ای سقیفه ؛ خاک نکبت بر سرت

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

دختر پیغمبر آمد پشت در
با تنی رنجور از داغ پدر

ناله می زد سخت از سوز جگر
که زجان ما چه می خواهی عمر ؟!

آن زمان شد نالۀ زهرا بلند :
هان ببین بابا که با ما چون کنند !

هان بگو با من دگر اینجا چه شد
بین آن دیوار و در زهرا چه شد

غنچه از گل شد جدا ، دیگر مگو
با من از مسمار روی در مگو

سینه ام شد تنگ از این گفتگو
هرچه بادا باد حقش را بگو

ای سقیفه ؛ خاک نکبت بر سرت !
لعنت حق بر تو و بر رهبرت!

وای بر حال دل بی باک من
آوخ از زخم دل صدچاک من

من چه گویم ؟ این دل دیوانه سوخت
خانه و شمع و گل و پروانه سوخت

ناله ای می شد بلند از بین دود
آه ای فضه مرا دریاب زود !

فضه آمد با شتاب و سر رسید
وای او آخر مگر آنجا چه دید؟

ماه یثرب بر زمین افتاده بود
از  صدف درّ ثمین افتاده بود

فاطمه مجروح بود و بی سپر
بر زمین افتاده اندر پشت در

اجر پیغمبر ادا گردیده بود
محسن زهرا فدا گردیده بود!

حمیدرضا برقعی