« تمامی بلندی اقبالها »
تو میآیی!
تو میآیی و پرندگان به پرواز در میآیند؛ در آسمان نگاه تو هیچ پروازی ممنوع نیست.
تو میآیی و تمام گلها سرشار از عطر «گل محمدی» میشوند.
تو میآیی و تمام جادهها به گل و لبخند ختم میشوند.
ای بهانه بهار! جای تو در کنار تمام سفرههای هفت سین خالی است بیا!
بدون تو همه ما غریب میمیریم *** کنار سفره امّن یجیب میمیریم
بدون تو دل ما زخم خورده میماند *** و خون ما به حساب سپرده میماند
بیا! که بیتو، نتیجه بغض انسان، در گذرگاه بیتفاوتیها رها میماند. و پایمال بیسرانجامیها میشود.
بیا و گردوغبار کدرآفرین را از سیمای باد ـ این فروشنده دورهگرد بیتابیها ـ پاک کن و آسمان را محو روشنایی دست نخورده خویش کن.
و چه خوب میدانم که تو میآیی و به تمام انسانها هدیه خواهی داد حضور یکرنگ گونه خویش را.
ای آبی سیال و ای تمام بلندی اقبالها!
تو میآیی و در هر ثانیه، لحظه آمدنت را تمام تولّدها به انتظار نشستهاند که از لحظه تولد انتظارت، تمام ستارهها چشم به راه افول خویشند تا خاموشی سرد دور از تو بودن را به خاطر بسپارند.
آن زمان که تو بیایی، هیچ شکی در شکفتن گلدانها باقی نمیماند و خوب میدانم که اگر نیایی:
اگر سپیده نیایی بهار تقدیرم *** به رنگ غنچه در آغوش خویش میمیرم
تو میآیی و تیرگی، از دامن شبهای فراگیر فرار میکند و روشنی، بر تخت جهان بخت برگشته، جلوس میکند.
تو میآیی و تمام نامهها خود را به دستان تو میرسانند و تمام محبتها به تو منتهی میشوند و جهانی برای تو خواهد نوشت که تمام التماس دعاها به تو پیوست خوردهاند.
تو میآیی و بعد از سالهای سال نخستین خرسندی تاریخ را رقم میزنی و زیباترین ترانه را به لهجهای مرسومتر و دل نوازتر از باران، میخوانی.
تمام آرزوهای گم شده در تو قامت میگیرند و تمام هیجانهای دروغین، هویت کاذب خویش را در خاموش مطلق پنهان میکند. تو میآیی و تمام دغلها و غولها را به غل و زنجیر میکشی.
محمد کامرانی اقدام