اشاره:
اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده و هست، دلایل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و... پشتوانه ى این باور می باشد با ره آورد بیشتر این ادله، اثبات امامى است كه: داراى ملكه ی عصمت و معرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا كه مشرب عقل مورد تأیید شرع و مقبول همگان است، این نوشتار به طرح و ارزیابى دلایلى عقلى اثبات امامت می پردازد.
قاعده لطف و امامت
از آن جا كه خرد ورزى، در پیدایش و استمرار عقیده، سهم بسزایى دارد و چه بسا ترزیق یك باور از راه تقلید و یا اكراه ممكن نباشد، اهمّیّت كنكاش از ریشه هاى امام باورى، آشكار میشود. دانشمندان زیادى، هر كدام، بر پایه ى تخصّصى كه دارند، دلایلى آورده اند تا ثابت كنند كه انسان و جامعه ى انسانى، همواره، نیازمند پیشواى الهى است.(1)
این نوشتار در حد توان، به طرح، توضیح و بررسى برخى از آن دلایل میپردازد.
آن دلایل. این چنین اند:
1- برهان لطف؛ 2- برهان عنایت؛ 3- قاعده ى امكان اشرف، 4- برهان علم حضورى؛ 5- قاعده ى حُسن و قبح عقلى؛ 6- احتیاج درونى؛ 7- لازمه ى حركت و كمال؛ 8- اقتضاى برهان نظم؛ 9- جدا ناپذیرى شریعت از رهبرى الهى؛ 10- اهداف عالى حكومت اسلامى؛ 11- قلمرو حكومت اسلامى.
قاعده ى لطف
یكى از اصول و قواعد مهم در كلام عدلیّه «قاعده ى لطف» است كه پس از قاعده ى «حُسن و قبح عقلى» از بنیادى ترین قواعد كلامى به شمار مى رود؛ زیرا، مسائل اعتقادى زیادى مُستند به این قاعده هستند. وجوب تكلیف، بعثت، امامت، عصمت رهبران الهى،... از این قبیل است.
كاربرد این قاعده، منحصر در مباحث كلامى نیست، بلكه دامنه ى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجیّت اجماع(2) را در نور دیده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منكر(3) نفوذ كرده است.
نیز قاعده ى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شیعى نیست، بلكه دانشمندان معتزلى، آن را پذیرفته(4) و بر آن، اقامه ى برهان كرده اند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشته اند.(5)
این قاعده، صرفاً، در میان اندیشمندان مسلمان مطرح نبوده، بلكه پیش از آن، در كلام مسیحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهیم بسیار مهم و كلیدى در كلام مسیحیّت، مفهوم لطف است كه در قرون وسطاى مسیحى، موجب پیدایش نظام كلامى ویژه اى به نام »الهیات لطف« شده است.(6)
در پایان این نوشتار، به عنوان ضمیمه، مقایسه ى كوتاهى میان لطف در كلام شیعى و لطف در كلام مسیحى انجام خواهد شد.
تعریف لطف
لطف، در لغت، یعنى مجرد ارفاق، احسان، مهربانى، اكرام، و شفقت(7). از دانشمندان كلام، كسى به وجوب انجام دادن لطف به این معانى بر خداوند، معتقد نشده است.(8)
در اصطلاح متكلّمان، نعمتها، خیرات، مصالح - و گاهى - آلامى را كه از جانب خداوند به بندگاناش میرسد و بیشتر مربوط امور دین و براى كمال معنوى و نیل به سعادت اُخروى است، به گونه اى كه اگر این مواهب و مصالح نبود، نظام آفرینش لغو، و اصل تكلیف، عبث میشد، »الطاف« گفته میشود.(9) البته اگر این گونه امور، مربوط به نظام معاش و دنیاى انسانها باشد و بیشترین بهره اش، به جسم و بُعد مادى آنان برسد - كه در اصطلاح متكلّمان «الاصلح» نامیده میشود - (10). از بحث ما خارج است.
اقسام لطف
براى این كه مسئله ى « نیاز همیشگى بشر به پیشواى الهى» در سایه ى قاعده ى لطف، به صورت روشن، مستدل گردد، بیان اقسام لطف و این كه مسئله ى مورد بحث، تحت كدام قسم است، ضرورى مینماید.
پاره اى از شبهات كه بر اصل قاعده ى لطف و یا بر استناد مسئلهى امامت به قاعده ى لطف شده است، ناشى از كم توجّهى به اقسام لطف و ارایه نكردن تعریف روشن از آنها است. كسانى هم كه به دفاع برخاسته اند، به این مهم، كمتر توّجه كرده اند، لذا در مقام جواب، دچار مشكل شده اند.
لطف، به لحاظ تأثیر و بهره مند ساختن انسانها، دو قسم میشود: لطف محصلّ و لطف مُقرّب. لزوم وجود پیشواى الهى، از مصادیق هر دو نوع میتواند باشد.
لطف محصِّل
لطف محصّل، عبارت است از انجام دادن یك سرى زمینه ها و مقدّماتى از سوى خداوند كه تحقّق هدف و غرض خلقت و آفرینش، بر آنها متوقّف است، به گونه ى كه اگر خداوند، این امور را در حقّ انسانها انجام ندهد، كار آفرینش لغو و بیهوده میشود.(11) برخى از مصادیق این نوع لطف، بیان تكالیف شرعى، توانمند ساختن انسانها براى انجام دادن تكلیف، نصب و معرّفى ولىّ و حافظ دین و... (12) است.
لطف به این معنا، مُحقِقّ اصل تكلیف و طاعت است.(13)
ابواسحاق نوبختى، در مقام تعریف لطف محصّل میفرمایند:كارى كه خداوند، در حقّ مكلّف انجام میدهد كه ضررى براى مكلّف ندارد، منتها اگر این كار انجام نمیشد، دیگر طاعتى محقّق نمیشد.(14)
طرح برهان لطف محصّل و امامت
وقتى انسان از مطالعه ى خود و مخلوقات و هستى به این نتیجه رسید كه تمام مخلوقات آفریده ى خداوند است و از مشاهده و اندیشه در نظم و نعمتها و اسرار آفرینش، به اوصاف و هدفمندى مبدأ اعلى رسید، میداند كه خداوند نعیم و حكیم، از پیدایش هستى و انسان هدفى دارد (حكمت و هدفمندى در آفرینش) و چون خداى سبحان. بىنیاز مطلق است، پس هدف، سعادت و به كمال رساندن انسانها است، و رسیدن به آن هدف والا، براى انسانها كه مركّب از عقل و شهوت اند و در انتخاب راه سعادت و شقاوت مختارند(15)، بدون فرستادن برنامه و راهنما از جانب خداوند، ممكن نیست، پس خوددارى از تشریع و تكلیف و بعثت پیشواى معصوم، موجب افتادن انسانها در جهالت و شقاوت و نقض غرض میشود و قباحت و زشتى این امر، بدیهى است و خداى سبحان، منزّه از قبایح و زشتی ها است، پس حتماً هم تكالیف را بیان میكند و هم راهنما را.
پشتوانه ى اصلى این استدلال، حكمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرینش است.(16)
پیش فرضها
مهمترین مطلب قاعده ى لطف، توضیح و اثبات پیش فرض هاى این قاعده است كه در سایه ى آن شبهات زیادى رفع میشود.
1-اثبات وجود خداوند و وحدانیّت او براى بحث لطف، مفروض و مسلّم است و گرنه نوبت به تكلیف و بعثت نمیرسد. (این موضوع، مورد اتفّاق تمام مذاهب است).
2-خداوند، در تمام كارهایش، از جمله آفرینش انسانها، هدف و غرض دارد، وگرنه كارهایش لغو و عبث میشود و همینطور نقض غرض و این، هر دو قبیح است و چون خداوند، بى نیاز مطلق و داراى علم مطلق است، هیچ گاه كار قبیح انجام نمیدهد.(17)
اصل این پیش فرض و این كه بعثت و معرّفى پیشوا، لطف است، مورد قبول اكثر مذاهب كلامى حتّى بزرگان اشاعره است(18)، منتها اشاعره میگویند، اگر خداوند ، این امور را انجام نداد ، كار قبیحى انجام نداده است(19).
نتیجه ى كلام شان، این است كه انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نیست و عقل ناقص انسانى هیچگاه حق ندارد بر خداوند حكم كند و انجام كارى را بر او واجب كند، لكن، با جواب منطقى كه از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نیز چاره اى جز پذیرش كامل این پیش فرض را ندارند جواب سخن آنان، این است كه این جا، وجوب و باید، از نوع واجب فقهى نیست تا براى كسى تكلیف مشخص شود و عقل ما، حاكم، و خداى سبحان، محكوم شود، بلكه از نوع وجوب هستی شناسى و فلسفه و كلام است؛ یعنى، «وجوب عنه» است و نه «علیه».
به عبارت دیگر، مناسبت ذات و صفات خدا با افعالش، این است كه هرگز، كار بیهوده و قبیح انجام نمیدهد(20) و اشاعره. صفات جمال و جلال خداوند، از جمله غنى و علم و حكمت او را قبول دارند.
3-هدف و غرض از آفرینش انسان، رسیدن به كمال و سعادت است و این مهم، در گرو تشریع برنامه و معرّفى پیشوا و رهبر معصوم و الهى است بعثت و امامت. اثبات این پیش فرض نیز راه هاى متعدّدى دارد كه این جا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده میشود.
بیان یكم - انسان، موجود مدنى و اجتماعى - بالطبع یا بالعرض - است و بدون تشكیل اجتماع، ادامه ى زندگى برایش مشكل است و چه بسا به نابودی اش بیانجامد. پس در تداوم هستى خود، محتاج تشكیل اجتماع است.(21) شكل گیرى یك اجتماع صالح و سالم و ماندگار، مثل سایر پدیده ها، محتاج به علّت هاى چهارگانه است. علّت مادّى، خود افراد بشر است. انسان، اجتماع را به خاطر بهره بردارى و استخدام و تداوم حیات خود انتخاب كرده است و همه میخواهند بهتر و بیشتر از دیگران استفاده كنند. این، به برخورد منافع و پراكندگى می انجامد. به خاطر رهایى ازین مشكل، بشر، محتاج قانونى جامع و كامل است كه تأمین كننده ى منافع همه باشد. علّت صورى وابستگی هاى نژادى طبقاتى، خودخواهى،... به اضافه ى جهالت به هدف و سرانجام زندگى دنیایى انسانها و جهالت به راه هاى رسیدن به آن اهداف عالى (علّت غایى) بى كفایتى انسان را در ترسیم یك قانون و برنامه ى جامع آشكار میكند.
تجربه ى عینى و تاریخى، گواه بر این مطلب است. پس براى حفظ نوع بشر، اجتماع لازم است و براى حفظ اجتماع، برنامه ى كامل نیاز است و از آن جا كه خداوند لطیف است، باید این قانون را براى بشر بفرستد كه مطابق نیاز معنوى و مادّى و اجتماعی اش در هر دوره اى باشد تا بشر به حدّى از كمال برسد كه آخرین برنامه را دریافت كند (علت صورى تمام میشود).
آیا این سه عنصر كفایت مىكند؟ مسلّماً، این طور نیست هر شریعت و برنامه و آیین اجتماعى و فردى، به ناظم، به عنوان عنصر فاعلى احتیاج دارد؛ زیرا، قانون كه وجود لفظى یا كتبى تفكّرى خاص است، توان تأثیر در ایجاد روابط خارجى را ندارد و حتماً یك موجود عینى توانمند لازم است كه مسئول تعلیم و حفظ و اِعمال آن باشد. قهراً، او، باید از سنخ خود آحاد جامعه باشد تا در متن آنان به سر برد و از اوضاع آنان آگاه باشد و در دسترس همگان باشد تا در فهم قانون و رفع مشكلات و رسیدن به رشد و كمال و هدف غایى به او مراجعه كنند.
این ضرورت، ویژه ى یك نسل و یك برهه نیست، بلكه احتیاج مستمر در طول زمان است، پس لطف الهى باید به این نیاز پاسخ گوید. به همان دلیل كه افراد عادى شر. توان تدوین قانون و برنامه ى جامع را ندارند، توان تفسیر كامل و اجرا و ساماندهى و پرورش نفوس انسانها را هم ندارند. بنابراین، پیشوا و عامل فاعلى باید داراى علم و احاطه ى كامل باشد و از هر گونه خطا بر حذر باشد و اصولاً، كسى، او را معرفى كرده باشد كه خودِ برنامه را هم فرستاده است.
مطالعه ى تعالیم و احكام و اهداف یك برنامه، معرّفى كننده ى مجرى آن خواهد بود، یعنى، مناسبت میان علّتِ صورى و غایى با علّت فاعلى، حكم میكند كه علّت فاعلى هم از جانب همان مبدئى باشد كه صورت و غایت را فرستاده است.(22)
بیان دوم - در این بیان، با سه مقدّمه، به ضرورت پیشوا و امام میرسیم.
آفرینش - كه كار خداى حكیم است - هدفمند است. پیدایش انسان، با هدف است و هدف آن، رسیدن به كمال است. رسیدن به كمال، در گرو شناخت راه و راهنما و هدف است.
عقل، توان شناخت كامل را ندارد؛ چون، احاطه بر تمام جوانب مادّى و معنوى و اجتماعى انسانها، ممكن نیست. روند تغییرات حقوقى و قانونى در طول تاریخ بشر و نارسایى قوانین فعلى، بهترین گواه بر این ادّعا است.
پس نتیجه میشود كه حكمت خدا، اقتضا دارد كه پیشواى همراه با قانون جامع، براى انسانها فرستاده شود و گرنه نقض غرض میشود و انسان ها به كمال مطلوب نمى رسند.(23)
لطف مقرّب
لطف مقرّب، عبارت است از امورى كه خداوند براى بندگان انجام میدهد و در سایه ى آن، هدف و غرض از تكلیف بر آورده میشود، به گونه اى كه اگر این امور انجام نمیشد، امتثال و اطاعت براى عدّه ى زیادى میسر نبود.(24)
برخى از نمونه ها و مصادیق این نوع لطف، وعده ى بهشت به نیكوكاران و عذاب جهنم براى بدكاران و نعمتها و سختى ها به عنوان ابتلا و امر به معروف و نهى از منكر و... است.
این نوع لطف، مكلّف را به سوى انجام دادن دستور الهى نزدیكتر و از سركشى به دور میدارد. این لطف، مرتبه اش، بعد از اثبات تكلیف است، امّا لطف محصّل، خود، محقّق و مثبت تكلیف شرعى بود.
علّامه ى حلّى، لطف مقرّب را این گونه تعریف میكنند:
لطف مقرّب، عبارت است از: هر آن چه در دور ساختن بندگان از معصیّت و نزدیك ساختن ایشان به طاعت، مؤثر است، ولى در قدرت دهى آنان بر انجام دادن تكالیف، مدخلیّتى ندارد و اختیار را نیز از آنان سلب نمیكند.(25)
با قید نخست، یعنى مدخلیت نداشتن در قدرت دهى بر اصل طاعت و انجام دادن تكلیف، لطف محصلّ از تعریف خارج شد و با قید دوم، یعنى، مكلّف را تا سر حد اجبار و سلب اختیار وادار نكند، این نكته را بیان میكند كه انجام دادن لطف، منافى اختیار انسان كه ملاك صحّت تكلیف است، نیست.(26)
این نوع لطف، مورد بحث و مناقشه ى علماى كلام است.(27) گروهى معتقدند كه انجام دادن این امور بر خداوند سبحان واجب است تا موجب عبث و بیهودگى در تشریع تكلیف نشود. آنان، شرایط و مرزهایى براى این لطف بیان كرده اند. گروهى دیگر، به خاطر انكار اصل هدفدار بودن افعال خدا و یا به خاطر پاسخ نیافتن بعضى از اشكالاتى كه بر مصادیق این لطف وارد است، اقدام به انكار و نفى وجوب آن كرده اند.
تفاوت لطف مقرّب و محصّل
لطف محصّل، اگر نباشد، اصلاً، تكلیف شرعى و بعثت و پیشوا و راهنما نخواهد بود، یعنى، اصل وجود تكلیف شرعى محقّق نمیشود، امّا اگر لطف مقرّب نباشد، تكلیف و بعثت و نصب پیشوا و راهنما هست و چه بسا در مورد بعضى اشخاص، تكلیف هم امتثال شود، امّا نوع مردم، امتثال تكلیف نخواهند كرد. مثلاً اگر وعد و وعید نباشد، بندگان، توانایى بر انجام دادن دستورهاى الهى را دارند؛ چون، در سایه ى لطف محصّل، شریعت و راهنما معرفى شده است، لكن اكثر مردمان تا تشویق و تنبیهى نباشد، كمتر سراغ اطاعت و فرمانبردارى میروند.
مقبولیّت لطف محصلّ، همگانی تر از لطف مقرّب است؛ زیرا، تمام كسانى كه به هدفمندی افعال خداوند معتقد هستند، وجوب لطف به معناى بیان تكلیف و بعثت (پیشواى الهى) را قبول دارند.
طرح برهان لطف مقرّب و امامت
لطف مقرّب كه جایگاه و مرتبه اش بعد از تحقّق و اثبات اصل تكلیف است، براى اثبات ضرورت پیشوا و رهبر الهى نیز كارآیى دارد. اكثر دانشمندان كلام، مسئلهى امامت را در زمره ى مصادیق لطف مقرّب بحث كرده اند. اگر دایره ى مفهوم تكلیف، اعم از تكالیف عقلى و شرعى معرّفى شود، بیان اصل تكالیف شرعى هم از مصادیق لطف مقرّب به شمار مى آید؛ زیرا، وقتى عقل، آفرینش را به مبدأ واحد و علیم و حكیم و... مستند كرد، به این نتیجه میرسد كه انسان در برابر خداوند و مخلوقاتش وظایف و تكالیفى دارد، مانند شكر منعم، پاسخ نیكى را نیكى دادن، زشتى ظلم و خوبى عدل، و این جا، اگر خداوند تكالیف و احكامى را تشریع و بر بندگان واجب گرداند، قسمتى از این تكالیف مؤیّد و مؤكّد تكالیف عقلی اند و موجب میشود، بندگان به انجام دادن تكالیف عقلى، نزدیكتر و از ترك و اهمال در آنها دورتر گردند، و این، همان حقیقت لطف و معناى سخن دانشمندان است كه: «التكالیف السمعیّة الطاف فی التكالیف العقلیة»(28)
به هر حال، اثبات ضرورت امامت، این گونه میشود كه حالا كه خداوند، تكالیفى را بر بندگان واجب كرده است، هدف و غرض امتثال، اطاعت و پیروى است تا انسانها در سایه ى آن، به كمال و سعادت مطلوب برسند. حالا اگر این مهم (امتثال) بدون انجام دادن امورى از جانب خداوند (مثل نصب امام معصوم، وعد و وعید و...) محقّق نمیشود، خداى حكیم، حتماً، این امور را انجام میدهد تا نقض غرض در تكلیف لازم نیاید.(29)
اكثر دانشمندان بزرگ كلامى، مثال جالبى می آورند. آنان میگویند، هر گاه، كسى، غذایى آماده كند و هدف و غرض اش دعوت افرادى باشد، به آنان پیغام بدهد و با این كه میداند آنان آدرس ندارند، براى شان راهنما و یا آدرس نفرستد، مسلماً، او را محكوم به كار عبث و بیهوده میكنند.(30)
چند پیش فرض مهم این برهان
1- هدف و غرض اصلى خداوند از تشریع تكالیف، اطاعت و پیروى و امتثال بندگان است، نه این كه هدف، صرفاً، بیان تكالیف باشد، و لو عدّه ى اندكى، مثل اولیا كه بدون وعد، وعید و یا نصب امام امتثال میكنند، عمل كنند و یا اصلاً، هدف، امتحان باشد كه در این صورت. اگر خداوند از لطف دریغ كند، هیچ نقض غرضى لازم نمی آید.
عقل سلیم حكم میكند كه پیمودن راه كمال و رسیدن به سعادتِ مقصود، با عمل و پیروى از برنامه هایى است كه عقل و شرع آنها را بیان كرده اند و چون این هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا كه نوع انسان، بدون لطف الهى به آن نمیرسد، انجام دادن این لطف واجب است.
علاوه بر این، چون مرتبهى لطف مقرّب. بعد از اثبات اصل شریعت و وحى است، مراد و مقصود شارع از تشریع احكام اش را از مطالعه ى قرآن كریم هم میشود به دست آورد. قرآن، در موارد متعدّد. این مضمون را بیان میكند كه اگر خداوند، دستورى داده و یا لطفى كرده و یا ضررى را متوجه انسانها كرده، هدف، انجام دادن دستورها بوده است تا در سایه ى آن، به كمال مطلوب برسند. در این جا، به ذكر چند نمونه از آیات بسنده میشود:
« وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلّهم یرجعون»(31)
آیت الله سبحانى میفرمایند، مراد از حسنات و سیئات، نعمتها و ضررهاى دنیایى بوده و هدف از این ابتلا، وادار كردن آنان به حق مدارى و اطاعت است.(32)
« وما أرسلنا فى قریة من نبىّ إلّا أخذنا أهلها بالبأساء والضرّاء لعلهم یضرّعون »(33)
در این آیه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آیه ى كریمه این میشود كه خداوند، پیامبران را براى ابلاغ تكالیف و ارشاد بندگان، به سوى كمال فرستاده (لطف محصّل) منتها چون رفاه طلبى و سستى و فرو رفتن به نعمتهاى دنیایى، میتواند سبب سركشى و بی خبرى انسان از هدف خلقت و اجابت درخواست انبیا شود، حكمت الهى اقتضا میكند تا آنان را گرفتار سختى ها كند تا به سوى اوامر الهى برگردند.(34) چون هدف اصلى، انجام دادن دستورهاى الهى بوده، انبیا، صرفاً، به اقامه ى حجّت و برهان اكتفا نكرده اند، بلكه اقدام به نمایش معجزات و بشارت نیكوكاران و ترسانیدن بدكاران میكردند -«رسلاً مبشرین ومنذرین»(35) - و این امور، در گرایش مردم به اطاعت و دورى گزیدن از معصیّت، دخالت دارد.(36)
2- نصب امام از مصادیق لطف مقرّب نیز هست، این پیش فرض، با توجّه به تعریف مقام امامت و وظایف و اوصاف، آن كاملاً روشن و قابل قبول است. مرتبه ى امامت، نزدیك به مرتبه ى نبوّت است، با این فرق كه پیامبر، مؤسّس تكالیف شرعى است و امام، حافظ و پاسدار آن به نیابت از پیامبر(37).
شكى نیست كه حفاظت از قوانین و سایر وظایف امام كه قبلاً یادآورى شد، انسانها را به سوى پیروى از دستور نزدیك میكند و از سركشى بر كنار میدارد. این مسئله، نزد عقلا، معلوم است كه هر گاه جامعه، رییسى داشته باشد كه آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلاح و عدل و انصاف وادارد، چنین جامعه اى، به صلاح نزدیك و از فساد تباهى به دور است.(38) حالا اگر چنین رییسى، از جانب خدا و معصوم هم باشد، دیگر جاى تردید در لطف بودن آن نمی ماند.
3- تا این جا، پذیرفته شد كه خداوند، در كارهایش هدف دارد و غرض از تكلیف، عمل به دستور و رسیدن به سعادت است و لطف به معناى هر كارى كه مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزه ى اختیار او است، لكن این مقدار كفایت نمیكند مگر حكم كنیم، فلان كار (مثلاً امامت) حتماً مقرّب است و هیچگونه صارف و مانع و مزاحم و مفسده ى جانبى ندارد؛ زیرا، اندیشه و عقل بشرى، ناتوان از آن است كه در گستره ى هستى، چنین حكمى براند. این جا است كه به بیان پیش فرض سوم میرسیم؛ یعنى، نصب پیشوا و امام معصوم الهى، هیچگونه مفسده و مزاحمى ندارد.
در مقام تحلیل باید گفت، منكر این پیش فرض، در حقیقت، اصل وجوب لطف را قبول دارد، منتها میگوید، احراز مصادیق بدون مزاحم و مفسده، باید آشكار شود.
حل این مشكل نیز با توجّه به حد و مرز لطف محصّل و مقرّب، ساده است. اگر مورد، داخل در مصادیق لطف محصّل باشد، برهان مفاد لطف محصّل بر گرفته از دلایل حكما، متكّلمان، جامعه شناسان بود. مطالعه ى ساختمان انسان، دلالت بر ضرورت لطف محصّل داشت كه با بیانات قبل، جایى براى این تردید نمیماند كه مثلاً تشریع یا معرّفى پیشواى الهى، مبتلا به معارض باشد.
اگر مورد، داخل در مصادیق لطف مقرّب باشد، چون مرتبه ى برهان لطف مقرّب، بعد از اثبات اصل تشریع و بعثت و وحى است، از طریق برهان انّى، حكم میشود كه چون شارع مقدّس، این لطف را انجام داده، پس حتماً خالى از جهات مفسده بوده است.
در سایه ى بحث و بررسى مبادى و پیش فرض هاى مهم قاعده ى لطف، اشكالات عمده ى دفع شدند و یا اصلاً زمینه ى طرح ندارند، لذا نیازى به طرح و ارزیابى آنها نیست و نتیجه ى نهایى این میشود كه برهان لطف همچنان یكى از براهین مورد پذیرش، پویا و با پشتوانه ى عقلى و نقلى میباشد.
لطف و غیبت حجت (عجل الله تعالی فرجه)
مهمترین پرسشى كه بعد از پذیرش مفاد قاعده ى لطف مطرح میشود، این است كه «اگر امامت، لطف است تا در امور معاش و معاد مردم تصرّف كند و زمینه را براى امتثال احكام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمین پیشواى الهى غایب است؟».
این پرسش، سرگذشتى دیرنه دارد و در كتابهاى مهمّ كلامى به آن، پاسخ هاى روش و قابل قبولى داده شده است.(39) این جا، به قسمتى از آن پاسخها اشاره میشود:
همان طورى كه در بیان هاى مختلف برهان لطف اشاره شده، لطف بودن امام، منحصر در تصرّف و ظهورش در متن زندگى مادّى و محسوس انسانها نیست، بلكه وجود امام، از جهات مختلف، لطف است. امام و پیشواى الهى، داراى مناصب و وظایف متعددّى است. برخى از آنها، چنین است:
- پیشوا و مقتداى امّت (ارشاد حیات معنوى انسان)؛
- ولایت الهى، حجّت زمان، انسان كامل و واسطه ى فیض الهى؛
- مرجعیّت دینى (بیان احكام و معارف دین)؛
- رهبرى جامعه (زعامت و حكومت)؛(40)
اصولاً، پیشوایى كه از رهگذر برهان لطف و سایر براهین اثبات امامت استفاده میشود، داراى تمام اوصاف و وظایف نبوّت است، مگر دریافت وحى به عنوان نبىّ. بنابراین، رهبرى ظاهرى جامعه و تشكیل حكومت و اجراى حدود الهى، گوشه اى از وظایف رهبر الهى است(41) كه اگر این بخش از وظایف. زمینه ى اجرا پیدا نكرد، لطف بودن چنین رهبرى منتفى نمیشود، نظیر همین وظایف، در سالهاى اوّل بعثت رسول اكرم (صلّى اللّهُ علیه و آله و سلّم) تعطیل بود، امّا لطف بودن حضرت نسبت به دیگر وظایف، محرز بود.
2- محرومیّت از فیض ظهور پیشواى الهى، به خاطر موانعى است كه خود انسانها ایجاد كرده اند و از آن جا كه فراهم ساختن زمینه براى انجام دادن طاعت و اجراى احكام الهى از سوى امام، از مصادیق لطف مقرّب است و لطف مقرّب هم اختیار را از مكلّفان سلب نمیكند، پس استفاده از این لطف، به اختیار خود مكلّفان است. اگر آنان، لیاقت و استعداد حفظ و استفاده ى از این موهبت را نداشتند، اصل لطف بودن آن زیر سؤال نمیرود. مرحوم محقق طوسى میگوید، اصل وجود امام، لطف است و تصرّف آن حضرت، لطفِ دیگر، و این ما هستیم كه موجب غیبت آن حضرت شده ایم.(42)
«ضمیمه»
مقایسه ى لطف در كلام مسیحى با شیعى(43)
با توجّه به گسترگى حوزه ى بحث در كلام مسیحیت، در این جا، به بررسى نظر متكلّم نامدار مسیحى، توماس اكویناس بسنده شده است.
مسائلى كه در دو جانب بحث، چندان از هم بیگانه بوده اند كه امكان مقایسه شان نبود، حذف شده است.
سیر تطوّر لطف در كلام مسیحى
اصطلاح لطف، معادل واژهى انگلیسى و فرانسوى، Grace است كه از دو كلمهى لاتین "gratia" و یونانى "charis" ریشه گرفته و در فارسى، احیاناً. به فیض هم ترجمه شده است(44). معناى لغوى این واژه، عنایت خداوند به انسان و نتیجه ى آن است و نیز نیرویى است كه از خداوند نشئت گرفته و موجب بخشش گناهان و رستگارى انسان میشود.(45) تفسیرهاى گوناگون از ماهیّت لطف با همین معنا هم خانواده است.
متكلّم نامدار صدر مسیحیت، یعنى پولس قدیس، شرحى از مضمون لطف به دست داده است. او، تجلّى خداوند در عیسى (علیهالسّلام)، تحمّل رنج انسان و تصلیب وى را «فیض» خداوند به انسان تلقى كرده كه بخشش گناهان و حیات جاوید در مسیح را براى انسان تضمین میكند، به شرط پیوستن به كلیسا و ایمان آوردن به مسیحیّت.
لطف خداوند، به منزله ى مداخله ى مهرورزانه و بىدریغ براى رستگار ساختن و نجات آدمى از گناه است. پولس، در واكنش به ظاهرگرایى مقدّس مابانه و عموماً ریاكارانه ى فرقه هاى یهودى معاصرش، بویژه فریسیان بر عامل ایمان و باطنى گرایى تأكید كرد و لطف را بسیار فراتر از مقرّر داشتن شرع در استكمال انسان معرفى كرد.(46)
در قرن دوم كه جدایى دو جریان دینى (كلیساى شرق و غرب) اتفّاق افتاد، اگوستین قدیس با تأثیرگذارى روى كلیساى غرب، انسان را موجود مختار میدانست كه آثار گناه نخستین، زنجیرى برگردن ارادهى آزاد او افكنده و نجات، فقط، به یُمّن لطف خداوند است.
به نظر او، لطف خداوند، یك ضلع از مثلث اراده و شر است. لطف، نیروى است كه به كمك آدمى مىآید چشم او را بر حقیقت مىگشاید و اراده ى او را بر ضد تمایل او به شر غالب میسازد.
تفسیر سوم، از سوى حكیم قرون وسطاى مسیحى، اكویناس قدیس پرداخته شده است. او كه درصدد آشتى دادن كتاب مقدّس با حكمت ارسطویى و مبرهن ساختن ایمان مسیحى بود، سعى در عقلى كردن برداشت دینى از لطف داشت.
آكویناس، شاگرد مكتب ارسطو و متأثّر از حكمت مشایى بوعلى، رسالهى به نام مقاله اى در باب لطف نوشت. بخش هایى از این رساله را در این جا ذكر میكنیم.
آیا لطف، در شناخت حقیقت از سوى انسان مدخلیّت دارد؟ نصوص كتاب مقدّس و تصریحات آباى كلیسا، این بود كه هیچ معرفتى بدون مدد لطف خداوند، حاصل نمیشود، حال آن كه نفس آدمى به موجب خلقت، قادر به شناخت امورى است، وى، در مقام جمع میان متون دین و حكمت عقلى گفت: »نفس، در شناخت، محدودى از امور طبیعى مستقل است، امّا شناخت امور خارج از طبیعت، بدون لطف ممكن نیست.»
آیا انسان، بدون لطف خداوند، میتواند كار خیر انجام دهد، از نظر اگوستین، گناه نخستین، آدمى را اسیر كرده و قدرت او را بدون لطف خداوند بر انجام دادن كار خیر سلب كرده است. آكویناس میگوید، نه آدم نخستین (قبل از گناه جبلى)، به طور كامل، بى نیاز از مداخله ى خداوند بود و نه انسان امروز، به طور مطلق و كامل، محتاج به دخالت خداوند در اراده و فعل خیر است.
آیا انسان، بدون لطف خداوند، قدرت بر امتثال شریعت را دارد، او مىگوید، آدم، قبل از گناه جبلى، میتوانست امتثال بشریعت به معناى مطلق انجام دادن مأموّر به كند، امّا امتثال شریعت به معناى انجام دادن مأموّربه با نیّت قربت را بدون لطف خداوندى، در هیچ حالتى قادر نیست، چه قبل از گناه جبلى یا بعد از آن.
آیا دستیابى به سعادت، بدون لطف ممكن است، وى میگوید، چون هیچ علّتى نمیتواند معلولى اشرف و بزرگتر از خود بیآفریند و سعادت جاویدان، بسى شریفتر از تمام اعمال خیر انسانى است، پس بدون لطف خداوندى، رسیدن به سعادت جاویدان ممكن نیست.
رهایى انسان از گناه اوّل، فقط به مدد لطف میسر است. بخشودگى مجازات اخروى نیز فقط از جانب خداوند ممكن است. تقوا و خوددارى از معصیّت، بدون لطف و فقط با بهره گیره از شرع، خطا است، هر چند ممكن است.
ماهیّت لطف چیست؟
از دوره ى اگوستین تا عهد روشنگرى، تصوّر عمومى مسیحیان مؤمن از لطف خداوند، نیروى الهى و مستقل از آدمى است كه بر او اثر میكند. اكویناس، در مقام تبینى عقلانى از این تصور است.
آیا لطف در فردى كه مشمول آن است، چیزى مى افزاید و آیا این امر افزوده از مقوله ى كیف است؟ در لطف مخلوق، به مخلوق، چون خیرى در شخص لطف شونده سراغ دارد، لذا بر او لطف میكند، امّا در مورد لطف خدا به مخلوقات، خود لطف، علامت ظهور خیر در شخص لطف شونده است.
لطف خالق به مخلوق، یكبار، عام و شامل تمام موجودات است (همان مهرورزى خداوند كه به سبب آن، اشیا، موجود شده اند) كه از بحث خارج است، و یكبار، خاص است (عنایتى كه بر انسان دارد و او را از مرز طبیعت ترقّى داده است.) به این معنا، لطف، حتّى به معناى نخست، چیزى به انسان مىافزاید و این چیز (خیر) حقیقى است كه یك سر، در ذات حق، و یك سر، در روح خلق دارد. در ذات حق، صورتى جوهرى است و در خلق عرضى.(47)
در ادامه ى این رساله، مطالبى از قبیل «آیا لطف همان فضیلت است؟» ، «یا موضوع لطف، خود نفس است یا یكى از قواى آن؟«،»آیا علّت فاعلى لطف، منحصراً خداوند است یا این كه مخلوقات نیز مىتوانند لطف كنند؟»،«آیا شمول لطف خداوند، مشروط به آمادگى فرد از طریق اعمال ارادى هست یا خیر؟»،«آیا مىشود لطف، در یك فرد بیشتر از دیگرى باشد؟»، بحث شده است.
در آخرین فصل این رساله، مسئله ى لطف و استحقاق است. آیا اساساً، میتوان گفت، انسان، مستحق چیزى از خداوند است، آكویناس توضیح میدهد كه اندیشه ى استحقاق به معناى واقعى، در مورد دو موجود هم طراز و مساوى هم قابل تصور است، لذا میان خداوند و انسان، تصوّر چنین استحقاقى نمیرود، امّا گونه ى دیگر از استحاقق كه در روابط مولا و عبد یا پدر و فرزند وجود دارد، در مورد خدا و انسان قابل تصوّر است. بدین صورت كه مولا، خودش، استحقاقى براى عبد در ازاى انجام دادن وظایفى كه خود مقرّر كرده، وضع كند. در این صورت، با این كه هر چیزى كه از عبد نشئت میگیرد، در واقع، از مولا است، در عین حال، شرط لازم براى استحقاق قراردادى را میتواند احراز كند.
آكویناس میگوید، بدون لطف الهى، نمىتوان كسى، مستحق رستگارى ابدى و حیات جاویدان شود. اگر كسى مشمول لطف خداوند شد، نه از جهت ذات اعمالى است كه انجام میدهد، بلكه از جهت صرف همت خود در طاعت است و به موجب قراردادى كه ذكر شد، نوعى استحقاق پیدا میكند.
تا این جا فقط به گوشه هاى از سخنان برخى متكلّمان مسیحى درباره ى لطف خداوندى اشاره كردیم. جهت تكمیل بحث، باید گفت، متكلّمان مسیحى قرون میانه، مباحث مربوط به لطف را با شور و حماس پى میگرفتند. تا قرن هجدهم، مجموع كلام مسیحى، تصوّر «نیروى الهى و فوق طبیعى» از لطف را حفظ كرده بودند. با طلوع عصر روشنگرى و ظهور عقلگرایى و ایمان به توانایى هاى انسان، تصوّر «نیروى الهى» به حاشیه رانده شد و انسان، فطرتاً، خیرخواه معرفى شده و گفته شده، شرور و بدها كه از او سر میزند، محصول تربیت فاسد اجتماعى تلقى میشود. لطف خداوند، به معناى همین عقل و اراده ى انسانى گرفته شد.
نظر متأخرتر معاصر كه آمیخته اى از انسان شناختى اگزیستانسیالیستى و تاریخیگرى است، متكلّمان معاصر، مانند تیلیخ، را هنر، تیلهارد نسبت به لطف، تحت تأثیر فضاى فكرى غلیظ شكل گرفته است. تصویرى كه این متكلّمان نامور از لطف ارایه داده اند، «افق آگاهى» انسان را به جاى فعل و قوه و مداخله ى خداوند نشانده اند؛ چنان كه گویى این مداخله، از طریق سوق دادن هستى به سمت و سوى است كه هم طرح پیشین و هم سرنوشت آینده خود ذات بارى است.
بدین سان، لطف، هویّتى جارى در متن عالم پیدا میكند. تیلیخ، بدین باور رسیده بود كه سر رشته ى تحوّل، در زیست شناختى و اخلاق، نه به دست ژنها، بلكه به دست لطف خداوندى است، یعنى، لطف، هویتى ماورایى و بیرون از زندگى ملموس و حقیقى انسان ندارد، بلكه لطف، هم حضور خداوند است در پهنه ى آگاهى بشر و هم افق گسترش تاریخ(48).
در این مرحله و تفسیر، لطف خداوندى، مجدداً. احیا شده و محدودیّت آن در خلق اراده و عقل، زایل میشود، ولى رنگ و بوى فوق طبیعى خود را كاملاً بافته و به عنصرى معنایى و نظامى تفسیرى از جهان مادّى حقیقى مبدل میگردد.
مقایسه
نقاط اشتراك
1-در هر دو نظر، لطف، نوعى مداخله ى خداوند در زندگى انسان است كه در جهت رستگارى او صورت مىگیرد. این مداخله، هیچ گاه، با اختیار بندگان منافات ندارد. تصور نیرویى كه محركده روح انسان به خیر است، بسیار نزدیك به تصوّر شیعى از توفیق. امداد، تقرب عبد به طاعت، دور كردن او از معصیت است. این دو برداشت، در غایت، با هم وحدت دارند، هر چند در جزئیات متفاوت اند.
نیز برداشت مسیحى از ماجراى خلقت، حیات، تصلیب، رستاخیز، و عروج مسیح، تحت عنوان وحى الهى و لطف و عطوفت خداوندى براى رستگار ساختن انسان در حیات جاوید و رها سازى او از چنگال گناه نخستین، در جهت گیرى عمومى خود، با چشم پوشى از ویژگى هاى كه در كلام مسیحى مراد است - از قبیل تجسس ید، تثلیث، تصلیب و... - روایت متفاوتى از مصداق اهم لطف الهى است كه عبارت است از بعثت، تكلیف، تشریع، (لطف محصّل) و فعل تشریعى خداوند براى تضمین رستگارى اخروى انسان (لطف مقرّب) كه بدون آن، بنا به باور متكلمان شیعى، مصالح عظیمى از انسان فوت میشد(هدف خلقت و هدف تكلیف).
2- در كلام آكویناس، انسان، بدون لطف خداوند، قادر به كسب خیر بهتر از مقتضاى طبع خود نیست. در كلام شیعى نیز لطف به معناى ارسال رسل و تشریع (لطف محصلّ) یگانه راه دستیابى انسان به كمال برتر است كه غایت اصلى از خلقت آدمى معرفى شده است. با اندكى توسعه، میتوان گفت، هر دو دستگاه، به انسان اجازه میدهند با كمك عقل خود، حاجات عادى و طبیعى خود را برآورند. ولى او را از شناخت خیر و صلاح اعلاى خود، بدون كمك لطف خداوندى عاجز میدانند.
3- سعادت اخروى از نظر هر دو دستگاه، فقط و فقط، از طریق لطف الهى میّسر میگردد.
4- آخرین وجه اشتراك كه مربوط به بحث، یعنى ضرورت و نیاز انسانها به امامت، میشود، این نكته است كه لطف تفضّلى، اندیشه ى آكویناس كه به معناى لطفى است كه مستقیماً به رستگارى فرد مربوط نیست، بلكه در جهت وسیله قرار دادن او براى رستگارى دیگران است و آثار گوناگونى از جمله اعجاز و اخبار از غیب و تكلّم به زبان هاى گوناگون و... از خود نشان میدهد، با اندكى مسامحه، قابل انطباق با لطف تشریعى به معناى انزال كتب و بعثت انبیا و حتّى نصب امامان براى هدایت مردم است. خصوصیّات مذكور نیز در كلام شیعى، اوصافى است كه به طور یك جا در امامان وجود دارد.
فى الجمله، مىتوان چنین نتیجه گرفت كه هسته ى اصلى اندیشه ى لطف در هر دو دستگاه، مشتركاً، داراى دو جزء اساسى است: تجلّى عنایت الهى به ایشان از طریق بر انگیختن پیامبران و فرو فرستادن وحى و دستگیرى مستمر از ابناى بشر در جهت توفیق او به فعل خیر به هدف رستگار ساختن او كه غایت نهایى خلقت است.
نقاط افتراق
1-در كلام شیعى، اصل، اثبات عقلى ضرورت لطف وحلّ ابهامات و شبهات آن است، امّا در كلام مسیحى، براى اثبات لطف، تلاش چشمگیرى صورت نمیگیرد.
2-آكویناس، در توجیه كم و كیف و ماهیّت و خواصّ لطف كه مقوله ى لاهوتى است و كم و زیاد میپذیرد و... به طور مشروح سخن گفته، امّا در كلام اسلامى، به این جهت پرداخته نشده است كه سبب آن، شاید، ضرورت نداشتن آن باشد.
3-از آن جا كه مبانى كلامى این دو دید، مختلف است، موجب اختلاف در محتواى بحث لطف شده است. مثلاً، تفسیر و ماهیّت وحى، شریعت، رابطهى خداوند با انسان، اوصاف و اسماى الهى، رابطهى، دنیا و آخرت و...، لذا لطف از نظر آكویناس، همسایهى دیوار به دیوار گناه جبلى است؛ یعنى، انسانى كه مرتكب گناه نخستین شده، امید به رستگارى را از دست داده، مگر آن كه از رهگذر لطف خداوند »اصلاح« شود، امّا در كلام شیعى، چنین تفكراتى، اصلاً، راه ندارد. كلام اسلامى، به گناه جبلى باور ندارد. در بحث توبه و احباط و تكفیر(49) كه از حیث ملاك مىتواند با مفهوم »اصلاح« مسیحى قرابت داشته باشد، سخنى از قاعده ى لطف به میان نیامده است.
*******************************
1-آیات و روایات نیز این مهم را یادآور شده اند مانند:
رعد: 7؛ إنما أنت منذر ولكل قومٍ هادٍ.
انعام: 149؛ قل فللّه الحجة البالغة.
اسراى: 71؛ یوم ندعوا كلّ أناس بإمامهم.
اصول كافى، كلینى، ج2، ص4، ح 5 - 1 (باب الاضطرار إلى الحجة)، انتشارات اسوه.
2-قال المحقق التسترى فی كشف القناع: »الثالث من وجوه الإجماع أنْ یستكشف عقلاً رأى الامام (علیه السّلام) من اتفّاق مَنْ عداه من العلماء على حكم، و عدم روّهم عنه، نظراً إلى قاعدة اللطف التی لأجلها وجب على اللّه نصب الحجة المتصف بالعلم والعصمة...«. ص 114.
3-اللوامع الإلهیة، مقداد بن عبدالله السیورى الحلىّ، تحقیق محمّد على القاضی الطباطبائی، تبریز 1396 ه، ص 154: «الأمر بالمعروف واجب عقلاً وكذا النهى عن المنكر للطفیّة...».
4-المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصى رازى، جامعه ى مدرسین، 1412 ه، چ اول، ج 1، ص 301.
5-شرح المواقف، سیّد شریف الجرجانى، تصحیح بدرالدین الحلبى، چ اول، مصر، 1325 ه، ج 8، ص 348؛
شرح المقاصد، سعد الدین التفتازانى، تحقیق عبدالرحمن عمیره، چ اول، 1409 ه، قم، ج 5، ص 5.
شرح »تجرید«، قوشبحى، ص 376، چاپ سنگى.
6-نقد و نظر، سال سوم، شماره ى اول، زمستان 1375 (مقاله ى لطف در نزد آكویناس و در كلام شیعه، حسین واله 166. به نقل از دائرة المعارف دین، مدخل Grace و فرهنگ آكسفورد، همان مدخل). و نیز رجوع شود به. دایرة المعارف فارسى، غلام حسین مصاحب، ج 2، ص 1970.
7-أقرب الموارد، مادّهى لطف، ج 2، ص 1144؛ المفردات - كتاب اللام، ص 450؛ المصباح المنیر، ج 2، ص 246.
8-كفایة الموحدین، ج 1، ص 506 - 505؛ المحصول، آیة الله جعفر سبحانى، به قلم مازندرانى، مؤسّسه ى امام صادق (علیه السّلام)، قم، 1414 ه، ج 3، ص 194.
9-المنقد، ج 1، ص 298.
10-قواعد العقاید، نصیرالدین طوسى، تحقیق ربانى گلپایگانى، حوزهى علمیه ى قم، 1416 ه حاشیه ى ص 82 والمنقذ من التقلید، ج 1، ص 298.
11-لطف محصّل، به گونه ى دیگر نیز تعریف شده است رجوع شود به القواعد الكلامیه، ص 97. تعریفى كه درین نوشتار ذكر شده، از كتابهاى والمحصول واللهیات والیاقوت وعلم الكلام (احمد صفایى، دانشگاه تهران، چ ششم، ج 2، ص 20) اخذ شده است.
12-الهیات، آیت الله جعفر سبحانى، به قلم حسن مكى، دارالاسلامیه، چ اوّل، بیروت، 1410 ه، ج 2، ص 47؛ كفایة الموحدین، ج 1، ص 506 - 505.
13-الهیات، ج 1، ص 48؛ كفایة الموحدین، ج 1، ص 506.
14-الیاقوت فى علم الكلام، ابواسحاق النوبختى، ص 55؛ قواعد كلامیه، ص 98.
15- إنّا هدیناه السبیل فإمّا شاكراً واما كفوراً« و »فألهمها فجورها وتقواها«
16-هر چند در نهایت، غرض و هدف خلقت و تكلیف، یكى مىشود، لكن غرض و هدف اوّلى تكلیف، امتثال است و امتثال بر تمام بندگان، یكسان واجب است، حتّى بر اولیا و مقرّبان و ره یافته گان وصال كوى دوست، و هدف ثانوى، كمال و سعادت است. كفایة الموحدین، ج 1، ص 510.
17-القواعد الكلامیة، على ربانى گلپایگانى، مؤسّسه امام صادق (علیهالسّلام)، چ اول، ص 104.
18-فصلنامه انتظار، سال اوّل، شمارهى اوّل، ص 73.
19-الملل و النحل، شهرستانى، چاپ دارالمرفه، ج 1، ص 45: »واتفقوا على أنّ ورود التكالیف الطاف للبارى تعالى«.
20-پیرامون وحى و رهبرى، جوادى آملى، انتشارات الزهراء، ص 141؛ بدایة المعارف، خرّازى، مركز مدیریت حوزهى علمیهى قم، چاپ دوم، ج 1، ص 150 و ص 234.
21-همین بیان را محقق طوسى دارد: »الدلیل على وجوبه توقف الغرض المكلّف علیه فیكون واجباً فی الحكمة وهو المطلوب.« كشف المراد، ص 324.
22-پیرامون
منبع: پایگاه بلاغ
رحیم لطیفى