متن ادبی « بازگرد »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« بازگرد »

برآ ای آفتاب صبح امید   ***    که در دست شب هجران اسیرم
کی می‏شود صبح، با پرتویی از رخسار دل آرای تو بیدار شود؛ و این جهان خواب زده؛ این دنیای در تاریکی محض، مچاله شده؛ این زمین در ضلالت فرو رفته؛ این انسان در شام تیرگی و عصیان رها شده؛ از خورشید سیمای تو، چشمش روشن شود؟!
خورشید جاری در زمین!
تو باشی و خورشید از کوه‏ها سر بزند؟!
تو باشی و آفتاب، مدّعی صبح شود؟! مگر می‏شود؟! فرسوده است چرخ زمان، از این همه گشتن؛ قرن‏ها جستن و نیافتن! پژمرده‏اند نرگس‏های نگران؛ نرگس‏های چشم به راه، نرگس‏های منتظر!
خمیده‏اند سروهای عاشق
تمام آینه‏ها، از بس که شوق تماشای تو را به حسرت نشستند، چشم دواندند و تو را ندیدند و نگاه چرخاندند و فقط بی‏نصیبی، نصیبشان شد، شکسته‏اند.
پوسیده‏اند؛ آرزوهای خاک خورده! رویاهای به حقیقت نرسیده، جان‏های غمگینِ به سوگ نشسته!
کاش خداوند مرا ریگی از ریگ‏های آن بیابانی قرار می‏داد که بوسه بر قدم‏های تو می‏زند.
کاش خدا مرا دانه‏ای از دانه‏های آن تسبیح قرار می‏داد، که نوازش دست‏های تو را بر سرشان می‏بارد!
کاش، نسیمی بودم که از عطر دل‏انگیز زلف تو، معطّر می‏شود.
کاش ستون خیمه سبزت می‏شدم، آقا!
کجاست ایوب، ـ قهرمان قصّه صبر ـ تا به تماشا و تحسین بنشیند. صبر شیعیانت را؟! کجاست یعقوب، تا به تحیّر و شگفتی بایستد انتظار شیعیانت را؟!
«یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور   ***   کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور»
کجاست یوسف، تا در چاه هجران، ندبه و زاری شیعیانت را عاشقانه بشنود؟!
کجاست؟!
صبر تا کی؟
ندبه و اشک تا کجا؟
انتظار تا چه وقت؟
می‏ترسم؛ از روزی که نیایی و فریادهایم در مگو بمیرند!
نیایی و اشک‏ها، شوق باریدن نداشته باشند!
نیایی و نگاه‏ها، در غبار انتظار ببوسند!
بازگرد، ای تنها محبوب دل‏ها! دنیا سخت به تو نیازمند است!
این هوای مسموم فقط با نفس‏های تو مطهّر می‏شود!
این باغ خزان زده، فقط با حضور سبز تو بهاری می‏شود!
این جمعه‏های دلتنگی، فقط با ظهور تو به آرامش می‏رسد!
بازگرد! قیام کن! قیامت، «قیامت» می‏کند!
خدیجه پنجی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page