سُبیَ مَن سُبِی و اُقْصِیَ مَن اُقْصِیَ
امّا
دور باد که سنت خدا چنین باشد که زمین از «حجت» خالی بماند
«لَوْلاَ الْحُجَّةُ لَساخَتِ الْاَرْضُ بِأَهْلِها»
که اگر «حجت خدا» لحظه‏ای در زمین نباشد زمین، اهلش را در کام خویش فرو می‏برد. و این چنین، چشمه نور از دید دیدگانِ شورِ اصحاب شرور، رخ در نقاب غیبت کشید؛ «اِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» تا آن زمان که فقط خدا از آن آگاه است. و امام حسن عسگری علیه‏السلام ، خدای موسی بن عمران را به نیازش می‏خواند و فرزند بی‏همتا و یگانه خویش را به دستان با کفایت روح‏القدس می‏سپارد.
گفتم: که روی خوبت از من چرا نهان است   ***   گفتا تو خود حجابی ورنه رُخم عیان است
گفتم: که از که پرسم جانا نشان کویت   ***   گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی‏نشان است
به امید آن روز که بیایی و نقاب از چهره برکشیده، عیان بر ما بتابی.
سید عبدالحمید کریمی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page