« موعود هزارههای تاریک »
موعود هزارههای تاریک بشر! ای وارث پیامبر بشارت آمدنت را پیامبران نخستین داده بودند؛ پس کی زمان تأویل خوابهای زمین فرا میرسد؟ در کدام واحه سبز از تاریخ چشمهای حقیقت خواهد جوشید و پردههای تردید کنار خواهد رفت و وعدههای الهی متحقّق خواهد شد؟
انتظار تو، مکاشفهای است که هرگز پایانی ندارد. سفری است که سرشار از مناظر نورانی است.
در این سفر، میتوان در دریاچههای عبودیّت، دست و رو شست و میوههای حکمت را از درختان کنار راه، چید.
در این سو، آدم میتواند آن قدر بگرید که دلش صافترین آیینه جهان شود.
انتظار تو، جهاد است؛ جهاد سلاحها و قلمها. انتظار تو، کتابی نیست که در گوشه کتابخانه دنیا خاک بخورد.
انتظار تو، حقیقتی زنده و جاری است.
انتظار تو، در برگ و آب و گیاه روان است. انتظار تو، ذهن خاک را پر از خوابهای بهاری میکند. چشمهساران زمین، انتظار تو را میگریند.
انتظار تو، انتظار دانهای در دل خاک تیره است؛ برای رستن و روییدن و بالیدن.
انتظار تو، انتظار پروانهای است برای پر کشیدن از پیله انزوا و کهنگی.
ای بشارت نخستین پیامبران ای وعده عظیم الهی! خیال آمدنت، کوهها را ذوب میکند و دریا را به تلاطم وامیدارد. غصّه نیامدنت، صخرهها را بر زمین آوار و چینی ماه را دو تکّه میکند.
بیا تا پرنده خوشبختی در آسمان همه مردم، پرواز کند.
بیا تا «عدالت»، تنها مفهومی مجرّد در ذهن و خوفناک جهان نباشد.
بیا تا عشق، مثل خون تازه در عروق جهان جاری شود.
بیا تا لبخند، مثل نسیم بهاری، بین همه تقسیم شود.
بیا تا «عرفان»، واژهای دشوار برای مردمان ساده آبادی نباشد. بیا تا تغزّل، چراغ هر خانهای باشد.
بیا تا حکمت، در طاقچه فیلسوفان قدیم نماند. بیا تا خورشید «تجلّی»، جهان را «حیرت» بنشاند و مردم سرگردان جهان، بر مدار «تسلیم»، بر گرد دایره «وحدت» به نماز بایستند.
بیا و «توحید» خالص را مثل آب زلال، به مردمان تشنه روزگار بنوشان.
بیا و کوره راههای «ضلال» راه کور کن، تا تنها جاده روشن، صراط مستقیم، خداوند باشد.
بیا تا دنیا به «فطرت» اصیل خود برگردد و هیچ کس در جهان به گلهای مصنوعی دلخوش نباشد و نخواه که دلهای منتظر تو، مثل پرندههای کاغذی، جرأت پرواز نداشته باشند.
خون پرواز را در بالهای خوفناک این پرندگان خاکی جاری کن، «عروج» را معنا کن. و «شهادت» را چون پل رنگین کمانی ابدی، بر افق آسمان بیاویز. مخواه که کفشهای مسافران عاشقت، از «وصال» ناامید شوند و در سنگلاخهای مصیبت و انتظار، کهنه و فرسوده شوند. نسیمِ «هدایت» را به همراه عطر «ولایت»، به سمت پنجرههای منتظر ما روانه کن و به ما شوق رسیدن را ارزانی دار.
محمد سعیدی