متن ادبی « صد دشت فانوس »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« صد دشت فانوس »

ای بی‏کران!
ای بی‏کران آهنگ جاری،
در نغمه‏های زندگی بخش قناری!
صبحی که می‏گیرد شمیم اولین فصل شکفتن را به دامان
آیا مرا با لحظه‏های بی‏نظیرش دوست خواهی کرد، یا نه؟
من در سکوت این شب آرام
در لابلای خاطرات شمع و آیینه
در عمق محراب بلند کهکشان‏ها
در وسعت دل‏گرمی صد دشت فانوس
تصویر صبحی را تجسّم کرده‏ام با یک جهان اشراق پنهانی
آیا مرا در لحظه‏های انتظارت، یار خواهی شد؟
ای بی‏کران!
ای بی‏کران آهنگ جاری...
تکبیر می‏پیچد درون دشت، امّا
ردّ سواری را نمی‏بیند نگاهم!
گویی تمام لحظه‏ها را بُهت یک تصویر، در تکبیر پوشانده‏ست.
با من بگو، آیا گناهم...
یا نگاهم.
یا نغمه‏های همچنان خاموش لب‏ها
در باور خود تازه بودن را، چرا کرده فراموش؟
خشکند این گلبرگ‏های ارغوانی!
تنها نشانِ مانده داغِ غربتِ ماست!
شاید نسیم صبح‏گاهان برده شبنم‏های زیبا را به مهمانی!
کو آن سحرگاه پرندین؟
کو آن بلور تازه‏تر از روح شبنم؟
تصویر صبحی را که من؛
در لابلای خاطرات اشک و آیینه تماشا کرده‏ام، هر شب
آیا مرا با لحظه‏های انتظارت دوست خواهد کرد، یا نه؟
ای بی‏کران آهنگ جاری،
در نغمه‏های زندگی‏بخش بهاری! آیا مرا...؟
سید علی‏اصغر موسوی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page