متن ادبی « کاش یک روز... »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« کاش یک روز... »

کاش روزگارانِ چشم بر راهی به سر می‏آمد و آفتابی، خواهشی، آرزویی و چیزی یافتنی و دیدنی می‏شدی!
کاش در آسمان مهر تو، دلی به وسعت پرنده‏ها داشتم و آن‏چه که می‏خواستم و سر آن داشتم، برای رسیدن به آن‏ها با همه شوق بال می‏زدم!
کاش به پهنای هستی، ابر می‏شدم و به شوق آمدنت، می‏باریدم!
بی‏تو، میان باغ و بهار، پنجره و روشنی و تشنه و آب، فصل فصل فاصله است.
بی‏تو، نگاهی تا آسمان امید نمی‏تراود و لبی به ترنّم ترانه وا نمی‏شود. شاید یک روز پر شتاب‏تر از همه روزهای خدا، پرآهنگ‏تر از نوای خوش بهشت، لابه‏لای تبسم صبح، صفحه‏ای از صفحات تقویم هستی رقم بخورد و لحظه‏های خلوت را با آمدنت، سرسبزترین روز تاریخ کنی.
جهالت، از خمیازه‏های خواب‏زدگان مست است. آدم‏ها خواب سیب سرخ می‏بینند و روزها را ورق می‏زنند و خود را مرور می‏کنند. خورشید چشم آمدن تو را دارد و پیاله‏های نیازش چیده است.
هستی در خلوت خانه رازش، راه دارِ آمدن توست.
صبح، پیاپی هم می‏آید و باز کوچک و بزرگ، صبحی دیگر را چشم به راهند؛ صبحی که هنوز نیامده است و هیچ کس ندیده است. روزی که از دامن نرگس، گل محمدی، غنچه لب وامی‏کند، صبح بهشتی خداست. زخم‏ها، چشمدار مرهم مهر توست؛ چه می‏شود که بیایی و پلک از هم بگشایی! شب و روز، دیدگان به آسمان کعبه داریم و گوش به آوای قاصدی فرشته‏گون، تا آمدنت را مژده دهد.
دشت، تشنه قامت توست و گوش دار آوای تاختنت.
کوه، بی‏تابانه پژواک فریادت را لحظه‏شماری می‏کند.
آبشار انتظار، یکسره می‏ریزد. در کوچه‏های آشنایی، گفت‏وگوی توست. دلم می‏خواهد ابرهای تیره روزگاران را کنار بزنم و دیدگانم را با روشنی نگاهت سرمه کشم.
لبریز باورم و اندوه؛ بیا آقا!
الهام موگویی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page