متن ادبی « سپیده‏ای لبریز از تو »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« سپیده‏ای لبریز از تو »

دست‏ها به لحظه‏ها قنوت نزدیک می‏شوند و سحرگاهان دعا، سرشار از یادت می‏شود: «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن. صلواتُک علیه وَ علی ابائِه... چشمه چشمه، چشم‏ها می‏جوشند و نگاه‏ها، مثل اولین روزهای بهار، بارانی می‏شوند. آه! ای آرزوی دیرین عدالت! اینک این من و این دست‏های پر از تاول! انگار نجوای سحرگاهان، هیچ فرقی با سنگینی سکوت غروب و آسمانِ لبریز از شفق ندارد! غم و غربت و اندوه، دل را می‏پوشاند و سجاده، شاهدِ بارش بارانی لطیف و عاشقانه می‏شود! آه، ای مولای من!
این تنها، من نیستم که می‏گریم؛ محرومان تمام تاریخ با من، می‏گریند! کجاست، دست‏های بهاری‏ات؟ کجاست آیینه نگاهت؟ تا کی برای شهود نگاه‏ها، باید راه جمکران را پیمود؟ آسمان به دست‏های تو نیاز دارد؛ تا از بار ناله‏ها بکاهد! آسمان به دست‏های تو نیاز دارد؛ تا از نامه‏های برگشتی خجالت نکشد! آسمان، ناتوان از انعکاس جمال توست؛ بتاب ای زیباترین! به ابدیّت نگاهت قسم که طاقت روزگار، از دست خواهد رفت! اگر نیایی، مولا! مرگ فراگیر خواهد شد. کویر، دست‏هایش را به سمت جلگه‏ها خواهدگشود! از باران، تنها خاطره‏ای به جا خواهد ماند! ابرهای سیاه کینه و نفرت، به سرزمین‏های نور هجوم خواهند آورد! بزرگ راه‏های آرزو، طولانی خواهند شد و عبادت‏های تقلّبی را در بازارچه‏های بین راهی، خواهند فروخت! بتاب، ای آفتاب حقیقت، بتاب! بتاب؛ همین امروز که آسمان را توان درخشیدن باقی است! قسم به والشمس، به والعصر، به والفجر، به یس، به طه...! که دست‏های نیاز را برای همیشه، قنوت خواهیم گرفت و تو را از سپیده موعود، خواهیم خواست؛ سپیده‏ای که یک روز لبریز از تو خواهد شد. صبح آدینه، سپیده می‏دمد از شرق چشم‏های بارانی، کجایی ای دوست! ماییم و عمری چشم به راهی‏ات، باز آی...!
سید علی‏اصغر موسوی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page