متن ادبی «ای کاش پنجره‏ها باز شوند»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

«ای کاش پنجره‏ها باز شوند»

چشم‏هایم را می‏بندم. صدای دقیقه‏ها را خوب می‏شنوم. زمان اگرچه تند حرکت می‏کند امّا انگار، ایستاده است. ثانیه‏ها با دقیقه‏ها رقابت می‏کنند امّا هیچ کدام به مقصد نمی‏رسند! هی دور می‏زنند و هی می‏دوند تا شاید به جمعه موعود برسند، جمعه‏ای که از پس آن تمام دلهره‏های رسیدن، تمام می‏شود؛ جمعه‏ای که وعده داده شده روزی از میان این همه روزهای سخت، انتظار را به پایان می‏رساند.
چه قدر خسته‏ام؛ چقدر منتظر! چه قدر چشم به راه!
هر جمعه، آخر هفته که می‏شود، اطلسی‏ها را آب می‏دهم؛ کوچه را از عطر یاس پر می‏کنم و دسته گل نرگسم را در دست می‏گیرم تا شاید...
اندوه این جاده‏های منتظر را چگونه طی کنم؟ که راه بس ناهموار طولانی است. ای کاش پنجره‏ها باز شوند و فریادم را تا سرزمین‏های دور برسانند! من کبوتر غمگینی را سراغ دارم که هر غروب جمعه، آواز غربت را در رویای وصل خویش زمزمه می‏کند.
ای مسافر غریب، ای غریبه آشنا! در کدامین باغ! کدامین بستان!
کدامین بیابان تو را جست‏وجو کنم!
بعضی وقت‏ها که روزگار قصد می‏کند، نیمه جانی را که در بدن دارم، از من باز ستاند، یاد تو و رویای شیرین وصل توست که آرامم می‏سازد.
من دلم پیرتر از آن است که بیش از این سال‏های جدایی را دوام بیاورد. ای کاش زودتر می‏آمدی، ای کاش زودتر می‏آمدم، ای کاش فاصله‏ها کوتاه‏تر می‏شد!
در ابتدای هر هفته می‏ایستم و عطشناک، سراب جمعه‏ها را درمی‏نوردم. اگر قصه انتظار، نوشتنی بود، شاید می‏توانستم قصه اشک‏های مذاب را تا لحظه رسیدنت بنویسم.
من در ابتدای هر هفته جمعه را انتظار می‏کشم تا با چشمه وصلش عطش مرا خاموش کند. ای امام زمان‏ها، دقیقه‏ها، ثانیه‏ها، ای امام موعود! زودتر ظهور کن!
طیبه نداف

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page