« مولای لحظههای تکاپو »
چون رود میرود دل من جمعهها غروب *** مگذار تا بگیرد از این جاده، پا غروب
من دل خوشم به اینکه سرانجام میرسی *** مفهوم میدهی تو به یک عمر بیکسی
در لحظههای روشن در حال ازدیاد *** خواب تو را در آینهها دیدهام زیاد
بردار از مقابل چشمم نقاب را *** تکثیر کن در آینهها آفتاب را
لبریز کن وجود مرا از گل و صدا *** سرشار از پرنده و لبخند کن مرا
گرچه رسیدهام به خط آخر خودم *** برخوردهام به تازهترین باور خودم
در فصل پنجم از تو همه حرف میزنند *** انبوه مردم از تو همه حرف میزنند
مولای لحظههای تکاپو! طلوع کن *** آئینهام شکسته، از این رو طلوع کن
بیدار کن جهان فرو رفته را ز خواب *** تعبیرهای مبهم و آشفته را ز خواب
عرض ارادت دل ما را قبول کن *** ناقابل است و لطف کن از ما قبول کن
پایان عمر دلهرهگیها! کمی بخند *** پرونده جنایت تاریخ را ببند
چشمان توست در همه جا موج میزند *** در چشم تو شکوه خدا موج میزند
چشمت اگر اشاره کند، بی قرار اوست *** دریا بدون چون و چرا موج میزند
تا میپراکنی نفست را به جان من *** فوج پرندههای رها موج میزند
وقتی به آفتابیِ تو خیره میشوم *** در نقرهای اشک، طلا موج میزند
مولا تویی که عشق، چو نام تو را شنید *** نام تو را به خاطر عشق تو برگزید
در ذهن ذرّهها، همه نام تو جاری است *** موسیقی ملایم گام تو جاری است
آب است روشنایی و چشمان تو، ترند *** فانوسهای در جریانی شناورند
آیینهدار اشک تو ماه است و آفتاب *** گرد و غبار گام تو آیینه گسترند
شبها گم است صورت تو در ستارهها *** تا مردم از نگاه تو سر در نیاورند
وقتی به آسمان غزل، بال میدهی *** گنجشکهای شعر من از جای میپرند
مینوشد از نگاه تو پی در پی، آفتاب *** تا کی ستاره گریه کند، تا کی آفتاب؟
میخواهمت برای تماشا، هزار چشم *** تا بنگرم شکوه تو را با هزار چشم
محمد کامرانی اقدام