متن ادبی « مأمن آشفتگان »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

« مأمن آشفتگان »

امام مأمن آشفتگان است و آرامگاه شوریدگان. امین اللّه‏ است بر پهنه خاک و امین بندگانش. ایمان به مأمون ثمره‏اش امان است: «یا ایّها الّذین آمَنوا آمِنوا...». امان نامه من این نگاشته‏هاست که نثار پیش‏قدمت داشته‏ام. تو در دل ما خانه کرده‏ای و ما در دل تو...؟ چه می‏توان گفت؟! تو خود این جمله را به پایان بر!... تو را از شمشیر چشم‏ها دور برده‏اند. تو را از تیغ‏های پنهان در امان داشته‏اند. تو در سایه‏سار امنیّت خدایی! و آدمیان در چتر رعایت تو، تو راعی مایی و ما گوسفندان تو!...شبان مهربان! ساعتی بیاسای! کنار این رمه بنشین و نوای شوق برآور از نای!... «بشنو از نی چون حکایت می‏کند»... گرگ‏ها در کمین‏گاهند؛ باد و باران، درّه‏ها و پرتگاه‏ها، سراشیبی‏ها و فرازها، همه آسودگی ربوده‏اند از خیال ما. اما نه! ما سر به هواییم! غافلیم! تو باید نگذاری! تو باید پراکندگی‏ها را به را به الفت بدل کنی! تو باید چوپانی کنی!...
... السّلام علیک ایّهاالامام المأمون...
«آن‏گاه علامت «پسر انسان» پدیدار گردد... پسر انسان را ببینید که بر ابرهای آسمان،با قوّت و جلال می‏آید...»
«خدا تسلّی بخش دیگر به شما عطا خواهد کرد؛ تا همیشه با شما بماند؛ یعنی روح راستی که جهان نمی‏تواند آنرا بپذیرد؛ زیرا او را نمی‏بیند و نمی‏شناسد. اما شما او را می‏شناسید؛ زیرا با شما می‏ماند و در میان شما خواهد بود...»
«عصای قدرت و سلطنت یهود، دور نخواهد شد تا او بیاید...»
«پسر انسان با ابرهای آسمان آمد و سلطنت و جلال و ملکوت به او داده شد...»
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ»
تو را به ما وعده داده‏اند در انجیل، تورات، زبور و کتاب دانیال و فراتر از همه در کتاب آسمانی رسول آخرین ـ قرآن ـ و تو را بر همه چیز مقدّم داشته‏اند؛ در خلقت، کمال، اطاعت و محبّت... تو را همه آرزو برده‏اند. در سحرگاه خلقت آن‏گاه که دستان طمع قابیل، گلوی معصومیّت هابیل را فشرد، آن دم که سیل اشک پیش از سیلاب بلا در دیدگان نوح علیه‏السلام راه برد، موسی علیه‏السلام که پس از سال‏ها ایستادگی، پیروانش را گوساله‏پرست یافت، آن زمان که عیسی علیه‏السلام در گاهواره، به پاکدامنی مریم علیهاالسلام شهادت داد، احمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که سنگ بر پیشانی تاب آورد، علی که خار در دیده یارست، حسن که پاره‏های جگر خویش در تشت تماشا کرد و... غروب عاشورا وقتی زینب دست‏های استیصال بر سر، میان قربانگاه و خیمه‏گاه هروله می‏کرد، لب‏ها همه در تب و تاب ذکر تو و دل‏ها به هوای تو در تلاطم:
... السّلام علیک ایّها المقدّم المأمول...
سعید مقدس

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page