متن ادبی « آه از این چشمان شب پیمای من »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

« آه از این چشمان شب پیمای من »

سال‏هاست که میهمان رؤیاهای من هستی و چشم‏های شبْ‏پیمای من، آن‏گاه که به انتهای شب می‏رسد و برای لحظه‏ای، پلک‏های خسته‏ام را باهم آشنا می‏کند، از برق دیدار رؤیایی‏ات بیدار می‏شود.
آه! این شب تا به کی ایستاده است بر پای؟!
و من در کناره جاده دنیا نشسته و به دور دست‏ها، به آن سویی که قبله نماز من است، می‏نگرم و با گل‏های نرگس که برای استقبال تو آورده‏ام، راز دل می‏گویم. باور من است که این انتظار، سبز است و از جنس انتظارهای بی‏رنگی نیست که با دیدار یار به سر آید و عاشق را در فراقِ انتظار بسوزاند!
نه آن‏که با وصال یار سرخوش نگاه دارد؛ نه! هرگز انتظار من به رنگ انتظارهای بی‏معنای زمانه نیست؛ که اگر چنین بود، نسیم جان‏افزای وجودش، به ژرفای جانم نفوذ نمی‏کرد.
من می‏دانم که انتظار من زیبا است؛ چرا که سخن امام صادق علیه‏السلام هماره در گوشم طنین انداز است: «کسی که منتظر فرج می‏باشد و از دنیا برود، مانند کسی که در خیمه حضرت مهدی(عج) و همراه آن حضرت باشد».
ای خیمه‏نشین صحراهای ناآشنا، ای همه حقیقت هستی، ای مهدی فاطمه علیهاالسلام ! اگر نفس کشیدن با یاد تو و سخن گفتن، قدم زدن و قلم زدن با نام تو چشم به قافله دقیقه‏ها دوختن به انتظار تو چنان است که در خیمه عشق و همراه تو ای یوسف زهرا علیهاالسلام باشیم، من همه هستی را می‏دهم تا لحظه‏ای و حتی کم‏تر، از این خیمه دور نباشم و اندیشه و احساسم را در جویبار جاری که در حاشیه این خیمه است تطهیر سازم و درخت طوبای ولایت را نظاره کنم؛ همان درختی که امام علیه‏السلام از آن چنین می‏گوید: «درخت طوبی برای کسی است که در زمان غیبت قائم ما، از ما پیروی کند و قلبش منحرف نشود.»
از کودکی شنیده بودم که «طوبی» درختی است در بهشت که اصل آن در خانه امام عدالت، علی علیه‏السلام است و هیچ مؤمنی در بهشت نیست، جز آن‏که شاخه از آن درخت، در خانه او خواهد بود. و من در پی این درخت و در پی تو که صاحب این درخت هستی، عمری را پاک اندیشیدم، پاک نگریستم و جز پاکی نخواستم و نمی‏خواهم.
اینک، آیا مرا با برگ‏های آن درخت پاک آشنا خواهی کرد؟ آیا در خانه دلم، درختی خواهی کاشت که میوه آن انتظار است و شاید هم ثمره‏اش، دیدار آن آشناروی؛ او که دیدمش پیش از این و نمی‏شناختم، او که یوسف‏وش، گندم‏های احسان و فضل خود را در کیسه بی‏وفایی برادرانش می‏ریزد و او که برای ماندن امت خود، در پی بهانه‏ای است و اشک‏های زلالش را برای تطهیر این قلب‏های تاریک غافلان، بر پهنه صورتش می‏غلطاند؟
نمی‏دانم، نمی‏دانم، تو در کدامین گوشه جهان، برای من و ما دل می‏سوزانی؟ تنها این را می‏دانم که غم فراق تو مرا اسیر خود کرده است، آقا!
چنان گوشم به در، چشمم به راه است   ***   تو گویی خانه‏ام زندان و چاه است
ناهید طیبی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page