متن ادبی « سپیده ظهور »

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

« سپیده ظهور »

حبیبا! به شکوه بارگاه ملکوتی‏ات، به مقام رفیعت و به وجود عدل گسترت، بیا، این روزگار، حتی بهارش بوی نرگس نمی‏دهد. در این غریب آوار دل، چشمانمان خیس انتظار است؛ منتظر مردی از قبیله خورشید که فانوس عشق در دست دارد،
آدینه‏ها می‏آید و دل بهانه می‏گیرد،
در نگاه سرد لحظه‏ها،
بر کوچه تنهایی می‏نشینیم؛ دوباره احساسمان تکرار می‏شود، عاطفه‏هامان گل می‏کند و هزار واژه قشنگ، سطرهای دفتر انتظارمان را پر می‏کند.
سوگ‏نامه فراق را با اشک دیده می‏نویسم، آقا! دیدگان ما محکوم به کدام گناه شد که لیاقت دیدار گل نرگس را ندارد؟
باید تاوان کدام غفلت را بدهیم که این چنین، اسیر غربت شده‏ایم؟
چرا خورشید نمی‏تابد؟
چرا گل‏های نرگس نمی‏خندند؟
چرا سپیده ظهورت به شب یلدای انتظارمان پایان نمی‏دهد؟
مولا! هزاران دل شکست، هزاران قلب از تپش ایستاد و هزاران نگاه خیره، به پنجره انتظار بسته شد؛ اما تو نیامدی!
ای شبیه سپیده، ای خود سپیده! ای خلاصه باران، و ای نجوای آبشار! تو را می‏خوانیم؛ به صداقت آبی آسمان.
حسن رضایی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page