متن ادبی « پیراهن وصال »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« پیراهن وصال »

ای ز جان خوش‏تر بیا تا بر تو افشانم روان   ***   نزد تو مردن به از تو دور و حیران زیستن
بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو   ***   در میان خاک و خون افتادن و خیزان زیستن
پس این خزان غیبتت با آن سرمای انتظار و این سوز جدایی، کی به سر می‏آید و آن بهار ظهورت، با آن همه شمیم حضور و عطر عدلش، کی پا بر باغ چشمان ما می‏گذارد و شاخه‏های بلند انتظار و بوته‏های پر خار صبوری و امید، کی به شکوفه‏های دیدارت می‏نشیند؟
ای عزیز مصر هستی! فقر معنوی، بیشتر فضایل را زرد کرده و کویر ستم، دست جور بر گلوی گل‏های باورهایمان می‏فشارد و ما گدایان کویت، با بضاعت ناچیز محبتمان، پشت درگاه کرمت، یا ایُّها العزیزُ مَسَّنَا و أَهْلَنا الضُرُّ و جِئْنَا ببضعَةٍ مُزجَئةٍ فَأَوْفِ لَنا الکَیْلَ وَ تصَدَّقْ علینا، اِنَّ اللّهَ یَحْزِی المُتَصَدِّقین)
یوسف فاطمه! جسم بی‏نور یعقوب جهان، بهانه پیراهن وصل تو را می‏گیرد و کنعان زمین، بی‏قرار آمدن توست و کلبه احزان دل‏ها، تصویرهای جشن حضورت را هر روز بر در دیوار امید می‏کوبد.
ای آن‏که تویی یوسف و عالم پدر پیر   ***   باز آی که جز عشق تو او را هوسی نیست
ای یای الفبای حکمت و امامت! باز آی و از خزانه غیب پادشاهی‏ات، زر و سیم خالص دانایی در کاسه گدایی سرها بریز.
ای ماه منظومه عشق! باز آی و در شب تار فراق، در آسمان حضور بتاب.
ای خورشید حسن! باز آی و از پشت ابرهای دلگیر غیبت به در آی.
به در آی و بر سریر شاهی ظهور بنشین، ای وارث تخت پادشاهی زمین، یا خلیفة اللّه‏!
محمدحسین قدیری

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page