متن ادبی « جمعه‏های انتظار »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« جمعه‏های انتظار »

ایستاده‏ای به قامت افراها؛ به سبک سپیداران.
می‏آیی، سبک‏تر از نسیم صبحگاهان، سرشارتر از پونه‏های باران خورده
دست‏هایت به موازات تاریخ قد کشیده‏اند، تکیه گاهی استوار برای قرن‏ها چشم انتظاری.
بوی بهار می‏دهی و نگاهت، باران یکدست عاطفه است بر کویر خشک دل‏ها. چشم‏هایت آهوانه، مسیرِ سال‏ها اشک را دنبال می‏کند و شمشیرت، برّان‏تر از صاعقه‏های بهاری‏ست چراغی در سر انگشتانت سوسو می‏زند و خورشیدی بر پیشانی‏ات. کلامت، بوی ستاره‏های بی‏مدار می‏دهد و نور، فوّاره‏وار از پیرامونت ذهن تاریک شب را شهاب باران می‏کند.
آیه آیه وحی در دستانت می‏شکوفد؛ همراه صوت قرآن می‏آیی.
آیه آیه می‏شکوفد، آن‏گاه که زمین به پیشوازت، در پوست نمی‏گنجد، آن‏گاه که درهای آسمان باز می‏شود، آن‏گاه که ملائک، سمات می‏خوانند و صلوات می‏فرستند.
شب برای همیشه در پشت روزهای روشن محو می‏شود و ستاره‏ها در مقابلت به سجده، سر بر خاک می‏سایند.
بهار، بوی گریبانت را می‏دهد، چشم تمام ثانیه‏ها روشن می‏شود و زمان از حرکت می‏ایستد؛ مبدأ زمان نبض هماهنگ تو با طبیعت می‏شود. آه از این جمعه‏های رفته و نیامده!
آه از این ثانیه‏های بی‏قرار!
چقدر چشم انتظاری‏ام را به در بدوزم؟!
چقدر گل‏های نرگس در باد پر پر شوند؟!
دست‏های مهربانت کجاست تا زخم سالیان بی‏قراری‏ام را مرهم شود؟
عقده‏های پوسیده در گلویم می‏شکند و شهر بوی خاک باران خورده می‏گیرد.
این جمعه نیز بی‏تو...
و من همچنان...
روزی آینه‏های روبرو، صدای خوب گام‏های استوارت را منتشر خواهند کرد، آن‏گاه که چشم‏های بی‏طاقتم را سنگفرش عبورت خواهم ساخت.
حمیده رضایی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page