بسم الله الرحمن الرحیم
یکى از روایاتى که ولایت و برترى مطلق امیرمؤمنان علیه السلام را بر تمامى أصحاب، به ویژه ابوبکر و عمر و بلکه بر تمام خلایق ثابت مىکند، روایت طیر مشوى است.
طبق این روایت:
روزى مرغ بریانى را خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله هدیه آوردند، آن حضرت قبل میل کردن، دستانش را به سمت آسمان بلند کرده و دعا فرمود:
اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِیَ مِنْ هَذَا الطَّیْرِ.
«خدایا محبوبترین مخلوق از نظر خودت بیاور تا با من از این غذا نوش جان نماید».
عائشه و حفصه که شاهد ماجرا بودند به پدرشان خبر دادند، آن دو به نوبت خودشان را رساندند تا با پیامبر همسفره باشند و این مقام بسیار بلند و ارزشمند نصیب آنان شود؛ اما رسول خدا صلى الله علیه وآله آنها را از در خانهشان پس فرستادند و در واقع دست رد بر سینه آنها زدند.
أنس بن مالک مىگوید که من دوست داشتم این شخص سعد بن عباده از قبیله خودم باشد؛ اما دیدم که على بن أبىطالب علیه السلام آمد و من تا سه بار اجازه ورود ندادم تا این که آن حضرت صداى خودشان را به رسول خدا صلى الله علیه وآله رساندند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور دادند اجازه ورود بدهم و امیرمؤمنان علیه السلام وارد شدند با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از آن غذا نوش جان کردند.
این روایت با سندهاى متعدد از طریق: ۱. أمیر المؤمنین علیه السلام؛ ۲. أنس بن مالک؛ ۳. عبد الله بن العباس؛ ۴. أبو سعید الخدرى؛ ۵. سفینه خادم رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم؛ ۶. سعد بن أبى وقاص؛ ۷. عمرو بن العاص؛ ۸. أبو الطفیل عامر بن واثله؛ ۹. یعلى بن مره از أصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است:
روایت اول: سفینه، خادم رسول خدا (صلی الله علیه و آله)
ابوالقاسم طبرانى در کتاب المعجم الکبیر مىنویسد:
حَدَّثَنَا عُبَیْدٌ الْعِجْلِیُّ، ثنا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعِیْدٍ الْجَوْهَرِیُّ، ثنا حُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثنا سُلَیْمَانُ بْنُ قَرْمٍ، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِیفَهَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نُعْمٍ، عَنْ سَفِینَهَ، مَوْلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) أَنَّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) أُتِیَ بِطَیْرٍ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِیَ مِنْ هَذَا الطَّیْرِ»، فَجَاءَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): «اللَّهُمَّ وَالِ».
از سفینه خادم رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل شده است که برای رسول خدا مرغی آوردند، آن حضرت فرمود: «پروردگارا ! محبوبترین مخلوق در نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد»؛ پس علی علیه السلام آمد و رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: « خدایا على علیه السّلام را دوست بدار».
الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى۳۶۰هـ)، المعجم الکبیر، ج۷، ص۸۲، ح۶۴۳۷، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبه الزهراء – الموصل، الطبعه: الثانیه، ۱۴۰۴هـ – ۱۹۸۳م.
بررسی سند روایت:
عبید العجلی:
عبید العجل. الحافظ الإمام المجود أبو علی الحسین بن محمد بن حاتم البغدادی تلمیذ یحیى بن معین.
قال الخطیب: کان ثقه متقنا حافظا.
وقال أحمد بن المنادی: کان من المتقدمین فی حفظ المسند خاصه.
عبید العجل، حافظ، پیشوا، کسی که خیلی خوب حفظ میکرد و شاگرد یحیی بن معین بود. خطیب گفته: او ثقه، استوار و حافظ بود. احمد بن منادی گفته: او از پیشروان در حفظ روایات مسند بود.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج۱۴، ص۹۰، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعِیْدٍ الْجَوْهَرِیُّ:
از روات صحیح مسلم:
ذهبى در شرح حال او مىنویسد:
إبراهیم بن سعید الجوهری الحافظ أبو اسحاق البغدادی أحد الاعلام سمع ابن عیینه وابا معاویه وعنه السته سوى البخارى وابو حاتم وابن صاعد وخلق.
قال الخطیب کان ثقه ثبتا مکثرا صنف المسند. وقال أبو العباس البراثی قال أحمد بن حنبل: هو کثیر الکتاب اکتبوا عنه. وقال النسائی ثقه.
ابراهیم بن سعید الجوهری، حافظ ابوإسحاق بغدادی، یکی از مشاهیر بود. تمام نویسندگان صحاح سته ـ غیر از بخارى ـ از او روایت نقل کردهاند. خطیب گفته: او ثقه و مورد اعتماد بود، زیاد روایت نقل میکرد و کتاب مسند داشته نوشته است. ابوالعباس براثی از احمد بن حنبل نقل کرده که گفت: او کتاب زیادی داشت، از او روایت نقل کنید، نسائی گفته: او ثقه بود.
خود ذهبى بعد از روایتى که در مذمت او وارد شده مىگوید: قلت: لا عبره بهذا وإبراهیم حجه بلا ریب.
من میگویم: این اشکال ارزش توجه ندارد، ابراهیم بدون تردید حجت (کسی که سیصد هزار روایت با سند، متن و تاریخ روایت حفظ بوده ـ بود.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۱، ص۱۵۴ ـ ۱۵۵، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۵م.
ابن حجر عسقلانى در باره او مىگوید:
إبراهیم بن سعید الجوهری أبو إسحاق الطبری نزیل بغداد ثقه حافظ تکلم فیه بلا حجه من العاشره مات فی حدود الخمسین م ۴
ابراهیم بن سعید، ساکن بغداد، مورد اعتماد و حافظ بود. در باره او بدون مدرک و دلیل سخن گفته شده (ایراد گرفتهاند).
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى۸۵۲هـ)، تقریب التهذیب، ج۱، ص۸۹، رقم:۱۷۹، تحقیق: محمد عوامه، ناشر: دار الرشید – سوریا، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶ – ۱۹۸۶.
حُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ
از روات بخارى و مسلم:
الحسین بن محمد بن بهرام التمیمی أبو أحمد أو أبو علی المروذی بتشدید الراء وبذال معجمه نزیل بغداد ثقه من التاسعه مات سنه ثلاث عشره أو بعدها بسنه أو سنتین ع
حسین بن محمد بن بهرام، ساکن بغداد و مورد اعتماد بود.
تقریب التهذیب ج۱، ص۱۶۸، رقم:۱۳۴۵
سُلَیْمَانُ بْنُ قَرْمٍ:
از روات بخارى و مسلم:
از آن جائى که سلیمان قرم روایات زیادى را در فضائل اهل البیت علیهم السلام نقل کرده، علماى اهل سنت او را تضعیف کردهاند، غافل از این که او از روات بخارى و مسلم است و این دو کتاب که از دیدگاه آنها صحیحترین کتاب! بعد از قرآن کریم است از او روایت دارند؛ به همین خاطر تلاش دوباره کردهاند که او را توثیق نمایند؛ مثلا شمس الدین ذهبى با این که در کتابهاى دیگر او را تضعیف کرده است. اما نام او را در کتاب «ذکر من تلکم فیه وهو موثق» آورده است.
سلیمان بن قرم أبو داود الضبی وهو ابن معاذ نسب إلى جده م د ت س وثقه أحمد وغیره…
سلیمان بن قرم، احمد بن حنبل و دیگران او را توثیق کردهاند.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق، ج۱، ص۹۳، رقم: ۱۴۶، تحقیق: محمد شکور أمریر المیادینی، ناشر: مکتبه المنار – الزرقاء، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶هـ.
مزى در تهذیب الکمال تصریح مىنویسد:
استشهد به البخاری، وروى له الباقون سوى ابن ماجه.
بخاری ـ به عنوان شاهد ـ و دیگر صاحبان صحاح سته، غیر از ابن ماجه از او روایت کردهاند.
المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى۷۴۲هـ)، تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۵۳ ـ۵۴، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۰هـ – ۱۹۸۰م.
به هر حال همین که او در بخارى و مسلم روایت دارد، کفایت مىکند و وثاقت او ثابت مىشود.
فِطْرِ بْنِ خَلِیفَهَ
فطر بن خلیفه نیز به خاطر این که شیعه بوده، تضعیف شده است؛ اما چون از روات بخارى است، علماى متأخر علم رجال از تضعیف او پشیمان شده و تلاش کردهاند که او را توثیق کنند، ذهبى در کتاب «ذکر من تلکم فیه وهو موثق» در باره او مىنویسد:
فطر بن خلیفه م. صدوق وثق وقال الجوزجانی زائغ غیر ثقه وقال الدارقطنی زائغ لا یحتج به وغمزه ابن المدینی له فی البخاری حدیث.
فطر بن خلیفه، از روات مسلم، راستگو بود و توثیق شده است. جوزجانی گفته روایاتش منحرف و غیر قابل اعتماد بوده، دارقطنی گفته منحرف بود و به روایات او احتجاج نمیشود، ابن مدینی نیز به او اشکال گرفته؛ اما در بخاری یک روایت دارد.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق، ج۱، ص۱۵۱، رقم:۲۷۷، تحقیق: محمد شکور أمریر المیادینی، ناشر: مکتبه المنار – الزرقاء ، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶هـ
و در کتاب الکاشف مىنویسد:
فطر بن خلیفه المخزومی مولاهم الحناط عن أبی الطفیل وعطاء الشیبی ومولاه عمرو بن حریث الصحابی وعن مجاهد والشعبی وعنه القطان ویحیى بن آدم وخلق شیعی جلد وثقه أحمد وابن معین.
فطر بن خلیفه، احمد بن حنبل و یحیی بن معین او را توثیق کردهاند.
الکاشف ج۲، ص۱۲۵، رقم:۴۴۹۴
عَبْد الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نُعْمٍ
از روات بخارى و مسلم.
عبد الرحمن بن أبی نعم. الإمام الحجه القدوه الربانی أبو الحکم البجلی الکوفی.
سیر أعلام النبلاء ج۵، ص۶۲
عبد الرحمن بن أبی نعم، پیشوا، حجت و رهبر ربانی بود.
بنابراین تمام روات این روایت موثق بودند؛ پس در صحت روایت هیچ تردیدى نیست.
روایت دوم: سدی کبیر از أنس بن مالک
ابویعلى حنبلى در مسند خود و نسائى در خصائص امیرمؤمنان علیه السلام نقل کردهاند:
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَکِ بْنِ سَلْعٍ ثِقَهٌ، حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) کَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّیْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَکْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَأَذِنَ لَهُ.
از أنس بن مالک نقل شده است که در نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله مرغی بود؛ پس فرمود: خدایا محبوبترین مخلوقت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد؛ پس ابوبکر آمد، رسول خدا او را بازگرداند، عمر نیز آمد و باز رسول خدا او را رد کرد؛ سپس علی علیه السلام آمد و رسول خدا صلى الله علیه وآله به او اجازه داد.
أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی بن المثنی (متوفاى۳۰۷ هـ)، مسند أبی یعلی، ج۷، ص۱۰۵، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث – دمشق، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۴ هـ – ۱۹۸۴م؛
النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (متوفاى۳۰۳ هـ)، خصائص امیرمؤمنان علی بن أبی طالب، ج۱، ص۲۹، ح۱۰، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبه المعلا – الکویت الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶ هـ.
همین روایت را با همین سند إبن أثیر و إبن عساکر از ابویعلى نقل کردهاند؛ اما در نقل این دو نفر از عثمان و ابوبکر نام برده شده که رسول خدا صلى الله علیه وآله اجازه ورود به آنها را نداده است:
أَنبأَنا المنصور بن أَبی الحسن الفقیه بإِسناده إِلى أَبی یعلى: حدثنا الحسن بن حماد، حدثنا مسهر بن عبد الملک، ثقه، حدثنا عیسى بن عمر، عن السدی، عن أَنس بن مالک: أَن النبی کان عنده طائر، فقال: اللهم ائتنی بأحب خلقک إِلیک یأکل معی من هذا الطائر. فجاءَ أَبو بکر فرده ثم جاءَ عثمان فرده، فجاءَ على فأَذن له.
ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى۶۳۰هـ)، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۴، ص۱۲۰، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۷ هـ – ۱۹۹۶ م.
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله (متوفاى۵۷۱هـ)، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۲۵۴، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵.
از آن جائى که اجازه ورود ندادن به خلفاى سه گانه، نقیصه بزرگى براى آنها محسوب مىشود و دست کم برترى امیرمؤمنان علیه السلام را بر این سه خلیفه به صورت قطعى و مشخص ثابت مىکند، برخى از علماى اهل سنت که خیال مىکردهاند مىتوانند این نقیصه بزرگ را که در کتب اهل سنت آمده است از خلفاى سهگانه دور کنند، به جاى نام هر یک از آنها از کلمه «رجل» استفادهکردهاند؛ در حالى که سند همان سندى است که ابویعلى آورده است.
عبد الله بن عدى جرجانى در الکامل فى الضعفاء، مطهر بن طاهر مقدسى در ذخیره الحفاظ و ابن جوزى حنبلى در العلل المتناهیه این اشتباه بزرگ را مرتکب شدهاند:
… عن إسماعیل بن عبد الرحمن السدی عن أنس بن مالک ان النبی صلى الله علیه وسلم کان عنده طائر فقال اللهم آتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی هذا الطائر فجاء رجل فرده ثم جاء رجل فرده ثم جاء علی بن أبی طالب فأذن له فأکل معه قال الشیخ وهذا من هذا الطریق ما أعلم رواه غیر مسهر ولمسهر غیر ما ذکرت ولیس بالکثیر
الجرجانی، عبدالله بن عدی بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاى۳۶۵هـ)، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج۶، ص۴۵۷، تحقیق: یحیى مختار غزاوی، ناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۹هـ – ۱۹۸۸م
… حدیث: إن النبی ( کان عنده طائر فقال: «اللهم ائننی بأحب خلقک إلیک یأکل معی هذا الطائر»؛ فجاء رجل، فرده، ثم جاء رجل، فرده، ثم جاء علی بن أبی طالب، فإذن له، فاکل معه.
المقدسی، مطهر بن طاهر (متوفاى۵۰۷ هـ)، ذخیره الحفاظ، ج۲، ص۸۱۸، ح ۱۵۹۷، تحقیق: د.عبد الرحمن الفریوائی، ناشر: دار السلف – الریاض، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۶ هـ -۱۹۹۶م.
… عن اسماعیل بن عبدالرحمن السدی عن انس ان النبی صلى الله علیه وسلم کان عنده طائر فقال اللهم ائتنی بأحب خلقک الیک یأکل معی من هذا الطیر فجاء رجل فرده ثم جاء علی بن أبی طالب فأذن له فأکل معه
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى ۵۹۷ هـ)، العلل المتناهیه فی الأحادیث الواهیه، ج۱، ص۲۲۹، تحقیق: خلیل المیس، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۳هـ.
غافل از این که ممکن است دیگر علماى سنى با نقل درست روایت، میزان امانتدارى این افراد را براى همگان روشن نمایند.
بررسی سند روایت:
الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ:
الحسن بن حماد الضبی الکوفی عن المطلب بن زیاد والمحاربی وعنه أبو یعلى والسراج والنسائی بواسطه ثقه توفی ۲۳۸ س.
حسین بن حماد، ثقه بود.
الکاشف ج۱، ص۳۲۳، رقم: ۱۰۲۵
مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَکِ:
خود ابویعلى او را در اصل روایت توثیق کرده است؛ پس نیازى به بررسى بیشتر نیست.
عِیسَى بْنُ عُمَرَ:
عیسى بن عمر الأسدی الکوفی المقرئ صاحب الحروف ویعرف بالهمدانی لا عیسى بن عمر البصری الثقفی صاحب النحو عن عطاء وعمرو بن مره والمسیب بن عبد خیر وعنه الفریابی وعبید الله وخلاد بن یحیى وخلق قال أحمد لیس به بأس مات ۱۵۶ ت س
عیسی بن عمر… احمد بن حنبل گفته: اشکالی در او نیست.
الکاشف ج۲، ص۱۱۱، رقم:۴۳۹۰
إِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ:
از راویان مسلم و سایر صحاح سته:
إسماعیل بن عبد الرحمن الأعور السدی الکوفی مولى زینب بنت قیس بن مخرمه من بنی عبد مناف قرشی سمع أنسا ومره الهمدانی سمع منه شعبه والثوری وزائده قال لنا مسدد حدثنا یحیى قال سمعت بن أبی خالد یقول السدی أعلم بالقرآن من الشعبی قال علی وسمعت یحیى یقول ما رأیت أحدا یذکر السدی الا بخیر وما ترکه أحد.
اسماعیل بن عبد الرحمن… یحیی گفته که از إبن أبی خالد شنیدم که میگفت: سدی در قرآن از شعبی داناتر بود. علی بن مدینی گفته که از یحیی بن معین شنیدم که میگفت: ندیدم کسی را که از سدی جز به نیکی یاد کند و ندیدم که کسی روایت او را ترک نماید.
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى۲۵۶هـ)، التاریخ الکبیر، ج۱، ص۳۶۱، رقم: ۱۱۴۵، تحقیق: السید هاشم الندوی، ناشر: دار الفکر.
مزى بعد از نقل دیدگاههاى علماى رجال در باره سدى، مىنویسد:
روى له الجماعه سوى البخاری.
تمام نویسندگان صحاح سته، غیر از بخاری، از او روایت نقل کردهاند.
المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى۷۴۲هـ)، تهذیب الکمال،ج۳، ص۱۳۸، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۰هـ – ۱۹۸۰م.
بنابراین سند این روایت نیز کاملا صحیح است.
روایت سوم: یحیى بن کثیر از أنس بن مالک
ابوالقاسم طبرانى در المعجم الکبیر مىنویسد:
(۱۷۸۰)- [۱۷۴۴] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: نا سَلَمَهُ بْنُ شَبِیبٍ، قَالَ: نا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: أَنَا الأَوْزَاعِیُّ، عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی کَثِیرٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: أَهْدَتْ أُمُّ أَیْمَنَ إِلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) طَائِرًا بَیْنَ رَغِیفَیْنِ، فَجَاءَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: ” هَلْ عِنْدَکُمْ شَیْءٌ؟ ” فَجَاءَتْهُ بِالطَّائِرِ، فَرَفَعَ یَدَیْهِ، فَقَالَ: ” اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ، یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّائِرِ “، فَجَاءَ عَلِیٌّ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَشْغُولٌ، وَإِنَّمَا دَخَلَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) آنِفًا، فَثَبَقَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) مِنَ الطَّائِرِ شَیْئًا، ثُمَّ رَفَعَ یَدِهِ، فَقَالَ: ” اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّائِرِ “، فَجَاءَ عَلِیٌّ، فَارْتَفَعَ الصَّوْتُ بَیْنِی وَبَیْنَهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): ” أَدْخِلْهُ مَنْ کَانَ “، فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): ” وَالِی یَا رَبِّ ” ثَلاثَ مَرَّاتٍ، فَأَکَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) حَتَّى فَرَغَا.
از أنس بن مالک نقل شده است که گفت: ام أیمن مرغی را در میان دو تکه نان به رسول خدا صلى الله علیه وآله هدیه کرد؛ وقتی رسول خدا صلى الله علیه وآله آمد سؤال کرد: آیا چیزی در نزد شما هست؟ پس مرغ را آوردند؛ آن حضرت دستانش را بلند کرد و فرمود: خدایا محبوبترین خلائق در نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد؛ پس علی علیه السلام آمد، من گفتم: رسول خدا صلى الله علیه وآله مشغول است، مدتی بعد دو باره رسول خدا وارد شد و کمی از مرغ را خود و دوباره دعا کرد: خدایا محبوبترین خلائق نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد؛ پس علی علیه السلام آمد، بین من و او سر و صدا شد؛ پس رسول خدا گفت: هر کس که هست بگذار وارد شود، پس داخل شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: پروردگارا او را دوست بدار. این سخن را سه بار تکرار کرد؛ پس علی با پیامبر از آن مرغ خورد تا هر دو دست کشیدند.
الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى۳۶۰هـ)، المعجم الأوسط، ج۲، ص۲۰۷، تحقیق: طارق بن عوض الله بن محمد،عبد المحسن بن إبراهیم الحسینی، ناشر: دار الحرمین – القاهره – ۱۴۱۵هـ.
بررسى سند روایت:
أحمد بن محمد بن عبد العزیز بن الجعد
الوشاء. الشیخ الثقه العالم أبو بکر أحمد بن محمد بن عبدالعزیز بن الجعد الوشاء البغدادی… وقد قال الدارقطنی لا بأس به.
الوشاء، شیخ، مورد اعتماد، دانشمند و… دارقطنی گفته: اشکالی در او نیست.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج۱۴، ص۱۴۸، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
سَلَمَهُ بْنُ شَبِیبٍ:
از راویان صحیح مسلم است:
سلمه بن شبیب أبو عبد الرحمن النیسابوری الحافظ بمکه عن أبی أسامه ویزید وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعه والرویانی حجه مات ۲۴۷ م ۴
سلمه بن شبیب، مسلم و چهار نفر دیگر نویسندگان صحاح از او روایت نقل کردهاند، او حجت بود.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، الکاشف فی معرفه من له روایه فی الکتب السته، ج۱، ص۴۵۳، رقم: ۲۰۳۴، تحقیق محمد عوامه، ناشر: دار القبله للثقافه الإسلامیه، مؤسسه علو – جده، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۳هـ – ۱۹۹۲م.
عَبْدُ الرَّزَّاقِ الصنعانی:
از روات بخارى و مسلم است:
عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بکر الصنعانی أحد الأعلام عن بن جریج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادی والدبری صنف التصانیف مات عن خمس وثمانین سنه فی ۲۱۱ ع.
عبد الرزاق صنعانی، یکی از مشاهیر بود.
الکاشف ج۱، ص۶۵۱، رقم: ۳۳۶۲
عبد الرحمن بن عمرو الأوزاعی:
از روات بخارى و مسلم:
عبد الرحمن بن عمرو شیخ الإسلام أبو عمرو الأوزاعی الحافظ الفقیه الزاهد عن عطاء ومکحول ومحمد بن إبراهیم التیمی ورأى محمد بن سیرین وعنه قتاده ویحیى بن أبی کثیر شیخاه وأبو عاصم والفریابی وکان رأسا فی العلم والعباده مات فی الحمام فی صفر ۱۵۷ ع
عبد الرحمن بن عمرو، شیخ الإسلام، حافظ، فقیه و زاهد بود… او در علم و عبادت سرآمد همگان بود.
الکاشف ج۱، ص۶۳۸، رقم: ۳۲۷۸
یحیى بن صالح بن المتوکل:
از روات بخارى و مسلم است:
یحیى بن أبی کثیر الإمام أبو نصر الیمامی الطائی مولاهم أحد الأعلام عن جابر وأنس مرسلا وأبی سلمه وعنه هشام الدستوائی وهمام قال أیوب ما بقی على وجه الأرض مثل یحیى بن أبی کثیر قلت کان من العباد العلماء الأثبات مات ۱۲۹ ع
یحیی بن أبی کثیر، یکی از مشاهیر بود. او از جابر و أنس بن مالک به صورت مرسل روایت نقل کرده است.
ایوب گفته: در روی زمین کسی همانند یحیی بن کثیر باقی نمانده است. من میگویم: او یکی دانشمندان عابد و استوار بود.
الکاشف ج۲، ص۳۷۳، رقم: ۶۲۳۵.
البته این ادعاى ذهبى که روایت از او أنس بن مالک مرسل است، درست نیست؛ چرا که به تصریح بزرگان علم حدیث و رجال اهل سنت، او أنس بن مالک را دیده است؛ چنانچه مسلم نیشابورى در کتاب الکنى والأسماء مىنویسد:
أبو نصر یحیى بن أبی کثیر رأى أنسا سمع أبا سلمه وعبد الله بن أبی قتاده روى عنه أیوب وهشام والأوزاعی.
ابونصر یحیی بن أبی کثیر، أنس را دیده است.
النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى۲۶۱هـ)، الکنى والأسماء، ج۲، ص۸۳۶، رقم: ۳۳۸۲، تحقیق: عبد الرحیم محمد أحمد القشقری، ناشر: الجامعه الإسلامیه ـ المدینه المنوره، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۴هـ.
و مزى در تهذیب الکمال در باب اساتید او مىنویسد:
وأنس بن مالک (س) وقد رآه.
از أنس بن مالک روایت نقل کرده و او را دیده است.
المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى۷۴۲هـ)، تهذیب الکمال، ج۳۱، ص۵۰۵، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۰هـ – ۱۹۸۰م.
حاکم نیشابورى بعد از روایت «أن النبى صلى الله علیه وسلم کان إذا أفطر عند أهل بیت قال أفطر عندکم الصائمون» مىنویسد:
قال أبو عبد الله: قد ثبت عندنا من غیر وجه روایه یحیى بن أبی کثیر عن أنس بن مالک إلا أنه لم یسمع منه هذا الحدیث وله عله.
برای ما به چندین دلیل ثابت شده است که یحیی بن أبی کثیر از أنس بن مالک روایت کرده است؛ البته او این روایت (أن النبی (صلی الله علیه و آله) کان اذا افطر…» را از أنس نشنیده است و آن هم دلیل خاص دارد.
الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى ۴۰۵ هـ)، معرفه علوم الحدیث، ج۱، ص۱۱۷، تحقیق: السید معظم حسین، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الثانیه، ۱۳۹۷هـ – ۱۹۷۷م.
و دارقطنى نیز بعد از همان روایت مىگوید:
ولا شک أن یحیى بن أبی کثیر رأى أنسا ولکنه لم یسمع منه هذا الحدیث والدلیل على ذلک ما رواه ابن المبارک عن هشام عن یحیى قال: حدثت عن أنس.
تردیدی نیست که یحیی بن أبی کثیر أنس را دیده؛ اما این روایت را از أنس نشنیده است، دلیل آن نیز روایتی است که ابن مالک از هشام از یحیی نقل کرده است که گفته: برای من از أنس نقل شده که…
الدارقطنی البغدادی، ابوالحسن علی بن عمر (متوفاى ۳۸۵هـ)، العلل الوارده فی الأحادیث النبویه، ج۱، ص۴۵، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله السلفی، ناشر: دار طیبه – الریاض، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۵ – ۱۹۸۵م.
روایت صحیح السندى در منابع اهل سنت وارد شده است که او أنس بن مالک را دیده است، إبن أبى شیبه در کتاب المصنف خود مىنویسد:
حدثنا عِیسَى بن یُونُسَ عن الأَوْزَاعِیِّ عن یحیى بن أبی کَثِیرٍ قال رَأَیْتُ أَنَسَ بن مَالِکٍ فی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ قد نَصَبَ عَصًا یُصَلِّی إلَیْهَا.
از یحیی بن أبی کثیر نقل شده است که أنس را در مسجد الحرام دیدم که عصای نصب کرده بود (جلوی خود گذاشته بود) و به طرف آن نماز میخواند.
إبن أبی شیبه الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى۲۳۵ هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج۱، ص۲۴۸، ح۲۸۵۳، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبه الرشد – الریاض، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۹هـ.
عیسى بن یونس که این قضیه را از اوزاعى نقل کرده، موثق است؛ چنانچه ذهبى در باره او مىگوید:
عیسى بن یونس بن أبی إسحاق أحد الأعلام فی الحفظ والعباده عن أبیه وهشام بن عروه والأعمش وعنه حماد بن سلمه مع تقدمه وابن المدینی وإسحاق وابن عرفه وأمم کان یحج سنه ویغزو سنه مات ۱۸۷ ع.
عیسی بن یونس، یکی از مشاهیر در حفظ و عبادت بود.
الکاشف،ج۲، ص۱۱۴، رقم: ۴۴۰۹
نتیجه: سند روایت کاملا صحیح و تمام راویان آن موثق هستند و اشکالى که ذهبى داشت نیز جواب داده شد.
روایت چهارم: عثمان الطویل از أنس بن مالک
محمد بن إسماعیل بخارى در التاریخ الکبیر خود مىنویسد:
قَالَ لِی مُحَمَّدُ بْنُ یُوسُفَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: ثنا زُهَیْرٌ، قَالَ: ثنا عُثْمَانُ الطَّوِیلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: أُهْدِیَ لِلنَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) طَائِرٌ کَانَ یُعْجِبُهُ، فَقَالَ: ” اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ هَذَا الطَّیْرَ “، فَاسْتَأْذَنَ عَلِیٌّ فَسَمِعَ کَلامَهُ، فَقَالَ: ” ادْخُلْ “. ولا یُعْرَفُ لِعُثْمَانَ سَمَاعٌ مِنْ أَنَسٍ وَقَالَ إِسْحَاقُ بْنُ یُوسُفَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ: هُوَ ابْنُ أَبِی سُلَیْمَانَ، عَنْ أَنَسٍ، شَهِدَ النَّبِیّ (صلی الله علیه و آله) بِهَذَا، مُرْسَلٌ.
از أنس بن مالک نقل شده است که: مرغی را به رسول خدا صلى الله علیه وآله هدیه دادند که خوشش آمد؛ پس فرمود: خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این غذا بخورد. پس علی اجازه گرفت و رسول خدا صدایش را شنید وفرمود: وارد شو.
مشهور نیست که عثمان از أنس روایت شنیده باشد. إسحاق بن یوسف از عبد الملک که همان إبن أبی سلیمان باشد، از أنس نقل کرده است که رسول خدا به این قضیه (أحب الخلق بودن علی علیه السلام) شهادت داده است، این روایت مرسل است.
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى۲۵۶هـ)، التاریخ الکبیر، ج۶، ص۲۵۸، تحقیق: السید هاشم الندوی، ناشر: دار الفکر.
على بن عمر الحربى این روایت را به صورت کاملتر نقل کرده است:
حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ سِرَاجٍ الْمِصْرِیُّ، قَثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ فَهْدُ بْنُ سُلَیْمَانَ النَّخَّاسُ، قَثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَزِیدَ الْوَرْتَنِیسِیُّ، قَثَنَا زُهَیْرٌ، قَثَنَا عُثْمَانُ الطَّوِیلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: أُهْدِیَ إِلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) طَائِرٌ کَانَ یُعْجِبُهُ أَکْلُهُ، فَقَالَ: ” اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِی ” فَجَاءَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلامُ، فَقَالَ: اسْتَأذِنْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَقُلْتُ: مَا عَلَیْهِ إِذْنٌ، وَکُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَکُونَ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَذَهَبَ ثُمَّ رَجَعَ، فَقَالَ: اسْتَأْذِنْ لِی عَلَیْهِ، فَسَمِعَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) کَلامَهُ، فَقَالَ: ” ادْخُلْ یَا عَلِیُّ “. ثُمَّ قَالَ: ” اللَّهُمَّ وَالِ، اللَّهُمَّ وَالِ “.
از أنس بن مالک نقل شده است که: مرغی را به رسول خدا صلى الله علیه وآله هدیه دادند که خوشش آمد؛ پس فرمود: خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این غذا بخورد. پس على (علیه السلام) آمد و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگیر؛ گفتم: فعلا نمىشود اجازه داد. من دوست داشتم که این شخص مردى از انصار باشد؛ پس على رفت و دوباره بازگشت و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگیرد؛ پس رسول خدا سخنش را شنید و فرمود: اى على وارد شو ! سپس فرمود: خدایا او را دوست بدار، خدایا او را دوست بدار.
الحربی، علی بن عمر (متوفاى۳۸۶هـ)، الثالث من الفوائد المنتقاه للحربی، ص۴، ح۱۵، تحقیق: قسم المخطوطات بشرکه أفق للبرمجیات، ناشر: شرکه أفق للبرمجیات ـ مصر، الطبعه: الأولى، ۲۰۰۴م
بررسی سند روایت:
محمد بن یوسف الفریابی:
الفریابی ع. محمد بن یوسف بن واقد بن عثمان الفریابی الإمام الحافظ شیخ الإسلام أبو عبدالله الضبی.
قال أحمد کان رجلا صالحا صحب سفیان کتبت عنه بمکه. وقال العجلی الفریابی ثقه. وقال البخاری فیما حکاه عنه الدولابی حدثنا محمد بن یوسف وکان من أفضل أهل زمانه عن سفیان بحدیث ذکر. وقال النسائی ثقه. وقال أبو زرعه الفریابی أحب إلی من یحیى بن یمان. وقال أبو حاتم ثقه صدوق. وسئل الدراقطنی عنهم فوثقه وقدمه لفضله ونسکه على قبیصه. وقال ابن زنجویه ما رأیت أورع من الفریابی.
فریابی، امام، حافظ و شیخ الإسلام بود. احمد بن حنبل گفته: او مرد صالحی بود، از همراهان سفیان ثوری بود و من در مکه از او روایت نوشتهام. عجلی گفته: فریابی ثقه بود. طبق نقل دولابی از ابویوسف از بخاری: او برترین فرد در زمان خود نسبت به روایت سفیان ثوری بود. نسائی گفته: ثقه بود. ابوزرعه گفته: او پیش از من یحیی بن یمان محبوبتر بود. ابوحاتم گفته: ثقه و راستگو بود. از دارقطنی در باره او سؤال شد؛ پس او را توثیق کرد و او را به خاطر فضل و پرهیزکاری از قبیصه بهتر دانیست؛ ابن زنجویه نیز گفته است با تقواتر از فریابی ندیدم.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج۱۰، ص۱۱۴، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
أحمد بن یزید بن إبراهیم بن الورتنیس:
از روات بخاری:
۲۳ أحمد بن یزید بن إبراهیم الورتنیس خ عن فلیح ضعفه أبو حاتم وقواه غیره.
احمد بن یزید، ابوحاتم او را تضعیف کرده؛ ولی دیگران تقویت کردهاند.
ذکر من تکلم فیه وهو موثق ج۱، ص۴۰
مزى در تهذیب الکمال مىنویسد: روى له البخاری.
بخاری از او روایت نقل کرده است.
المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى۷۴۲هـ)، تهذیب الکمال،ج۱، ص۵۲۱، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۰هـ – ۱۹۸۰م.
زهیر بن معاویه:
از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته:
زهیر بن معاویه بن حدیج الحافظ أبو خیثمه الجعفی الکوفی شیخ الجزیره عن زیاد بن علاقه ومنصور وعنه القطان وعلی بن الجعد ویحیى بن یحیى ثقه حجه توفی ۱۷۳ ع
زهیر بن معاویه، حافظ ابوخیثمه جعفی، ثقه و حجت بود.
الکاشف ج۱، ص۴۰۸، رقم:۱۶۶۸
مزى در آخر شرح حال او مىنویسد: روى له الجماعه.
المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى۷۴۲هـ)، تهذیب الکمال،ج۹، ص۴۲۵، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۰هـ – ۱۹۸۰م.
عثمان الطویل:
ابوحاتم رازى در کتاب الجرح و التعدیل در باره او گفته:
عثمان الطویل روى عن أبى العالیه روى عنه لیث بن أبى سلیم وشعبه وعنبسه بن سعید قاضى الری وزهیر بن معاویه سمعت أبى یقول ذلک وسألته عنه فقال هو شیخ.
عثمان الطول، از پدرم در باره او سؤال کردم؛ پس گفت: او شیخ است.
ابن أبی حاتم الرازی التمیمی، ابومحمد عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن إدریس (متوفاى ۳۲۷هـ)، الجرح والتعدیل، ج۶، ص۱۷۳، رقم: ۹۵۰، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۲۷۱هـ ـ ۱۹۵۲م.
«شیخ» در نزد إبن أبى حاتم از کلمات توثیق است؛ چنانچه ذهبى در میزان الإعتدال مىگوید:
قول أبی حاتم شیخ قال ولیس هذا بتضعیف. قلت بل عده ابن أبی حاتم فی مقدمه کتابه من ألفاظ التوثیق وکذا الخطیب البغدادی فی الکفایه.
این گفته این أبی حاتم که او «شیخ» است، تضعیف نیست. من میگویم: بلکه ابن أبی حاتم آن را در مقدمه کتاب از الفاظ توثیق شمرده است؛ همچنین خطیب بغدادی در کتاب الکفایه.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۸، ص۱۴۳، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۵م.
إبن حبان نیز نام او را در زمره راویان ثقه آورده است.
عثمان الطویل من أهل الجزیره عداده فی أهل البصره یروی عن أنس بن مالک ربما أخطأ روى عنه شعبه بن الحجاج وزهیر بن معاویه.
التمیمی البستی، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى۳۵۴ هـ)، الثقات، ج۵، ص۱۵۷، رقم: ۴۳۵۲، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعه: الأولى، ۱۳۹۵هـ – ۱۹۷۵م.
بخارى بعد از نقل روایت گفته بود که روایت عثمان الطویل از أنس بن مالک مرسل است؛ اما در جاى دیگر از همین کتابش تصریح مىکند که او از أنس بن مالک روایت نقل کرده است:
عثمان الطویل عن أبی العالیه وأنس رضی الله عنهما روى عنه شعبه وعنبسه وزهیر حدیثه فی البصریین.
عثمان الطویل از أبی عالیه و أنس روایت نقل کرده است…
التاریخ الکبیر ج۶، ص۲۵۸، رقم: ۲۳۳۸
بنابراین، سند این روایت نیز کاملا صحیح و تمام روات آن موثق هستند.
روایت پنجم: عبد الله بن أنس بن مالک
ابن کثیر دمشقى سلفى در البدایه والنهایه و ابن حجر عسقلانى مىنویسند:
وَقَالَ أَبُو یَعْلَى: ثنا قَطَنُ بْنُ نُسَیْرٍ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُثَنَّى، عَنْ عُبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِیَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) حَجَلٌ مَشْوِیٌّ بِخُبْزَهٍ وَظَبَابَهٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِی، وَقَالَتْ حَفْصَهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِی، قَالَ أَنَسٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَهَ، قَالَ: فَسَمِعْتُ حَرَکَهً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ، فَإِذَا عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عَلَى حَاجَهٍ. فَانْصَرَفَ، ثُمَّ سَمِعْتُ حَرَکَهً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَذَلِکَ، فَسَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) صَوْتَهُ، فَقَالَ: ” انْظُرْ مَنْ هَذَا؟ ” فَخَرَجْتُ فَإِذَا هُوَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَجِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: ” اللَّهُمَّ وَالِی، اللَّهُمَّ وَالِی.
از أنس نقل شده است که کبک بریان شده را همراه یک تکه نان و ظرف شیری خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله آوردند؛ پس رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: «خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدایا این شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدایا آن را پدر من قرار بده. أنس گفت: من گفت: خدایا آن را سعد بن عباده قرار بده. پس حرکتی را از در شنیدم و خارج شدم؛ دیدم که علی علیه السلام است؛ پس گفتم: رسول خدا کار دارد؛ پس بازگشت، سپس صدای حرکت در را شنیدم، خارج شدم؛ دیدم علی علیه السلام است؛ پس پیش رسول خدا آمدم و قضیه را گفتم؛ پس گفت: خدا او را دوست بدار، خدایا او را دوست بدار.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى۷۷۴هـ)، البدایه والنهایه، ج۷، ص۳۵۱، ناشر: مکتبه المعارف – بیروت.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى۸۵۲هـ)، المطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه، ج۱۶، ص۱۰۸، تحقیق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری، ناشر: دار العاصمه/ دار الغیث، الطبعه: الأولى، السعودیه – ۱۴۱۹هـ.
ذهبى بعد از نقل أسناد روایت طیر مىگوید:
مَنْ أَجْوَدِهَا حَدِیثُ قَطَنِ بْنِ نُسَیْرٍ شَیْخِ مُسْلِمٍ، ثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُثَنَّى، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: أُهْدِیَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) حَجَلٌ مَشْوِیٌّ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِی». وَذَکَرَ الْحَدِیثَ.
از بهترین سندهای آن، حدیث قطن بن نسیر، استاد مسلم است…
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج۳، ص۶۳۳، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی – لبنان/ بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۷هـ – ۱۹۸۷م.
بررسی سند روایت:
أبویعلی موصلی:
أبو یعلى. الإمام الحافظ شیخ الإسلام أبو یعلى أحمد بن علی بن المثنى ابن یحیى بن عیسى بن هلال التمیمی الموصلی محدث الموصل وصاحب المسند والمعجم…
ابویعلی، امام، حافظ و شیخ الإسلام بود.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج۱۴، ص۱۷۴، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
قَطَنِ بْنِ نُسَیْرٍ:
استاد مسلم نیشابورى و أبوداود سجستانی: ابن حجر در باره او مىگوید:
قطن بن نسیر بنون ومهمله مصغر أبو عباد البصری الغبری بضم المعجمه وفتح الموحده الخفیفه الذارع صدوق یخطىء من العاشره م د ت
قطن بن نسیر، راستگو بود، گاهی خطا میکرد، مسلم، ابوداود و ترمذی از او روایت نقل کردهاند.
تقریب التهذیب ج۱، ص۴۵۶، رقم:۵۵۵۶
إبن حبان نیز نام او را در کتاب ثقات آورده است.
الثقات ج۹، ص۲۲، رقم:۱۴۹۶۸
تضعیفات دیگر علماى اهل سنت، از وثاقت او نمىکاهد؛ چرا که او استاد مسلم نیشابورى و از روات صحیح مسلم است.
جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ:
از روات صحیح مسلم و سایر صحاح سته:
جعفر بن سلیمان الضبعی م على عن ثابت وخلق شیعی صدوق ضعفه القطان ووثقه ابن معین وغیره وقال ابن سعد ثقه فیه ضعف.
جعفر بن سلیمان، شیعی و راستگو بود. قطان او را تضعیف کرده، ابن معین و دیگران توثیق کردهاند. ابن سعد گفته: مورد اعتماد ولی مقداری ضعیف است.
ذکر من تکلم فیه وهو موثق، ج۱، ص۶۰، رقم:۶۸
جعفر بن سلیمان الضبعی بضم المعجمه وفتح الموحده أبو سلیمان البصری صدوق زاهد لکنه کان یتشیع من الثامنه مات سنه ثمان وسبعین بخ م ۴
جفر بن سلیمان بصری، راستگو و زاهد؛ ولی طرفدار شیعه بود. بخاری ـ به صورت تعلیقه ـ و مسلم و سایر صحاح سته از او روایت نقل کردهاند.
تقریب التهذیب ج۱، ص۱۴۰، رقم:۹۴۲
تضعیفاتى که براى او نقل شده، همگى به خاطر روایاتى است که در فضائل اهل البیت علیهم السلام نقل کرده است؛ اما مهم این است که از روات صحیح مسلم است و صداقت او ثابت شده است.
عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُثَنَّى:
از روات بخارى، ترمذى و إبن ماجه:
عبد الله بن المثنى بن عبد الله بن أنس بن مالک أبو المثنى عن عمومته والحسن وعنه ابنه محمد ومسدد وعبد الواحد بن غیاث قال أبو حاتم صالح وقال أبو داود لا أخرج حدیثه خ ت ق.
عبد الله بن مثنی… ابوحاتم گفته: صالح بود. ابوداود گفته: من روایت او را نقل نمیکنم. بخاری، ترمذی و ابن ماجه از او روایت نقل کرده است.
الکاشف ج۱، ص۵۹۲، رقم: ۲۹۴۲
عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ:
أبو عمیر بن أنس بن مالک الأنصاری قیل اسمه عبد الله ثقه من الرابعه قیل کان أکبر ولد أنس بن مالک د س ق.
أبوعمیر بن أنس، گفتهاند که اسم او عبد الله بود، او ثقه است، ابوداود، نسائی و ابن ماجه از او روایت نقل کردهاند.
تقریب التهذیب ج۱، ص۶۶۱، رقم: ۸۲۸۱.
ابن حبان نیز نام او را در زمره راویان ثقه آورده است.
الثقات ج۵، ص۱۱، رقم: ۳۵۸۶
در نتیجه سند این روایت نیز مشکلى ندارد.
روایت ششم: علی بن عبد الله بن عباس از پدرش:
شمس الدین ذهبى در کتاب میزان الإعتدال مىنویسد:
حسین بن محمد المؤدب حدثنا سلیمان بن قرم عن محمد بن شعیب عن داود بن علی عن أبیه عن ابن عباس أن النبی صلى الله علیه وسلم أتى بطیر فقال اللهم إئتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی فجاء علی فأکل معه وابن شعیب لا یعرف.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۳، ص۲۳۲، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۵م.
بررسی سند روایت:
الحسین بن محمد المؤدب:
از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته:
مزى در تهذیب الکمال مىنویسد:
قال محمد بن سعد: کان ثقه. وَقَال النَّسَائی: لیس به بأس. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب”الثقات”. وَقَال معاویه بن صالح الدمشقی : قال لی أحمد بن حنبل: اکتبوا عنه، وجاء معی إلیه، وسأله أن یحدثنی. روى له الجماعه.
محمد بن سعد گفته: ثقه بود، نسائی گفته: اشکالی در او نیست، ابن حبان نام او را در کتاب ثقات آورده. معاویه بن صالح دمشقی گفته: احمد بن حنبل به من گفت: او از روایت نقل کنید، او با من پیش حسین بن محمد آمد و از او درخواست کرد که برای من روایت نقل کند.
تمام صحاح سته از او روایت نقل کردهاند.
المزی، ابوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن (متوفاى۷۴۲هـ)، تهذیب الکمال،ج۶، ص۴۷۲، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۰هـ – ۱۹۸۰م.
سلیمان بن قرم:
از روات بخارى، مسلم وسایر صحاح سته:
سلیمان بن قرم أبو داود الضبی وهو ابن معاذ نسب إلى جده م د ت س وثقه أحمد وغیره…
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق، ج۱، ص۹۳، رقم: ۱۴۶، تحقیق: محمد شکور أمریر المیادینی، ناشر: مکتبه المنار – الزرقاء، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶هـ.
پیش از این به صورت مفصل در باره سلیمان بن قرم بحث کردهایم.
محمد بن شعیب بن شابور:
ذهبى بعد از نقل روایت به خاطر عناد و لجاجت با اهل بیت علیهم السلام تلاش کرده است که ثابت کند محمد بن شعیب در سند روایت مجهول است؛ پس روایت معتبر نیست؛ در حالى که محمد بن شعیب در سند این رواى همان محمد بن شعیب بن شابور است که خود ذهبى در کتاب الکاشف او را توثیق کرده است.
محمد بن شعیب بن شابور الدمشقی مولى الولید بن عبد الملک قرأ على یحیى الذماری وسمع عمر مولى غفره وخلقا وعنه بن المبارک ووثقه ودحیم ومحمود بن خالد قال أبو حاتم هو أثبت من بقیه وابن حمیر وقال دحیم ثقه مات سنه مائتین وقیل ۱۹۹
محمد بن شعیب بن شابور دمشقی، ابن مبارک از او روایت نقل و او را توثیق کرده است. ابوحاتم گفته: از دیگران موثقتر بود. دحیم گفته: ثقه بود. در سال ۲۰۰ یا ۱۹۹ از دنیا رفت.
الکاشف ج۲، ص۱۷۹، رقم: ۴۹۰۵
ابن حجر عسقلانى در تهذیب الکمال تصریح مىکند که این شخص که ذهبى او را مجهول معرفى کرده، همان محمد بن شعیب بن شابور است:
محمد بن شعیب بن شابور الأموی مولاهم أبو عبد الله الدمشقی أحد الکبار کان یسکن بیروت… قال صالح بن أحمد عن أبیه ما رأى به بأسا وما علمت إلا خیرا وقال عبد الله بن أحمد عن أبیه نحوه وزاد کان رجلا عاقلا وقال هشام بن مرثد سمعت بن معین یقول کان مرجئا ولیس به فی الحدیث بأس…
وقال الذهبی فی المیزان ما علمت به بأسا وذکر محمد بن شعیب یروی عن داود بن علی بن عبد الله بن عباس عن أبیه عن جده حدیث الطیر وروى عنه سلیمان بن قرم وافراده عن بن شابور وقال لا یعرف ویختلج عندی أنه بن شابور.
محد بن شعیب بن شابور، صالح بن أحمد از پدرش نقل کرده است که من در او اشکالی نمیبینم و جز نیکی از او ندیدهآم. عبد الله بن احمد از پدرش همانند آن را نقل کرده و افزوده که او مرد عاقلی بود. هشام بن مرثد گفته از یحیی بن معین شدیم که میگفت: او طرفدار مرجئه بود؛ اما در روایتش اشکالی نیست.
ذهبی در میزان الإعتدال گفته: من اشکالی در او نمیدانم. همچنین گفته: محمد ب شعیب که از داود بن علی بن عبد الله بن عباس از پدرش از جدش حدیث طیر را نقل کرده و همچنین سلیمان بن قرم و افراد او ابن شابور نقل کردهاند. ذهبی گفته: شناخته شده نیست. چنین به نظرم میرسد که او همان ابن شابور است.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى۸۵۲هـ)، تهذیب التهذیب، ج۹، ص۱۹۷ ـ ۱۹۸، ناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۴ – ۱۹۸۴ م.
داود بن علی:
داود بن علی بن عبد الله بن عباس أمیر الکوفه عن أبیه وعنه الأوزاعی والثوری وثق فصیح مفوه بلیغ عاش ۵۲ توفی ۱۳۳ ت
داود بن علی… توثیق شده است…
الکاشف ج۱، ص۳۸۱، رقم: ۱۴۵۴
۱۸۰۲ داود بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب الهاشمی أبو سلیمان أمیر مکه وغیرها مقبول من السادسه مات سنه ثلاث وثلاثین وهو بن اثنتین وخمسین بخ ت
داود بن علی، امیر مکه بود، مقبول است.
تقریب التهذیب ج۱، ص۱۹۹
علی بن عبد الله بن عباس:
۴۷۶۱ علی بن عبد الله بن عباس الهاشمی أبو محمد ثقه عابد من الثالثه مات سنه ثمانی عشره على الصحیح بخ م ۴
علی بن عبد الله، مورد اعتماد و عابد بود.
تقریب التهذیب ج۱، ص۴۰۳
بنابراین سند این روایت نیز کاملا صحیح است و اشکال ذهبى تنها از تعصب و حرص و ولع بیش از اندازهاش در انکار فضائل اهل بیت علیهم السلام سرچشمه مىگیرد.
روایت هفتم: یحیی بن سعید از أنس بن مالک
حاکم نیشابورى در المستدر على الصحیحین مىنویسد:
۷۱۸۶ حَدَّثَنِی أَبُو عَلِیٍّ الْحَافِظُ، أَنْبَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَیُّوبَ الصَّفَّارُ، وَحُمَیْدُ بْنُ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ الزَّیَّاتُ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِیَاضِ بْنِ أَبِی طَیْبَهَ، ثنا أَبِی، ثنا یَحْیَى بْنُ حَسَّانَ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ بِلالٍ، عَنْ یَحْیَى بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ أَخْدُمُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقُدِّمَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَرْخٌ مَشْوِیٌّ، فَقَالَ: ” اللَّهُمُ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّیْرِ “، قَالَ: فَقُلْتُ: اللَّهُمُ اجْعَلْهُ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَجَاءَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَلَى حَاجَهٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَلَى حَاجَهٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: ” افْتَحْ “، فَدَخَلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: ” مَا حَبَسَکَ عَلَیَّ “، فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ آخِرَ ثَلاثِ کَرَّاتٍ یَرُدَّنِی أَنَسٌ یَزْعُمُ إِنَّکَ عَلَى حَاجَهٍ، فَقَالَ: ” مَا حَمَلَکَ عَلَى مَا صَنَعْتَ؟ ” فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، سَمِعْتُ دُعَاءَکَ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ یَکُونَ رَجُلا مِنْ قَوْمِی، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: ” إِنَّ الرَّجُلَ قَدْ یُحِبُّ قَوْمَهُ “.
حاکم نیشابورى پس از نقل روایت مىگوید:
هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّیْخَیْنِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ.
وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَهٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِیَادَهً عَلَى ثَلاثِینَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَایَهُ عَنْ عَلِیٍّ، وَأَبِى سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، وَسَفِینَهَ.
المستدرک على الصحیحین ج۳، ص۱۴۱
بررسی سند روایت:
شمس الدین ذهبى، در شرح حال محمد بن أحمد بن عیاض، تمام راویان این روایت را «ثقه» دانسته است:
۷۰۳۶ محمد بن أحمد بن عیاض روى عن أبیه أبی غسان أحمد بن عیاض عن أبی طیبه المصری عن یحیى بن حسان فذکر حدیث الطیر وقال الحاکم هذا على شرط البخاری ومسلم قلت الکل ثقات إلا هذا فأنا أتّهِمُه به ثم ظهر لی أنه صدوق.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۶، ص۵۳، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۵م.
همین تصریح ذهبى براى اثبات صحت روایت کفایت مىکند؛ از این رو از بررسى تفصیلى روات خوددارى مىکنیم.
روایت هشتم: عبد الملک بن سلیمان از أنس:
ابن کثیر دمشقى در کتاب البدایه والنهایه، روایات طیر را با سندهاى دیگر نیز نقل کرده است؛ از جمله بعد از حدیث حاکم نیشابورى مىنویسد:
وقد رواه ابن أبی حاتم عن عمار بن خالد الواسطی عن اسحاق الأزرق عن عبدالملک بن أبی سلیمان عن انس.
این روایت را إبن أبی حاتم، از عمار بن خالد، از إسحاق الأرزق از عبد الملک بن سلیمان از أنس نقل کرده است.
و بعد در ادامه گفته:
وهذا اجود من اسناد الحاکم.
این سند، از سند حاکم بهتر است.
البدایه والنهایه ج۷، ص۳۵۲
بررسی سند روایت
إبن أبی حاتم رازی:
ذهبى در میزان الإعتدال در باره او مىنویسد:
عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن إدریس الرازی الحافظ الثبت ابن الحافظ الثبت یروی عن أبی سعید الأشج ویونس بن عبد الأعلى وطبقتهما وکان ممن جمع علو الروایه ومعرفه الفن وله الکتب النافعه ککتاب الجرح والتعدیل والتفسیر الکبیر وکتاب العلل.
عبد الرحمن بن ابی حاتم، حافظ و ثابتقدم، فرزند حافظ ثابت قدم… از کسانی است که روایات را با اسناد بسیار کوتاه نقل کرده است؛ همچنین از اهل فن است؛ و کتابهای نافعی دارد…
میزان الاعتدال فی نقد الرجال ج۴، ص۳۱۵
و در سیر أعلام النبلاء بعد از شرح حال پدرش در باره خود او مىنویسد:
ابنه عبد الرحمن. العلامه الحافظ یکنى أبا محمد ولد سنه أربعین ومئتین أو إحدى وأربعین. قال أبو الحسن علی بن إبراهیم الرازی الخطیب فی ترجمه عملها لابن أبی حاتم کان رحمه الله قد کساه الله نورا وبهاء یسر من نظر الیه….
قال أبو یعلى الخلیلی اخذ أبو محمد علم أبیه وأبی زرعه وکان بحرا فی العلوم ومعرفه الرجال صنف فی الفقه وفی اختلاف الصحابه والتابعین وعلماء الأمصار قال وکان زاهدا یعد من الأبدال…
قلت له کتاب نفیس فی الجرح والتعدیل أربع مجلدات وکتاب الرد على الجهمیه مجلد ضخم انتخبت منه وله تفسیر کبیر فی عده مجلدات عامته آثار بأسانیده من أحسن التفاسیر.
… قال الإمام أبو الولید الباجی عبد الرحمن بن أبی حاتم ثقه حافظ.
عبد الرحمن، فرزند ابی حاتم، علامه، حافظ… ابو الحسن علی بن ابراهیم رازی گفته است که خداوند، او را در نور و جلوه قرار داده بود و هر کس به او نگاه میکرد، شادمان میشد…
ابو یعلی خلیلی گفته است: او علم را از پدرش و ابی زرعه گرفت و دریایی از علم و معرف رجال بود، در فقه و اختلاف صحابه و تابعین وعلمای امصار نیز کتاب نوشته است و از اهل زهد بوده و جزو ابدال به شمار می رفت…
کتاب نفیسی در باب جرح و تعدیل در چهار جلد و همچنین کتابی در رد بر جهمیه در یک جلد بزرگ دارد که من آن را خلاصه کردهام، همچنین تفسیری در چند جلد دارد که عموم آن با استفاده از روایات و با تفسیری بسیار نیکو است… امام ابو الولید باجی گفته است که ابن ابی حاتم ثقه و حافظ بود.
سیر أعلام النبلاء ج۱۳، ص۲۶۳ ـ۲۶۹
عمار بن خالد الواسطی:
عمار بن خالد الواسطی التمار عن بن عیینه وطبقته وعنه النسائی وابن ماجه وابن أبی حاتم وخلق قال أبو حاتم صدوق مات ۲۶ س ق
ابو حاتم در مورد او گفته است که راستگو است.
الکاشف ج۲، ص۵۰، رقم: ۳۹۸۷
إسحاق بن یوسف الأرزق:
إسحاق بن یوسف بن مرداس أبو محمد القرشی الواسطی الأزرق الحافظ الثقه حدث عن الأعمش وابن عون وفضیل بن غزوان ومسعر وعده وعنه أحمد بن حنبل وابن معین… وکان من الأئمه العباد ولد سنه سبع عشره ومائه… وکان اعلم الناس بشریک فإنه أکثر عنه… احتجوا کلهم به
إسحاق بن یوسف… حافظ و مورد اعتماد… از ائمه عابد بود… او داناترین مردم به روایات شریک بود، و از او روایت بسیار نقل کرده است… همه ائمه به روایات او احتجاج کردهاند.
تذکره الحفاظ ج۱، ص۳۲۰، رقم: ۲۹۹
عبد الملک بن أبی سلیمان:
م ۴ عبد الملک بن أبی سلیمان العرزمی الکوفی الحافظ الکبیر حدث عن أنس بن مالک وسعید بن جبیر وعطاء بن أبی رباح وطائفه… وکان من الحفاظ الأثبات قال عبد الرحمن بن مهدی کان شعبه یتعجب من حفظ عبد الملک وقال أحمد بن حنبل ثقه وکذا وثقه النسائی وأما البخاری فلم یحتج به بل استشهد به توفی سنه خمس وأربعین.
او از حافظان پابرجا بود و عبد الرحمن بن مهدی گفته است که شعبه از قدرت حفظ او تعجب می کرد، احمد بن حنبل گفته است که مورد اطمینان است و نسائی نیز او را ثقه میداند، اما بخاری به روایات او احتجاج نکرده است، بلکه تنها روایات او را به عنوان شاهد آورده است.
تذکره الحفاظ ج۱، ص۱۵۵، رقم: ۱۵۱
نتیجه آن که: سند این روایت نیز کاملا صحیح است.
تا این جا هشت سند از سندهاى حدیث طیر را به صورت مفصل و تک تک بررسى و ثابت کردیم که سندهاى آنها هیچ اشکالى ندارند؛ هر چند حتى اگر یک سند از سندهاى آن صحیح باشد و دیگر سندها ضعیف، بازهم براى اثبات حجیت روایت کفایت مىکند.
البته روایت سندهاى صحیحى دیگرى نیز دارد که ما به جهت اختصار به همین اندازه اکتفا مىکنیم. علاقه مندان براى اطلاع بیشتر مىتوانند به کتاب نفحات الأزهار نوشته علامه معاصر آیت الله میلانى جلد ۱۳ و ۱۴ مراجعه فرمایند.
دلالت روایت بر ولایت امیرمؤمنان علیه السلام:
طبق این روایت امیرمؤمنان علیه السلام محبوبترین مخلوق خداوند بعد از خاتم پیامبران است و بر تمام خلایق برترى دارد، وقتى این مطلب ثابت شود، ولایت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت نیز خود به خود ثابت مىشود؛ چرا که عقلاى عالم تقدیم مفضول بر فاضل را قبیح و زشت مىدانند.
براى اثبات ولایت امیرمؤمنان علیه السلام از این روایت، باید سه مقدمه ثابت شود:
۱. على بنأبى طالب علیه السلام محبوبترین مخلوق نزد خدا و رسول او است؛
۲. هر کس محبوبترین مخلوق نزد خدا و رسول باشد، از تمام خلایق برتر است؛
۳. هر کس از تمام خلایق برتر باشد، او باید جانشین رسول خدا صلى الله علیه وآله شود.
نتیجه: امیرمؤمنان علیه السلام خلیفه بلا فصل رسول خدا صلى الله علیه وآله است.
روایت طیر مقدمه اول را به روشنى به اثبات مىرساند؛ چرا که رسول خدا صلى الله علیه وآله دعا فرمود که خداوند محبوبترین مخلوق نزد خود را بیاورد تا با آن حضرت همسفره شود و تنها کسى که این افتخار نصیبش شد، امیرمؤمنان علیه السلام بود.
دلیل براى مقدمه دوم این است که: معیار محبت و دوستى در نزد خداوند، تقوى و دیانت شخص است نه هواى نفس، پارتى بازى و…؛ چنانچه در قرآن کریم مىفرماید:
إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم. الحجرات/۱۳.
گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست
بنابراین، وقتى ثابت شود که امیرمؤمنان گرامىترین فرد نزد خداوند است، ثابت مىشود که آن حضرت از هر جهت برترین فرد در میان خلایق است.
مقدمه سوم نیز با قاعده «قبح تقدیم مفضول بر افضل» ثابت مىشود؛ چرا که تقدیم مفضول با وجود فاضل یا افضل، یا از روى جهل و نشناختن افضل است، یا از روى هواى نفس، احتیاج، ترس و… و تمام این امور براى خداى متعال محال است؛ بنابراین، خداوند امیرمؤمنان علیه السلام را که از دیدگاه او برترین مخلوق است، براى جانشینى رسول خدا صلى الله علیه وآله مقدم و تعیین شده است.
شیخ مفید در دلالت این روایت بر ولایت امیرمؤمنان علیه السلام مىنویسد:
ومنها: قوله صلى الله علیه وآله على الاتفاق: «اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک، یأکل معی من هذا الطائر» فجاءه بأمیرِ المؤمنینَ علیه السلام، فأکَلَ معه، وقد ثبت أن أحبَ الخلق إلى الله تعالى أفضلُهم عنده، إذ کانت محبتُه مُنْبِئَهً عن الثواب دون الهوى ومیل الطِّباع، وإذا صح أنه أفضلُ خلقِ الله تعالى ثَبَتَ أنه کان الإمام، لفساد تقدم المفضول على الفاضل فی النبوهِ وخلافتِها العامهِ فی الأنام.
یکی از روایات این سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله است که شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند که فرمود: «خدایا محبوبترین خلقت را پیش من بیاور تا من از این مرغ میل نماید»؛ پس امیرمؤمنان علیه السلام آمد و به همراه آن حضرت از آن مرغ نوش جان کرد.
و به درستی ثابت شده که محبوبترین مخلوق نزد خداوند، برترین آنها است؛ چرا که محبت خداوند از حق سرچشمه میگیرد، نه از هوای نفس و خواهش طبع. وقتی آن حضرت برترین مخلوق خداوند باشد، ثابت میشود که او امام است؛ به دلیل فاسد بودن تقدیم مفضول بر فاضل در نبوت و خلافت عامه خداوند بر مردم.
الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفاى۴۱۳ هـ)، الإفصاح فی إمامه أمیر المؤمنین علیه السلام، ص۳۳، تحقیق و نشر: مرکز مؤسسه البعثه للطباعه والنشر ـ قم، الطبعه الأولى، ۱۴۱۲هـ.
و سید مرتضى در الفصول المختاره مىنویسد:
ومن کلام الشیخ أدام الله عزه سئل فی مجلس الشریف أبی الحسن أحمد بن القاسم العلوی المحمدی، فقیل له: ما الدلیل على أن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کان أفضل الصحابه؟ فقال: الدلیل على ذلک قول النبی (صلی الله علیه و آله): (اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر) فجاء أمیر المؤمنین – علیه السلام – وقد ثبت أن أحب الخلق إلى الله سبحانه وتعالى أعظمهم ثوابا عند الله وأن أعظم الناس ثوابا لا یکون إلا لأنه أشرفهم أعمالا وأکثرهم عباده لله تعالى، وفی ذلک برهان على فضل أمیر المؤمنین – علیه السلام – على الخلق کلهم سوى النبی (صلی الله علیه و آله).
از سخنان شیخ (مفید) که خداوند عزت او را مستدام بدارد، در مجلس شریف ابوالحسن احمد بن القاسم علوی محمدی است که از او سؤال شد: چه دلیلی وجود دارد که امیرمؤمنان علی بن أبی طالب از همه اصحاب برتر است؟ پس گفت: دلیل بر این مطلب این گفته رسول خدا صلى الله علیه وآله است که فرمود: «خداوندا محبوبترین مخلوقاتت را بیاور تا با من از این مرغ تناول کند» پس امیرمؤمنان علیه السلام آمد. به درستی ثابت شده است که محبوبترین خلق در نزد خدا، ثوابش نزد او از همه بیشتر است و کسى که ثوابش از همه بیشتر باشد، بدون شک از همه مخلوقات عملش بیشتر و برتر و عبادتش زیادتر است. و این دلیل است بر فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام بر تمام مردم به جز پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله.
المرتضی علم الهدی، ابوالقاسم علی بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن إبراهیم بن الإمام موسی الکاظم علیه السلام (متوفاى۴۳۶هـ)، الفصول المختاره، ص۹۶، تحقیق السید علی میر شریفی، ناشر: دار المفید ـ بیروت، الطبعه: الثانیه، ۱۴۱۴ هـ ـ ۱۹۹۳م.
کتاب الفصول المختاره، مجموعهاى از مناظرات و گفتگوهاى شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه است که توسط شاگرد بزرگوار و دانشمند او سید مرتضى علمالهدى تحت عنوان «الفصول المختاره» جمعآورى شده است.
وى این کتاب را از دو کتاب شیخ به نامهاى «المجالس» و «العیون و المحاسن» گزینش و تلخیص کرده که در مقدمه کتاب از آنها نام مىبرد؛ ولى متأسفانه هیچ یک از این دو کتاب در حال حاضر در اختیار ما نیست و همچون دیگر میراثهاى گرانبهاى شیعه در طول تاریخ از بین رفته است.
همچنین سید مرتضى مناظرات و مطالب دیگرى را که از زبان شیخ مفید شنیده و یا خود در آن حضور داشته، بر این مجموعه افزوده است. بنابراین سید در فراهم کردن «الفصول المختاره» از سه منبع استفاده کرده است:
۱. کتاب المجالس؛ ۲. کتاب العیون والمحاسن؛ ۳. شنیدههاى خود سید مرتضى از زبان شیخ مفید.
علامه مجلسى رضوان الله تعالى علیه بعد از نقل روایت طیر مىنویسد:
اعلم أن تلک الأخبار مع تواترها واتفاق الفریقین على صحتها تدل على کونه – صلوات الله علیه – أفضل الخلق وأحق بالخلافه بعد الرسول صلى الله علیه وآله وسلم.
أما دلالتها على کونه أفضل فلأن حب الله تعالى لیس إلا کثره الثواب والتوفیق والهدایه المرتبه على کثره الطاعه والاتصاف بالصفات الحسنه کما برهن فی محله أنه تعالى منزه عن الانفعالات والتغیرات، وإنما اتصافه بالحب والبغض وأمثالهما باعتبار الغایات…
فظهر أن حبه تعالى إنما یترتب على متابعه الرسول صلى الله علیه وله وسلم، فبثت أنه – صلوات الله علیه – أفضل من جمیع الحلق. وإنما خص الرسول صلى الله علیه وآله بالاجماع وبقرینه أنه کان هو القائل لذلک فالظاهر أن مراده أحب سائر الخلق إلیه تعالى. وأما کونه أحق بالخلافه فلأن من کان أفضل من جمیع الصحابه بل من سائر الأنبیاء والأوصیاء لا یجوز العقل تقدم غیره علیه.
بدان که این اخبار با تواترى که دارند و هر دو گروه عامه و خاصه بر صحت آن اتفاق نظر دارند دلالت مى کند بر آن که آن حضرت علیه السلام برترین آفریدگان و شایسته ترین فرد به جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله است.
اما دلالت آن بر افضلیت آن حضرت از آن جهت است که دوستى خداى متعال چیزى جز پاداش بسیار و توفیق و هدایتى که نتیجه طاعات بسیار و متصف شدن به صفات حسنه باشد نیست؛ چنان که در جاى خود مبرهن است که خداوند از انفعالات وتغیرات منزه است و اتصاف او به حالاتى چون دوستى و دشمنى و امثال آن به اعتبار نتایج حاصله از این حالات است نه خود حالات…
پس روشن شد که دوستى خداوند نتیجه پیروى از رسول خدا صلى الله علیه و آله است، و در نتیجه ثابت شد که آن حضرت افضل از همه آفریدگان است. اما رسول خدا صلى الله علیه و آله به اجماع امت از این قانون مستثنى است زیرا خود حضرت گوینده این جمله است پس نمى تواند خود او را هم شامل شود. پس ظاهر آن است که مراد حضرتش محبوبترین سایر آفریدگان در نزد خدا مى باشد.
اما این که على علیه السلام شایسته ترین فرد به جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله است، از آن روست که کسى که از همه صحابه؛ بلکه از سایر انبیاء و اوصیاأ افضل است عقل روا نمىدارد که دیگرى بر او مقدم شود.
المجلسی، محمد باقر (متوفاى ۱۱۱۱هـ)، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج۳۸، ص۳۵۹، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسه الوفاء – بیروت – لبنان، الطبعه: الثانیه المصححه، ۱۴۰۳هـ – ۱۹۸۳م.
حافظ گنجى شافعى، در باره حدیث طیر مىگوید:
وفیه دلالهٌ واضحهٌ على أنَّ علیاً علیه السلام أحبُّ الخلقِ إلى الله، وأدلُّ الدلالهِ على ذلک إجابهُ دعاءِ النبی صلى الله علیه وآله وسلم حیث قال عز وجل: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم». فأمَرَ بالدعاءِ وَوَعَدَ بالإجابهِ، وهو عز وجل «لا یُخْلِفُ الْمیعادَ»، وما کان الله لِیُخْلفَ رُسُلَه وَعَدَهُ، ولا یَرِدُ دعاءَ رَسُولِهِ لأحبِّ الخلقِ المیعاد، وما کان الله لیخلف رسله وعده، ولا یرد رسوله لأحب الخلق إلیه، ومن أقرب الوسائل إلى الله تعالى محبتُه ومحبهُ من یُحِبُّه لحُبِّه کما أنشدنی بعضُ أهلِ العلمِ فی معناه:
بالخمسهِ الغُرِّ من قریشٍ وسادسُ القومِ جبرئیلُ
بحبِّهم ربِ فاغفرْ عنى بحسنِ ظَنِّى بک الجمیلُ
در این حدیث دلالت واضحى است بر آن که على علیه السلام محبوبترین آفریدگان در نظر خداست، و بهترین دلیل بر این مطلب مستجاب شدن دعاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حق او است، خداوند فرموده: ادعونى استجب لکم. (مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم) که هم امر به دعا فرموده و هم وعده اجابت داده است. و معلوم است که خداوند خلف وعده نمى کند و با رسولانش تخلف از وعده نمى نماید و دعاى رسول خود را درباره محبوبترین آفریدگان در نظر خود رد نمى کند. و از بهترین وسیله ها براى تقرب به خداى متعال دوستى او و دوستى کسى است که به خاطر خدا دوستش مى دارد، چنان که یکى از اهل علم در این معنى برایم سرود:
به آن پنج تن گران قدر از قریش و ششمین آنان که جبرئیل است، پروردگارا ! به دوستى آنان از من بگذر و به حسن ظنى که به کار نیکوى تو دارم ).
الگنجی الشافعی، الإمام الحافظ أبی عبد الله محمد بن یوسف بن محمد القرشی (متوفای۶۵۸هـ)، کفایه الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، ص۱۵۱، تحقیق و تصحیح و تعلیق: محمد هادی امینی، ناشر: دار احیاء تراث اهل البیت (ع)، طهران، الطبعه الثالثه، ۱۴۰۴هـ.
سید حمیرى در باره این روایت این شعر را سروده است:
نبئت ان أبانا کان عن انس یروی حدیثا عجیبا معجبا عجبا
فی طائر جاء مشویا به بشر یوما وکان رسول الله محتجبا
أدناه منه فلما ان رآه دعا ربا قریبا لأهل الخیر منتجبا
ادخل إلی أحب الخلق کلهم طرا إلیک فأعطاه الذی طلبا
فاغتر بالباب مغترا فقال لهم من ذا وکان وراء الباب مرتقبا
من ذا فقال علی قال إن له شأنا له اهتم منه الیوم فاحتجبا
(به من خبر رسیده که پدرمان از انس حدیث شگفت و بهت آورى را روایت نموده است)، (درباره مرغ بریانى که روزى یک نفر آورد و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در خانه از نظر مردم دور بود ). ( آن مرغ را نزد حضرتش برد و هنگامى که چشم آن حضرت به آن افتاد پروردگار را که به همه کس نزدیک و برگزیننده خوبان است خواند و گفت: ) ( محبوبترین آفریدگان را در نظر خودت بر من وارد ساز. خدا هم آنچه خواست به او عطا فرمود ). ( مردى شرافتمند در پشت در ایستاد و در زد، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از خادم پرسید: کیست؟ و خود در پشت در منتظر بود ). ( کیست؟ گفت: على است. فرمود: او مردى والامقام است و من امروز در اندیشه او بودم و از همین رو در خانه نشستم و از دید خلق پنهان شدم.
خداوند چه کسانی را دوست دارد؟
خداوند در قرآن کریم، گروهى از انسانها را به خاطر اعمال خاصى که انجام مىدهند و فضائلى که دارند، ستایش کرده و صراحتا فرموده است که آنها را دوست دارد:
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنین. البقره/۱۹۵؛ مائده/۱۳
وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنین. آل عمران/۱۳۴ و ۱۴۸؛ مائده/۹۳.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ. البقره/۲۲۲.
وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرین. التوبه/۱۰۸.
فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین. آل عمران/۷۶.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین. التوبه/۴ و ۷.
وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرینَ. آل عمران/۱۴۶.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلین. آل عمران/۱۹۵.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین. مائده/۴۲؛ الحجرات/۹؛ الممتحنه/۸.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ. الصف/۴.
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانى نمىرساند خداوند جمعیّتى را مىآورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند آنها در راه خدا جهاد مىکنند، و از سرزنش هیچ ملامتگرى هراسى ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) مىدهد و (فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست.
و طبق روایت «طیر مشوی» امیرمؤمنان علیه السلام محبوبترین مخلوق خداوند است؛ پس او در این فضائل و در این صفاتى که خداوند بر شمرده؛ از همه مخلوقات برتر است؛ یعنى امیرمؤمنان علیه السلام سردار نیکوکاران، پاکترین پاکان، امام پرهیزگاران، سالار عادلان، قهرمان صبر و شکیبائى، نماد و نمود متوکلان، پرچمدار و پیشاهنگ جهادگران، اسد الله الغالب و… است.
همچنین خداوند در قرآن کریم مىفرماید که:
إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم. الحجرات/۱۳.
گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست
پس امیرمؤمنان علیه السلام که گرامىترین مخلوق در نزد خداوند است، باید با تقواترین مخلوق خداوند و امام المتقین نیز باشد.
خداوند قطعا مؤمنان، موحدان، مجاهدان، عابدان و در حقیقت تمام صاحبان صفات نیک را دوست دارد، و امیرمؤمنان علیه السلام که محبوبترین مخلوق خداوند است، باید سالار و امیر همه مؤمنان و موحدان، پرچمدار تمام مجاهدان عبادت کنندگان… باشد. خلاصه هر صفت نیکى را که بشمارید و خداوند آن را دوست داشته باشد، امیرمؤمنان علیه السلام بالاترین درجه آن را برخوردار است؛ چرا که آن حضرت محبوبترین مخلوق خداوند است و خداوند بندگانش را تنها به خاطر همین اعمال و صفات نیک است که دوست دارد.
در یک کلام:
آن چه خوبان همه دارند، او تنها دارد.
ابوبکر و عمر: ما بر هیچ یک از اصحاب برتری نداریم
ابن أبى داود سجستانى در کتاب الزهد، در روایتى که تمام راویان آن از روات بخارى یا مسلم هستند، نقل کرده است که:
نا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْهُذَلِیُّ أَبُو مَعْمَرٍ، نا عَلِیُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ قَیْسٍ، قَالَ: خَطَبَنَا أَبُو بَکْرٍ، قَالَ: ” وُلِّیتُ أَمَرَکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِینُونِی وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِی، فَإِنَّ لِی شَیْطَانًا یَعْتَرِینِی…
از قیس نقل شده است که ابوبکر برای ما خطبه خواند و گفت: من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالی که بهترین شما نیستم، اگر درستکار بودم، یاریم کنید؛ اگر بد کردم، جلوی مرا بگیرید؛ چرا که من شیطانی دارم که همواره مرا گول میزند.
السجستانی الأزدی، ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى ۲۷۵هـ)، الزهد، ص۵، ح۸، ناشر: دار المشکاه ـ القاهره، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۳م.
بلاذرى در انساب الأشراف، ابن قتیبه دینورى در عیون الأخبار، طبرى و ابن کثیر در تاریخشان و بسیارى دیگر از بزرگان اهل سنت، نقل کردهاند که وقتى ابوبکر به خلافت رسید، در نخستین سخنرانى خود به همه مردم اعلام کرد که من بهترین شما نیستم:
لَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَیُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ.
و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم من رهبر شما شدهام؛ ولی بهترین شما نیستم.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای۲۷۹هـ) أنساب الأشراف، ج۱، ص۲۵۴؛
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبه (متوفای۲۷۶هـ)، عیون الأخبار، ج۱، ص۳۴؛
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰هـ)، تاریخ الطبری، ص۲۳۷ ـ ۲۳۸، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت.
این خطبه با سندهاى صحیح نقل شده است؛ ابن کثیر دمشقى سلفى، بعد از نقل این خطبه مىنویسد:
وهذا إسناد صحیح.
سند این حدیث صحیح است.
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای۷۷۴هـ)، البدایه والنهایه، ج۶، ص۳۰۱، ناشر: مکتبه المعارف – بیروت.
محمد بن سعد با سند معتبر نقل مىکند که ابوبکر گفت: من از هیچ یک از صحابه برتر نیستم:
قال أخبرنا وهب بن جریر قال أخبرنا أبی سمعت الحسن قال لمّا بویَعَ أبو بکرَ قامَ خطیباَ:… وإنما أنا بشرٌ ولست بخیرٍ من أحدٍ منکم فراعونی فإذا رأیتمونی إسْتَقَمْتُ فاتَّبِعُونِی وإن رأیتمونی زِغْتُ فقَوِّمُونی واعْلموا أنّ لی شیطاناً یَعْتَرِیْنِی…
الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفاى۲۳۰هـ)، الطبقات الکبرى، ج۳، ص۲۱۲، ناشر: دار، صادر – بیروت.
الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى۳۱۰)، تاریخ الطبری، ج۲، ص۲۴۴، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت.
الصنعانی، ابوبکر عبد الرزاق بن همام (متوفاى۲۱۱هـ)، المصنف، ج۱۱، ص۳۳۶، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعه: الثانیه، ۱۴۰۳هـ.
ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفاى ۵۹۷ هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج۴، ص۶۹، ناشر: دار، صادر – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۳۵۸.
ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى ۷۲۸ هـ)، منهاج السنه النبویه، ج۸، ص۲۶۶، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسه قرطبه، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶هـ.
السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى۹۱۱هـ)، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۷۱، تحقیق: محمد محی الدین عبد الحمید، ناشر: مطبعه السعاده – مصر، الطبعه: الأولى، ۱۳۷۱هـ – ۱۹۵۲م.
در منابع اهل سنت با سند صحیح نقل شده است که عمر بن خطاب اعتراف مىکرد، تمام مردم حتى زنانى که در داخل خانههایشان هستند، از او داناتر هستند.
سعید بن منصور در سنن خود مىنویسد:
(۵۸۰)- [۵۹۸ ] نا هُشَیْمٌ، قَالَ: نا مُجَالِدٌ، عَنِ الشَّعْبِیِّ قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، وَقَالَ: «أَلا لا تُغَالُوا فِی صُدُقِ النِّسَاءِ، فَإِنَّهُ لا یَبْلُغُنِی عَنْ أَحَدٍ سَاقَ أَکْثَرَ مِنْ شَیْءٍ سَاقَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَوْ سِیقَ إِلَیْهِ، إِلا جَعَلْتُ فَضْلَ ذَلِکَ فِی بَیْتِ الْمَالِ»، ثُمَّ نَزَلَ فَعَرَضَتْ لَهُ امْرَأَهٌ مِنْ قُرَیْشٍ فَقَالَتْ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کِتَابُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَوْ قَوْلُکَ؟ قَالَ: « بَلْ کِتَابُ اللَّهِ فَمَا ذَلِکَ؟»، قَالَتْ: نَهَیْتَ النَّاسَ آنِفًا أَنْ یُغَالُوا فِی صُدُقِ النِّسَاءِ، وَاللَّهُ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ:«وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا».
فَقَالَ عُمَرُ: کُلُّ أَحَدٍ أَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلاثًا، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَ لِلنَّاسِ: «إِنِّی نَهَیْتُکُمْ أَنْ تُغَالُوا فِی صُدُقِ النِّسَاءِ، أَلا فَلْیَفْعَلْ رَجُلٌ فِی مَالِهِ مَا بَدَا لَهُ».
از شعبی نقل شده است که عمر بن خطاب خطبه خواند، پس از حمد و ستایش خداوند گفت: کسی حق ندارد در مهریه زنان زیادهروی کند، هر کس بیشتر از آن چه رسول خدا مهریه داده و یا گرفته، مهریه بگذارد، من اضافه آن را به بیت المال خواهم ریخت. سپس از منبر پایین آمد؛ پس زنی از قریش جلوی او را گرفت و گفت: ای امیرمؤمنان !!! کتاب خدا شایستهتر است که پیروش شود یا سخن تو؟ عمر گفت: بلکه کتاب خدا شایستهتر است، مگر چه شده؟ آن زن گفت: تو الآن مردم را از زیادهروی در مهریه زنان نهی کرد؛ در حالی که خداوند در قرآن میفرماید: «و مال فراوانى (بعنوان مهر) به او پرداختهاید، چیزى از آن را پس نگیرید!»
پس عمر گفت: همه مردم از عمر داناتر هستند. این سخن را دو یا سه بار گفت؛ سپس به منبر برگشت و به مردم گفت: من شما را از زیادهروی در مهریه زنان نهی کرد؛ آگاه باشید، هر کس هر کاری که میخواهد با مالش انجام دهد.
الخراسانی، سعید بن منصور (متوفاى ۲۲۷هـ)، سنن سعید بن منصور، ج۱، ص۱۹۵، ح۵۹۸، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر:الدار السلفیه – الهند، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۳هـ ـ ۱۹۸۲م؛
الطحاوی الحنفی، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامه (متوفاى۳۲۱هـ)، شرح مشکل الآثار، ج۱۳، ص۵۷، تحقیق شعیب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسه الرساله – لبنان/ بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۸هـ – ۱۹۸۷م.
بررسی سند روایت
هشیم بن بشیر:
از روات بخارى مسلم و سایر صحاح سته:
۵۹۷۹ هشیم بن بشیر أبو معاویه السلمی الواسطی حافظ بغداد عن عمرو بن دینار وأبی الزبیر وعنه أحمد وابن معین وهناد إمام ثقه مدلس عاش ثمانین سنه توفى ۱۸۳ ع.
هشیم بن بشیر، امام و ثقه بود و تدلیس میکرد.
الکاشف ج۲، ص۳۳۸
مجالد بن سعید:
از روات مسلم و سایر صحاح سته:
۴۵۱۹ مجالد بن سعید بن عمیر الهمدانی أبو عمرو الکوفی أحد الأعیان عن الشعبی وأبی الوداک وطائفه وعنه ابنه إسماعیل والثوری وابن المبارک وخلق.
مجالد بن سعید، یکی از بزرگان بود.
لسان المیزان ج۷، ص۳۴۹.
عامر بن شراحیل:
۲۵۳۱ عامر بن شراحیل أبو عمرو الشعبی أحد الأعلام ولد زمن عمر وسمع علیا وأبا هریره والمغیره وعنه منصور وحصین وبیان وابن عون قال أدرکت خمسمائه من الصحابه وقال ما کتبت سوداء فی بیضاء ولا حدثت بحدیث إلا حفظته وقال مکحول ما رأیت أفقه من الشعبی وقال آخر الشعبی فی زمانه کابن عباس فی زمانه مات سنه ثلاث أو أربع ومائه ع
عامر بن شراحیل، یکی از مشاهیر بود، او گفته: من پانصد نفر از صحابه را ملاقات کرد، هیچ سیاهی را در سفیدی ننوشتم، هیچ روایتی را نقل نکردم؛ مگر این که آن را حفظ کرده بودم. مکحول گفته: من داناتر از شعبی ندیدم. دیگری گفته: شعبی در زمان خودش، همانند ابن عباس در زمانش بود.الکاشف ج۱، ص۵۲۲.
سایر علماى اهل سنت این روایت را با تعبیرهاى دیگر نقل کردهاند. ماوردى بصرى شافعى مىنویسد که عمر گفت:
کل الناس أفقه من عمر حتى امرأه.
همه مردم از عمر داناتر هستند؛ حتی یک زن.
الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفاى۴۵۰هـ)، الحاوی الکبیر فی فقه مذهب الإمام الشافعی وهو شرح مختصر المزنی، ج۹، ص۳۳۱، تحقیق الشیخ علی محمد معوض – الشیخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت – لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۹ هـ -۱۹۹۹م.
سرخسى در کتاب المبسوط و علاء الدین بخارى در کشف الأسرار مىنویسد:
فبقی عمر رضی الله عنه باهتا وقال کل الناس أفقه من عمر حتى النساء فی البیوت.
عمر، مبهوت ماند و گفت: همه مردم از عمر داناترند؛ حتی زنانی که در خانهها هستند.
السرخسی الحنفی، شمس الدین ابوبکر محمد بن أبی سهل (متوفاى۴۸۳هـ )، المبسوط، ج۱۰، ص۱۵۳، ناشر: دار المعرفه – بیروت؛
البخاری، علاء الدین عبد العزیز بن أحمد (متوفاى ۷۳۰هـ)،کشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوی، ج۳، ص۳۴۶، تحقیق: عبد الله محمود محمد عمر، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۷م.
از این گذشته، خود عمر بن الخطاب به جان خودش قسم خورده است که کسانى از اصحاب و ام المؤمنات که در بقیع دفن شده بودند، از او برتر هستند.
حاکم نیشابورى و إبن أبى شیبه کوفى با سند صحیح نقل کردهاند که:
حَدَّثَنَا أَبُو سَیدٍ الثَّقَفِیُّ، وَأَبُو بَکْرِ بْنُ بَالَوَیْهِ، قَالا: ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْمَرِیُّ، ثنا الْوَلِیدُ بْنُ شُجَاعٍ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ بِشْرٍ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو، قَالَ: حَدَّثَ أَبُو سَلَمَهَ، وَیَحْیَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَاطِبٍ، وَأَشْیَاخُنَا، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لَمَّا طُعِنَ، قَالَ لِعَبْدِ اللَّهِ: ” اذْهَبْ إِلَى عَائِشَهَ فَأَقْرِئْ عَلَیْهَا مِنِّی السَّلامَ، وَقُلْ: إِنَّ عُمَرَ یَقُولُ لَکِ: إِنْ کَانَ لا یَضُرُّکِ وَلا یُضَیِّقُ عَلَیْکِ، فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ أُدْفَنَ مَعَ صَاحِبَیَّ، وَإِنْ کَانَ ذَلِکَ یَضُرُّکِ وَیُضَیَّقُ عَلَیْکِ، فَلَعَمْرِی لَقَدْ دُفِنَ فِی هَذَا الْبَقِیعِ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْ عُمَرَ»، فَجَاءَهَا الرَّسُولُ، فَقَالَتْ: إِنَّ ذَلِکَ لا یَضُرُّنِی وَلا یُضَیِّقُ عَلَیَّ، قَالَ: «فَادْفِنُونِی مَعَهُمَا».
ابوسلمه و یحیی بن حاطب و اساتید ما نقل کردهاند که عمر بن خطاب وقتی خنجر به خورد به عبد الله گفت: پیش عائشه برو، سلام من را برسان و بگو: عمر به تو گفت: اگر به تو ضرر نمیرسد و جای تو را تنگ نمیکند، من دوست دارم که با دو رفیقم دفن شوم. اگر ضرر میزند و جایت را تنگ میکند، به جانم قسم که در بقیع کسانی از اصحاب رسول خدا و همسران پیامبر دفن شدهاند که از عمر بهتر هستند.
الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى ۴۰۵ هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۹۹، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت الطبعه: الأولى، ۱۴۱۱هـ – ۱۹۹۰م.
إبن أبی شیبه الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى۲۳۵ هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج۷، ص۴۴۰، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبه الرشد – الریاض، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۹هـ.
این روایات ثابت مىکند که به اعتراف خود ابوبکر و عمر، آنها از دیگر اصحاب برتر نبودهاند و حتى عمر سوگند یاد کرده است که در بقیع افرادى بهتر از آنها دفن شدهاند.
حال اگر کسى از اهل سنت سؤال کند که چرا شما به جاى پیروى از امیرمؤمنان علیه السلام که محبوبترین مخلوق نزد خدا و رسول او است، از کسانى دیگرى پیروى مىکنید که به اعتراف خود آنها از هیچ یک از افراد اصحاب برتر نیستند، چه پاسخى خواهید داد؟
اگر رسول خدا در قیامت از شما سؤال کند چه پاسخى براى آن حضرت خواهید داشت؟
جالب است که علماى اهل سنت روایات فراوانى نقل کردهاند که اگر کسى شخصى را به امارت یک منطقه یا جمعیتى بگمارد که مى داند در جامعه، شخصى بهتر از او وجود دارد، به خدا، رسول و تمام مؤمنان خیانت کرده است.
علاء الدین کاشانى در کتاب بدائع الصنایع، و شمس الدین سرخسى در کتاب المبسوط و ابن عابدین حنفى در حاشیه رد المختار، مى نویسد که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
مَنْ قَلَّدَ إنْسَانًا عَمَلًا وفی رَعِیَّتِهِ من هو أَوْلَى منه فَقَدْ خَانَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَجَمَاعَهَ الْمُؤْمِنِینَ.
هر کسی که انسانی را به کاری بگمارد که میداند در رعیتش شایستهتر از او وجود دارد؛ به درستی که به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خیانت کرده است.
الکاسانی الحنفی، علاء الدین أبی بکر بن مسعود بن احمد الشاشی الملقب بملک العلماء (متوفاى ۵۸۷هـ)، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، ج۱، ص۲۲۸، ناشر: دار الکتاب العربی – بیروت، الطبعه: الثانیه، ۱۹۸۲م؛
السرخسی الحنفی، شمس الدین ابوبکر محمد بن أبی سهل (متوفاى۴۸۳هـ )، المبسوط، ج۱، ص۱۷۲، ناشر: دار المعرفه – بیروت؛
ابن عابدین الحنفی، محمد أمین بن عمر (متوفاى۱۲۵۲هـ)، حاشیه رد المختار على الدر المختار شرح تنویر الأبصار فقه أبو حنیفه، ج۵، ص۳۶۴، ناشر: دار الفکر للطباعه والنشر. – بیروت. – ۱۴۲۱هـ – ۲۰۰۰م.
و حاکم نیشابورى متوفاى ۴۰۵، به نقل از ابن عباس مى نویسد که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
مَنْ إسْتَعْمَلَ رَجُلاً مِنْ عِصَابَهٍ وفی تلک العصابهِ مَنْ هُو أرضى لله منه فقد خان اللهَ وخان رسولَه وخان المؤمنینَ.
اگر کسی، شخصی را بر گروهی بگمارد که در آن گروه، فردی دیگری وجود دارد که خداوند از او راضیتر است، به درستی که به خدا، رسول او و مؤمنان خیانت کرده است.
حاکم نیشابورى بعد از نقل روایت مىگوید:
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه.
سند این روایت صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم نقل نکردهاند.
الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى ۴۰۵ هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۱۰۴، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت الطبعه: الأولى، ۱۴۱۱هـ – ۱۹۹۰م.
و خطیب بغدادى مى نویسد که رسول خدا فرمود:
ومن استعمل رجلا وهو یَجِدُ غیرَهُ خیراً منه وأعْلَمَ مِنْه بکتابِ الله وسنهً نَبِیّه فقد خان الله ورسولَه وجمیعِ المؤمنین.
اگر کسی مردی را بگمارد؛ در حالی که بهتر از او و داناتر از او را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مییابد، به درستی که به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خیانت کرده است.
البغدادی، ابوبکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب (متوفاى۴۶۳هـ)، تاریخ بغداد، ج۶، ص۷۶، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت.
بیهقى (متوفاى ۴۵۸هـ) در سنن کبراى خود مى نویسد:
عن بن عباس رضی الله عنهما عن رسول الله صلى الله علیه وسلم من استعملَ عاملا من المسلمین وهو یعلمُ أن فیهم أولى بذلک منه وأعلم بکتاب الله وسنه نبیه فقد خان الله ورسوله وجمیع المسلمین.
از إبن عباس از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است که فرمود: هر کسی فرمانداری از مسلمانان را بگمارد؛ در حالی که میداند شایستهتر از او در میان مسلمانان و داناتر از او به کتاب خدا و سنت پیامبرش وجود دارد، به راستی که به خدا، رسول خدا و تمام مسلمانان خیانت کرده است.
البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسی ابوبکر (متوفاى ۴۵۸هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج۱۰، ص۱۱۸، ح۲۰۱۵۱، ناشر: مکتبه دار الباز – مکه المکرمه، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، ۱۴۱۴ – ۱۹۹۴.
همین روایت را ابن عساکر دمشقى در کتاب تاریخ مدینه دمشق و متقى هندى، در کتاب کنز العمال، با عبارت دیگر نقل کردهاند.
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله (متوفاى۵۷۱هـ)، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج۵۳، ص۲۵۶، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵؛
الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفاى۹۷۵هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج۱۶، ص۳۸، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۹هـ – ۱۹۹۸م.
محمد بن الطیب الباقلانى در تمهید الأوائل مى نویسد:
وقوله «مَن تَقَدَّمَ على قومٍ من المسلمین یَرى أنَّ فیهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمین» فی أمثال هذه الأخبار مما قد تواترت على المعنى وإن اختلفت ألفاظها.
این گفته رسول خدا صلى الله علیه وآله «هر کس خود را بر گروهی از مسلمانان مقدم کند؛ در حالی که میداند در میان آن قوم کسی بهتر از او وجود دارد، به درستی که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است» همانند این روایات، از نظر معنوی به صورت متواتر نقل شده؛ اگر چه الفاظ آنها مختلف هستند.
الباقلانی، ابوبکر محمد بن الطیب (متوفاى۴۰۳هـ)، تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل، ج۱، ص۴۷۴، تحقیق: عماد الدین أحمد حیدر، ناشر: مؤسسه الکتب الثقافیه – لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۷هـ – ۱۹۸۷م.
چرا راه دور برویم، خداوند متعال در قرآن کریم وجدانهاى بیدار را به قضاوت فرامىخواند و مىفرماید:
أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ. یونس/۳۵.
یا کسى که هدایت به سوى حق مىکند براى پیروى شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمىشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مىشود، چگونه داورى مىکنید؟!
خلیفه اول به صراحت مىگوید که:
وُلِّیتُ أَمَرَکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِینُونِی وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِی، فَإِنَّ لِی شَیْطَانًا یَعْتَرِینِی.
من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالی که بهترین شما نیستم، اگر درستکار بودم، یاریم کنید؛ اگر بد کردم، جلوی مرا بگیرید؛ چرا که من شیطانی دارم که همواره مرا گول میزند.
آیا چنین کسى شایسته و سزاوار پیروى است یا امیرمؤمنان علیه السلام که محبوبترین مخلوق نزد خدا و رسول است. اى وجدانهاى بیدار و اى جستجوگران حقیقت، تشنگان هدایت:
فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؟
اگر رسول خدا در قیامت از ما شیعیان سؤال کند که چرا على بن أبى طالب را بیش از همه مردم دوست دارید، چرا ولایت او را پذیرفتید، جواب ما روشن و حجت و برهان ما قاطع است، با سربلندى و افتخار عرضه خواهیم داشت که:
اى پیامآور خدا! ما امیرمؤمنان را دوست داریم، چرا که خداوند او را بیش از تمام مخلوقاتش دوست دارد. ما امامت او را پذیرفتهایم؛ چون او برترین اصحاب بعد از شما بود، این شما بودید که به ما دستور دادید على بن أبىطالب را دوست بداریم.
اما کسانى که از على بن أبى طالب پیروى نکردهاند، به جاى دوست داشتنش، با او جنگیدهاند، یاران و دوستان او را به شهادت رساندهاند، بر منابر مساجد و در خطبههاى نماز او را سب کردهاند و ناسزا گفتهاند، چه پاسخى خواهند داشت؟
دیدگاههای بزرگان اهل سنت در باره اسناد روایت:
از آن جائى که روایت طیر فضیلت بىنظیرى را براى امیرمؤمنان علیه السلام و از طرف دیگر بطلان هر مذهبى غیر مذهب اهل بیت علیهم السلام را به روشنى اثبات مىنماید، اکثر بزرگان اهل سنت در برابر آن موضع گرفته و تلاش کردهاند که آن را تضعیف نمایند؛ تا جائى که برخى از راویان موثق اهل سنت، تنها به خاطر نقل همین روایت به شدت تضعیف شدهاند.
أبو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان الواسطی، مشهور به إبن سقا، یکی از این روایان است.
ابن السقاء الحافظ الامام محدث واسط أبو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان الواسطی… قال السلفی سألت الحافظ خمیسا الحوزی عن ابن السقاء فقال: هو من مزینه مضر ولم یکن سقاء بل لقب له، موجوه الواسطیین وذوی الثروه والحفظ، رحل به أبوه فأسمعه من أبى خلیفه وأبى یعلى وابن زیدان البجلی والمفضل ابن الجندی وبارک الله فی سنه وعلمه، واتفق انه أملى حدیث الطیر فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به وأقاموه وغسلوا موضعه.
ابن سقاء… سلفی گفته است: از حافظ خمیس حوزی در مورد ابن سقاء سوال کردم؛ پس گفت: او از مزینه از قبیله مضر است؛ و سقا نبود؛ بلکه به این لقب مشهور بود؛ او سر شناس مردم واسط و صاحب ثروت و حافظهای خوب بود؛ پدرش او را به مسافرت برد؛ پس از ابی خلیفه و ابی یعلی و ابن زیدان بجلی و مفضل بن جندی روایت شنید، و خداوند نیز به او در علم و عمرش برکت داد؛ و روزی از روزها داشت حدیث طیر املاء می کرد؛ اما مردم نتوانستند که این روایت را تحمل کنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جای خویش بلند کردند و جای او را آب کشیدند.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، تذکره الحفاظ، ج۳، ص۹۶۶، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى.
تعدادى از علماى سنى، دچار سردرگمى شدهاند، در برخى از کتابها صحت روایت را پذیرفته و در برخى دیگر با شک و تردید به آن نگریستهاند.
شمس الدین ذهبى در تذکره الحفاظ یکبار در باره حدیث طیر مىنویسد که این حدیث، اصل و ریشه دارد؛ یعنى نمىتواند جعلى و ساختگى باشد:
وأما حدیث الطیر فله طرق کثیره جدا أفردتها بمصنف ومجموعها یوجب أن یکون الحدیث له أصل.
اما حدیث طیر، جدا طرق بسیاری دارد که من کتاب مسستقلی در باره آن نوشتهام، مجموع این طرق ثابت میکند که این روایت اصل و ریشه دارد.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، تذکره الحفاظ، ج۳، ص۱۰۴۳، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى.
اما در جاى دیگر به خاطر عوارضى که این روایت براى اهل سنت دارد و در حقیقت بطلان مذهب آنها را به روشنى ثابت مىکند، صحت روایت را نمىپذیرد.
وحدیث الطیر على ضعفه فله طرق جمه وقد أفردتها فی جزء ولم یثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد أخطأ ابن أبی داود فی عبارته وقوله وله على خطئه اجر واحد ولیس من شرط الثقه ان لا یخطئ ولا یغلط ولا یسهو والرجل فمن کبار علماء الاسلام ومن أوثق الحفاظ رحمه الله تعالى.
حدیث طیر با اینکه اسناد آن ضعیف است، اما طرق فراوانی دارد که من مجموع آنها را در یک مجموعه آوردهام، صحیح نیست اما من اعتقاد ندارم باطل (جعلی) باشد. ابن ابی داود در مورد این روایت اشتباه کرده است (در ادامه به اشکال ابن ابی داود اشاره خواهد شد )، و به خاطر اجتهاد اشتباه یک پاداش می برد، شرط ثقه بودن این نیست که اشتباه نکند و یا غلط نداشته باشد و یا سهو نکند؛ این شخص از بزرگان علمای اسلام و از معتبرترین حفاظ است، رحمت خدا بر او باد.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج۱۳، ص۲۳۳، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
محمد بن أحمد بن عیاض روى عن أبیه أبی غسان أحمد بن عیاض عن أبی طیبه المصری عن یحیى بن حسان فذکر حدیث الطیر
وقال الحاکم هذا على شرط البخاری ومسلم
قلت الکل ثقات إلا هذا فأنا أتهمه به ثم ظهر لی أنه صدوق
میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد الذهبی الوفاه: ۷۴۸ ، دار النشر : دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۹۹۵ ، الطبعه : الأولى ، تحقیق : الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود
میزان الاعتدال فی نقد الرجال ج ۶ ص ۵۳
ابو نعیم در حلیه الاولیا تصریح مىکند که روایت طیر را گروه فراوانى نقل کردهاند؛ اما در ادامه فقط به یک سند آن بسنده کرده است:
رواه الجم الغفیر عن أنس وحدیث مالک لم نکتبه الا من حدیث القداحی تفرد به.
این روایت را از انس گروه فراوانی نقل کردهاند، اما روایت مالک را تنها از طریق قداحی نقل کردهایم.
الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى۴۳۰هـ)، حلیه الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج۶، ص۳۳۹، ناشر: دار الکتاب العربی – بیروت، الطبعه: الرابعه، ۱۴۰۵هـ.
انصارى تلمستانى تصریح مىکند که این روایت با چندین سند از أنس نقل شده است:
وقد رویَ من غیر وجه عن أنس.
این روایت با چند سند از انس نقل شده است.
الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفاى۶۴۴هـ) الجوهره فی نسب النبی وأصحابه العشره، ج۱، ص۲۹۱، طبق برنامه الجامع الکبیر.
سبکى شافعى در باره روایت طیر مىگوید:
ثم ذکر ابن طاهر أنه رأى بخط الحاکم حدیث الطیر فی جزء ضخم جمعه وقال وقد کتبته للتعجب. قلنا وغایه جمع هذا الحدیث أن یدل على أن الحاکم یحکم بصحته ولولا ذلک لما أودعه المستدرک.
ابن طاهر گفته است که یک جزوه مفصل به خط حاکم دیده است که در آن حدیث طیر را جمع آوری کرده است، اما گفته است که این مجموعه را برای تعجب جمع آوری کرده است !
و نتیجه جمع کردن این روایت آن است که حاکم این روایت را صحیح میداند و اگر چنین نبود این روایت را در مستدرک نقل نمیکرد.
السبکی الشافعی، ابونصر تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی (متوفاى ۷۷۱هـ)، طبقات الشافعیه الکبرى، ج۴، ص۱۶۵، تحقیق: د. محمود محمد الطناحی د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعه والنشر والتوزیع، الطبعه: الثانیه، ۱۴۱۳هـ.
و در ادامه به صراحت مىگوید که نمىتوان حکم به جعلى بودن روایت طیر کرد:
وأما الحکم على حدیث الطیر بالوضع فغیر جید
این که ادعا شود حدیث طیر جعلی است، نیکو نیست.
طبقات الشافعیه الکبرى ج۴، ص۱۶۹.
وحکى شیخنا الذهبی أن الحاکم سئل عن حدیث الطیر فقال لا یصح
ولو صح لما کان أحد أفضل من علی بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله)
ثم قال شیخنا وهذه الحکایه سندها صحیح فما باله أخرج حدیث الطیر فی المستدرک
ثم قال فلعله تغیر رأیه.
قلت وکلام شیخنا حق وإدخاله حدیث الطیر فی المستدرک مستدرک
طبقات الشافعیه الکبرى ، اسم المؤلف: تاج الدین بن علی بن عبد الکافی السبکی الوفاه: ۷۷۱هـ ، دار النشر : هجر للطباعه والنشر والتوزیع – ۱۴۱۳هـ ، الطبعه : ط۲ ، تحقیق : د. محمود محمد الطناحی د.عبد الفتاح محمد الحلو
طبقات الشافعیه الکبرى ج ۴ ص ۱۶۸.
اما چرا روایت طیر، همانند صاحب آن در میان محدثان و ائمه حدیث اهل سنت مظلوم واقع شده است؛ چرا با این همه سندى که دارد، اکثر علماى سنى آن را تضعیف کرده و ساختگى دانستهاند؟ آنها نیز که جرأت دسته قبلى را ندارند، از پذیرش صریح صحت روایت خوددارى کردهاند؟
جواب واضح و روشن است. چون این روایت اساس و بنیان عقائد اهل سنت را زیر سؤال مىبرد، حقانیت شیعه را به اثبات رسانده و مذاهب دیگر را باطل اعلام مىکند.
طبیعى است که وقتى امیرمؤمنان علیه السلام برترین مخلوق در نزد خداوند باشد، عقلا و شرعا نوبت به ابوبکر، عمر و… نمىرسد؛ بنابراین اکثر علماى سنى با وجود دهها سند و طریق نتوانستهاند صحت روایت را بپذیرند.
محمد ناصر البانى بعد از نقل برخى از سندهاى روایت طیر، به این حقیقت اشاره کرده و دلالت روایت را دلیل موضع گیرى اهل سنت در برابر آن اعلام کرده است:
وبالجمله، فالحدیث لا ینقصه کثره طرق، وإنما یفتقر إلى سلامه المتن، فإنما أنکر من الأئمه هذا الحدیث لما یظهر من متنه من تفضیل علی على الشیخین رضی الله عنهم، بالإضافه لما فی متنه من رکه اللفظ والاضطراب.
خلاصه: پس حدیث از نظر کثرت طرق مشکلی ندارد؛ اما نیاز به سلامت متن دارد؛ پس اگر ائمه منکر این حدیث شدهاند، به خاطر آن چیزی است که متن روایت ثابت میکند و آن برترین علی (علیه السلام) بر شیخین است، علاوه بر این که متن روایت نیز رکیک است و اضطراب دارد.
و باز در ادامه با نقل برخى از عبارات روایت طیر که البته افضلیت مطلق امیرمؤمنان علیه السلام را ثابت نمىکند، مىگوید:
قلت: فلو أن الحدیث کان فی أکثر طرقه بلفظ من هذه الألفاظ المتفقه المعنى -، ولم تکن باسم التفضیل «أحب خلقک»، لکان من الممکن القول بثبوته، ویکون کحدیث الرایه الصحیح الذی فی بعض روایاته:
“لأعطین الرایه رجلاً یفتح الله على یدیه، یحب الله ورسوله، ویحبه الله ورسوله…” رواه البخاری ( ۴۲۱۰ )، ومسلم ( ۷/۱۲۷ ). لکن الواقع أن أکثر الروایات بلفظ اسم التفضیل: “أحب”.. ومن هنا جاء الحکم علیه بالوضع کما تقدم.
میگویم: پس اگر حدیث در اکثر طرق، با این الفاظ بود که از نظر معنا اختلافی در آن نیست و با لفظ تفضیل «برترین خلق تو» نبود، ممکن بود که طرفدار إثبات آن شویم و مثل حدیث صحیح رایت میشد که در برخی از روایات آن آمده:
«به درستی که پرچم را به دستی مردی میدهم که خداوند به دست او فتح خواهد کرد، او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند». این روایت بخاری و مسلم نقل کردهاند؛ اما حدیث طیر در اکثر طرق خود با لفظ اسم تفضیل «أحب» آمده، به همین خاطر حکم به ضعف روایت کردهاند؛ چنانچه پیش از این نیز گذشت.
ألبانی، محمد ناصر (متوفاى۱۴۲۰هـ)، السلسه الضعیفه وأثرها السیء فی الأمه، ج۱۴، ص۱۸۳، ناشر: مکتبه المعارف للنشر والتوزیع لصاحبها سعد بن عبدالرحمن الراشد – الریاض، الطبعه: الطبعه الأولى، ۱۴۲۵هـ – ۲۰۰۴م
آرى، این روایت از نظر سندى مشکلى ندارد؛ اما اگر حتى خود رسول خدا صلى الله علیه وآله با علماى سنى روبرو شود و به صراحت بگوید که امیرمؤمنان علیه السلام از ابوبکر و عمر برتر است، آنها هرگز نخواهند پذیرفت.
نام این نوع برخورد با روایات و فضائل اهل بیت علیهم السلام را چه مىتوان گذاشت؟ آیا مىتوان پذیرفت که این افراد اهل بیت علیهم السلام دوست دارند؟
حافظ أحمد بن صدیق المغربى متوفاى ۱۳۸۰هـ از علماى بزرگ مغرب، به صراحت مىگوید که هرکس حدیث طیر را باطل بداند، ناصبى است و اگر حدیث طیر صحیح نباشد، هیچ روایت صحیحى نمىتوان پیدا کرد. وى در کتاب جؤنه العطار در بابى تحت عنوان «النواصب یبطلون حدیث الطیر المتواتر؛ ناصبیها روایت طیر را که متواتر است، باطل میدانند» مىنویسد:
یکاد النواصب من الحفاظ تتفق کلمتهم على بطلان حدیث الطیر , بل بالغوا حتى جعلوه علامه على ضعف الراوی , فکل من رواه جرحوه بروایته , وکذلک فعل الذهبی فی ” المیزان ” , الذی ظهر فیه نصبه بأجلى معانیه , ولکنه مال إلى الإعتدال فی ” تاریخ الإسلام ” , فذکر الحدیث , ثم قال: ( وله طرق کثیره عن أنس متکلم فیها , وبعضها على شرط السنن , من أجودها حدیث قطن بن نسیر شیخ مسلم یعنی فی ” الصحیح “: ثنا جعفر بن سلیمان , ثنا عبدالله بن المثنى , عن عبدالله بن أنس بن مالک , عن أنس قال: أهدی إلى رسول الله (صلی الله علیه و آله) حجل مشوی , فقال: ” اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکله معی , فجاء علی فأکله معه “)
فهذا سند على شرط الصحیح وإن أنف الذهبی من التصریح بذلک فعدل إلى قوله جید , وهو مرادف للصحیح فی اصطلاحهم…
وبعد , فإذا لم یکن حدیث الطیر صحیحاً؛ فلا یصح فی الدنیا حدیث البته , ولا یقع تواتر بخبر بالمره.
فقد رواه عن أنس ( سبعه وتسعون راویاً ) مائه إلا ثلاثه بأعدادها مضاعفه من الطرق عنهم , وورد مع ذلک عن جماعه من الصحابه منهم ( علی ـ نفسه ـ , وعائشه , وابن عباس ) وتمام سبعه من الصحابه فیما یحضرنی الآن , بحیث أفرد طرقه الإمام محمد بن جریر الطبری فی مجلد ضخم , ومن بعده جماعه منهم الحافظ ابن القا الذی أملى مجلساً فیه ببغداد فقاموا إلیه وأخرجوه من المسجد وغسلوا الکرسی الذی کان یملی علیه بالماء.
ولما وقف الباقلانی شیخ الأشعریه والنواصب فی عصره على المجلد الذی جمعه ابن جریر فی طرق هذا الحدیث؛ رد على ابن جریر بعقله , وأبطل الحدیث بکاسد رأیه وفاسد نصبه… فإلى هذا الحد بلغ تعصب النواصب على علیّ ـ علیه السلام ـ…
والمقصود اعتراف الذهبی بصحه الحدیث مع أنه جمع هو أیضاً طرقه فی جزء , وضعف جمیع تلک الطرق , لکن یحکی هذا ابن کثیر فی ” تاریخه “؛ وابن کثیر جربنا علیه الکذب فی هذا الباب.
أما نحن فلم نقف على الجزء المذکور , نعم ذکره الذهبی فی أزید من عشرین ترجمه من ” المیزان ” , وضعف جمیعها بل ضعف أولئک الرواه لمجرد روایه هذا الحدیث , ومع ذلک فلا نصدق ابن کثیر فإنه کذاب…
نواصب حدیث طیر متواتر را باطل میدانند !
نزدیک است که حافظان ناصبی، با اجماع بگویند که حدیث طیر باطل است ! و حتی مبالغه کرده و نقل این روایت را علامت ضعف راوی میدانند ! و هر کسی که این روایت را نقل کرده است، به خاطر نقل این روایت تضعیف کردهاند ! و همچنین ذهبی در “میزان” چنین کرده است و ناصبی بودن خویش را به وضوح آشکار ساخته است.
اما در کتاب «تاریخ الاسلام» به میانه روی روی آورده است و این روایت را نقل کرده و سپس میگوید:
این روایت اسناد فراوانی دارد که به آنها اشکال گرفته شده است، بعضی از آنها طبق شرط سنن است و یکی از بهترین آنها روایت «قطن بن نسیر» استاد مسلم در صحیح است که… از انس روایت شده است به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یک پرنده کباب شده هدیه داده شد، آن حضرت فرمود: خداوندا دوستداشتنی ترین مخلوقاتت در نزد خودت را بیاور تا با من غذا بخورد، و علی آمد و با او غذا خورد.
این روایت طبق شرط مسلم است، اگرچه ذهبی خوشش نمیآید که به این مطلب تصریح کند، و به همین سبب گفته است که «نیکو» است. ولی در حقیقت این در اصطلاح آنها هم معنی صحیح است.
اما بعد اگر حدیث طیر صحیح نباشد، دیگر هیچ روایتی در دنیا صحیح نیست و هیچ روایتی متواتر نخواهد شد.
این روایت را از انس، ۹۷ راوی نقل کردهاند و عدد راویان از آنها بسیار بیشتر است؛ و همچنین از چند صحابی دیگر از جمله خود علی و عائشه و ابن عباس نقل شده است که آنچه الان حضور ذهن دارم، هفت نفر از صحابهاند. به صورتی که امام محمد بن جریر طبری مجموعه آنها را در یک مجلد بزرگ جمع آوری کرده است.
و بعد از او نیز حافظ ابن بقا که این روایت را در مجلس خویش در بغداد خواند اما بر او شوریده و او را از مسجد بیرون کردند و صندلی او را که بر روی آن روایت میخواند با آب شستند !
و وقتی که باقلانی، بزرگ اشعریان و نواصب در زمان خویش کتابی را که ابن جریر در این زمینه نوشته است دید، خواست تا با عقل خویش بر این روایت اشکال بگیرد، و با عقل ناقص و دشمنی فاسد خویش این روایت را باطل دانست. دشمنی نواصب با علی به این حد رسیده است !
مقصود این است که ذهبی به صحت این روایت اعتراف کرده است، و حتی خود او مجموعه این روایات را در یک مجموعه جمع آوری کرده است و همه آنها را تضعیف کرده است؛ این مطلب را ابن کثیر در تاریخ خود نقل کرده است، اما از ابن کثیر در همین باب دروغهای دیگری نیز دیدهایم !
اما این کتاب به دست ما نرسیده است، بله، ذهبی این کتاب را در ترجمه بیش از ۲۰ نفر از کتاب «میزان» نقل میکند و همه این روایات را تضعیف کرده و همه راویان را نیز تضعیف میکند، تنها به خاطر اینکه آنها راوی این روایتند ! با این همه ابن کثیر را تصدیق نمی کنیم، زیرا او کذاب است !
جؤنه العطار فی طُرف الفوائد ونوادر الأخبار، ص۲۷ و ۲۸.
اشکالات اهل سنت به روایت:
از آن جائى که این روایت، بساط همه مخالفان اهل بیت علیهم السلام را جمع و بطلان مذهب آنها را ثابت مىکند، خود را به آب و آتش زدهاند که حجیت این روایت را زیر سؤال ببرند و با اشکالات واهى و بىارزش تلاش نمودهاند که از پذیرش این روایت صحیح السند شانه خالى کنند. ابن تیمیه حرانى بیش از همه در نقد این روایت کوشیده است. ما تمام اشکالات مطرح شده را ذکر و سپس پاسخ خواهیم داد.
اشکال اول: سند روایت صحیح نیست:
ابن تیمیه بعد از نقل روایت مىگوید:
و الجواب من وجوه:
أحدها المطالبهُ بتصحیح النقلِ وقوله “رَوى الجمهورُ کافه” کذبٌ علیهم؛ فإن حدیثَ الطیرِ لم یَروِهِ أحدٌ من أصحابِ الصحیحِ ولا صحّحه أئمهُ الحدیثِ ولکن هو مما رواه بعضُ الناس کما رووا أمثالَه فی فضلِ غیرِ علیٍ؛ بل قد رُوی فی فضائلِ معاویهَ أحادیثٌ کثیرهٌ وصنَّف فی ذلک مصنفاتٌ وأهلُ العلمِ بالحدیثِ لا یُصححون لا هذا و لا هذا.
الثانی: أن حدیثَ الطائرِ من المکذوبات الموضوعات عند أهلِ العلمِ والمعرفهِ بحقائقِ النقلِ قال أبو موسى المدینی قد جَمَعَ غیرُ واحدٍ من الحفاظ طُرُقَ أحادیثَ الطیرِ للاعتبار والمعرفه کالحاکمِ النیسابوری وأبی نُعیم وابن مردویه وسُئل الحاکم عن حدیثِ الطیرِ فقال لا یَصِحُّ هذا مع إن الحاکم منسوب إلى التشیع وقد طَلَبَ منه أن یرویَ حدیثاً فی فضلِ معاویهَ فقال: ما یجیء من قلبی ما یجیء من قلبی وقد ضربوه على ذلک فلم یفعل.
جواب از چند طریق:
نخستین طریق، طلب کردن صحت نقل روایت است. این گفته او (علامه حلی) که تمام جمهور آن را نقل کردهاند، دروغ بر آنها است؛ چرا که حدیث طیر را هیچ یک از اصحاب صحاح (سته) نقل نکردهاند؛ هیچ یک از پیشوایان حدیث نیز آن را تصحیح ننمودهاند. ولی برخی از مردم آن را نقل کردهاند؛ همان طوری که شبیه آن را در باره غیر علی نیز نقل نمودهاند. بلکه در باره فضائل معاویه احادیث زیادی نقل کردهاند و کتابهای مستقلی نیز نوشتهاند، اهل دانش حدیث، نه آن را صحیح میدانند و نه این را.
طریق دوم: حدیث طیر از دروغها و جعلیات در نزد اهل علم و آگاهان به علم حدیث است. ابوموسی المدینی گفته: چندین نفر از حفاظ طرق أحادیث طیر را برای شناخت اعتبار آن جمع کردهاند؛ همانند حاکم نیسابوری، أبونعیم و إبن مرودیه.
از حاکم در باره حدیث طیر سؤال شد؛ پس گفت: این روایت صحی نیست؛ با این که حاکم نیشابوری به شیعه نسبت داده میشود. به راستی که از او خواستند تا روایتی را در باره فضائل معاویه نقل کند؛ پس گفت: دلم راضی نمیشود، دلم راضی نمیشود، او را کتک زدند؛ اما بازهم این کار را نکرد.
ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى ۷۲۸ هـ)، منهاج السنه النبویه، ج۷، ص۳۷۱، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسه قرطبه، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶هـ.
نکته مهم در گفتار ابن تیمیه، اعتراف صریح او به جعل حدیث توسط اهل سنت در فضائل معاویه و نوشتن کتابهاى مستقل در باره آن است. این قضیه اعتبار روایات اهل سنت را زیر سؤال مىبرد؛ چرا که وقتى آنها به منظور گمراه کردن مردم روایات زیادى را در باره معاویه جعل کردهاند؛ تا جائى که این روایات جعلى کتابهاى مستقلى شدهاند، از کجا معلوم در جاهاى دیگر نیز همین کار را نکرده باشند؟
خلاصه اشکالات ابن تیمیه:
۱. هیچ یک از اصحاب صحاح که احتمالا منظور ایشان صحاح سته باشد، روایت را نقل نکردهاند؛ ۲. این روایت هیچ سند صحیحى ندارد و ساختگى است؛ ۳. حتى حاکم نیشابورى نیز گفته است که روایت سندش صحیح نیست.
در حالى که هر سه ادعاى ایشان دروغى بیش نیست و نشانگر عداوت و دشمنى ابن تیمیه با امیرمؤمنان علیه السلام است.
پاسخ:
اولا: محمد بن اسماعیل بخارى صاحب کتاب صحیح، این روایت را در تاریخ کبیر خود نقل کرده است که ما آن را پیش از این نقل و تحت عنوان روایت چهارم به صورت کامل بررسى کردیم، تمام روات آن نیز موثق بودند.
ابوعیسى ترمذى نیز این روایت را در کتاب سنن خودش که یکى از شش کتاب صحیح اهل سنت است، نقل کرده:
حدثنا سُفْیَانُ بن وَکِیعٍ حدثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بن مُوسَى عن عِیسَى بن عُمَرَ عن السُّدِّیِّ عن أَنَسِ بن مَالِکٍ قال کان عِنْدَ النبی صلى الله علیه وسلم طَیْرٌ فقال اللهم ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِی هذا الطَّیْرَ فَجَاءَ عَلِیٌّ فَأَکَلَ معه.
سدی از مالک بن أنس نقل کرده است که در نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله مرغی بود؛ پس فرمود: خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این مرغ بخورد؛ پس علی (علیه السلام) آمد و با رسول خدا صلى الله علیه وآله از آن نوش جان کرد.
و سپس در ادامه مىگوید:
قال أبو عِیسَى هذا حَدِیثٌ غَرِیبٌ لَا نَعْرِفُهُ من حدیث السُّدِّیِّ إلا من هذا الْوَجْهِ وقد رُوِیَ من غَیْرِ وَجْهٍ عن أَنَسٍ وَعِیسَى بن عُمَرَ هو کُوفِیٌّ وَالسُّدِّیُّ إسماعیل بن عبد الرحمن وسمع من أَنَسَ بن مَالِکٍ وَرَأَى الْحُسَیْنَ بن عَلِیٍّ وَثَّقَهُ شُعْبَهُ وَسُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ وَزَائِدَهُ وَوَثَّقَهُ یحیى بن سَعِیدٍ الْقَطَّانُ.
ابوعیسی (ترمذی صاحب کتاب) گفت: این حدیث غریب است، این روایت را از طریق سدی، جز با همین سند نمیشناسم؛ البته این روایت با سندهای دیگر نیز از أنس نقل شده است. عیسی بن عمر، همان کوفی است، سدی نیز اسماعیل بن عبد الرحمن است، از أنس بن مالک روایت نقل کرده، حسین بن علی علیهما السلام را دیده است، شعبه، سفیان و زائده و همچنین یحیی بن سعید او را توثیق کردهاند.
الترمذی السلمی، ابوعیسی محمد بن عیسی (متوفاى ۲۷۹هـ)، سنن الترمذی، ج۵، ص۶۳۶، ح۳۷۲۱، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
البته چون علماى اهل سنت، به سفیان بن وکیع اشکال گرفتهاند، ما آن را جزء روایات صحیح السند نیاوردیم. اما این که ابن تیمیه گفته، هیچ یک از صحاح سته روایت را نقل نکردهاند، از عدم آگاهى او نشأت مىگیرد.
اما این که گفتند هیچ سند صحیحى ندارد، نشانه بغض و کینه او نسبت به اهل بیت علیهم السلام است، اگر ایشان کمى به خود زحمت مىدادند و به کتابهاى اهل سنت مراجعه مىکردند، سندهاى صحیح روایت طیر را مىیافتند.
جالب است که ابن کثیر دمشقى سلفى تصریح مىکند که روایت طیر تنها از طریق أنس بن مالک بیش از ۹۰ سند مختلف دارد:
الجمیع بضعه وتسعون نفسا
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى۷۷۴هـ)، البدایه والنهایه، ج۷، ص۳۵۳، ناشر: مکتبه المعارف – بیروت.
روایتى که ۹۰ نفر راوى داشته باشد، چگونه مىتواند روایت دروغ و ضعیف باشد؟ در حالى که خود ابن تیمیه حرّانى در مجموع فتاوى مىنویسد:
تعددُ الطرقِ وکثرتُها یُقَوِّى بعضُها بعضاً حتى قد یَحْصُلُ العِلْمُ بها ولو کان الناقلونَ فُجّاراً فُسّاقاً فکیف إذا کانوا علماءً عدولاً ولکن کَثُرَ فی حدیثِهِم الغلطُ.
زیادى و تعدد راههاى نقل حدیث برخى برخى دیگر را تقویت مىکند که خود زمینه علم به آن را فراهم مىکند؛ اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثى که تمام راویان آن افراد عادلى باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.
ابن تیمیه الحرانی، أحمد عبد الحلیم أبو العباس (متوفای ۷۲۸ هـ)، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیه، ج۱۸، ص۲۶، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، ناشر: مکتبه ابن تیمیه، الطبعه: الثانیه.
از طرف دیگر اگر روایتى در باره ابوبکر باشد، حتى اگر تمام سندهاى آن ضعیف نیز باشند، علماى سنى از قاعده «یقوى بعضها بعضعا» استفاده مىکنند؛ چنانچه محمد بن اسماعیل صنعانى در سبل السلام مىگوید:
ومثلُه حدیثُ «اقتدوا باللذین من بعدی أبی بکر وعمر» أخرجه الترمذی وقال حسنٌ وأخرجه أحمد وبن ماجه وبن حبان وله طرق فیها مقالٌ إلا أنه یقوی بعضها بعضا.
الأمیر الصنعانی، محمد بن إسماعیل (متوفاى۱۱۸۲هـ)، سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدله الأحکام، ج۲، ص۱۱، تحقیق: محمد عبد العزیز الخولی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت، الطبعه: الرابعه، ۱۳۷۹ هـ.
همچنین علماى سنى در باره روایت جعلى: «مروا أبا بکر فلیصلّ بالناس» گفتهاند که متواتر است، با این که هشت سند بیشتر ندارد:
ابن حجر هیثمى بعد از نقل این روایت مىگوید:
اعلم أن هذا الحدیث متواتر فإنه ورد من حدیث عائشه وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبد الله بن زمعه وأبی سعید وعلی بن أبی طالب وحفصه
بدان که این حدیث متواتر است؛ چرا که از طریق عائشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبد الله بن زمعه، ابن سعید، علی بن أبی طالب و حفصه نقل شده است.
الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى۹۷۳هـ)، الصواعق المحرقه علی أهل الرفض والضلال والزندقه، ج۱، ص۵۹، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی – کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسه الرساله – لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۷هـ – ۱۹۹۷م.
حدیث طیر بیش از نود سند دارد؛ اما ضعیف است؛ ولى ابن حزم اندلسى روایتى را که تنها چهار سند دارد، متواتر دانسته و بعد از روایت: «لا تبیعوا الماء» که از چهار نفر از اصحاب نقل شده مىگوید:
فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَهٌ من الصَّحَابَهِ رضی الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ
إبن حزم الأندلسی الظاهری، ابومحمد علی بن أحمد بن سعید (متوفاى۴۵۶هـ)، المحلى، ج۹، ص۷، تحقیق: لجنه إحیاء التراث العربی، ناشر: دار الآفاق الجدیده – بیروت.
اما ادعاى سوم ابن تیمیه در باره نظر حاکم نیشابورى که گفتند حتى حاکم نیشابورى نیز گفته روایت طیر صحیح نیست، از دروغهاى بزرگ ابن تیمیه است. کتاب حاکم نیشابورى الآن در اختیار همگان قرار دارد، پیش از این نیز در اختیار خود او و دیگران بوده، ما نیز نظر حاکم را خواندیم که بعد از نقل روایت طیر گفته بود:
هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّیْخَیْنِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ.
وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَهٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِیَادَهً عَلَى ثَلاثِینَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَایَهُ عَنْ عَلِیٍّ، وَأَبِى سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، وَسَفِینَهَ.
الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى ۴۰۵ هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۱، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت الطبعه: الأولى، ۱۴۱۱هـ – ۱۹۹۰م.
بنابراین اشکال اول و دوم ابن تیمیه، وارد نیست؛ بلکه روایت طیر با سندهاى صحیح و حتى در صحاح سته اهل سنت نقل شده، حاکم نیشابورى نیز روایت را صحیح مىداند.
اشکال دوم: ابن کثیر: قلب من شهادت میدهد که روایت باطل است:
ابن کثیر دمشقى سلفى بعد از نقل طرق روایت طیر مىگوید:
وقد جَمَعَ الناسُ فی هذا الحدیثِ مصنفاتٌ مفردهٌ منهم أبو بکر بن مردویه والحافظ أبو طاهر محمد بن أحمد بن حمدان فیما رواه شیخنا أبو عبدِ الله الذهبی، ورایتُ فیه مجلّداً فی جَمْعِ طُرُقِه والفاظِه لأبی جعفر بن جریر الطبری المفسر صاحب التاریخ؛ ثم وقفتُ على مجلدٍ کبیرٍ فی رده وتضعیفه سنداً ومتناً للقاضى أبی بکر الباقلانی المتکلم.
وبالجملهِ ففی القلبِ من صحهِ الحدیثِ هذا نظرٌ وان کَثُرَتْ طُرُقُهُ والله اعلم.
مردم در باره این روایت کتابهای مستقلی جمع آوری و نوشتهاند؛ از جمله ابوبکر بن مردویه و حافظ ابوطاهر محمد بن أحمد بن حمدان ـ بنابر آن چه استنادم ابوعبد الله ذهبی نقل کرده ـ و من یک مجلد در باره طرق و الفاظ این روایت را از ابوجعفر طبری، مفسر و صاحب تفسیر دیدم. سپس به مجلد دیگری دسترسی یافتم در رد و تضعیف این روایت از نظر سند و متن که ابوبکر باقلانی متکلم آن را نوشته بود.
در یک کلام، در قلب من در صحت این روایت اشکال است؛ اگر چه طرق بسیاری دارد. خدا بهتر میداند.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى۷۷۴هـ)، البدایه والنهایه، ج۷، ص۳۵۴، ناشر: مکتبه المعارف – بیروت.
پیش از ابن کثیر، استادش شمس الدین ذهبى نیز در شرح حال أحمد بن الأزهر تصریح مىکند که او روایتى را در فضائل على بن أبى طالب علیه السلام نقل کرده است که قلب او شهادت به بطلانش مىدهد:
أحمد بن الازهر [ س ق ] النیسابوری الحافظ اتهمه یحیى بن معین فی روایه ذلک الحدیث عن عبد الرزاق ثم انه عذره قال ابن عدی هو بصوره اهل الصدق قلت بل هو کما قال أبو حاتم صدوق
وقال النسائی وغیره لا باس به وقد ادرک کبار مشیخه الکوفه عبد الله بن نمیر وطبقته وحدث عنه جله ولم یتکلموا فیه الا لروایته عن عبد الرزاق عن معمر حدیثا فی فضائل علی یشهد القلب انه باطل.
احمد بن ازهر نیشابوری حافظ،یحیی بن معین او را به خاطر نقل روایتی از عبد الرزاق متهم کرده است،اما بعد از آن، توجیهی برای این کار او آورده است؛ ابن عدی میگوید: او مانند اهل صدق است؛ من نیز می گویم: صحیح همان است که ابوحاتم گفته است؛ او راستگو است.
نسائی و دیگران نیز گفتهاند که اشکالی ندارد، او بزرگان کوفه مثل عبد الله بن نمیر و علمای هم طبقه او را درک کرده است و بزرگان نیز از او روایت نقل کردهاند، و به او اشکالی ندارند، جز روایتی که از عبد الرزاق از معمر در مورد فضائل علی بن ابی طالب نقل کرده است و دل من شهادت میدهد که این روایت دروغ است !
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۱، ص۲۱۳، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۵م.
طبیعى است که قلب ابن کثیر و ذهبى چنین روایاتى را نپذیرد؛ چون این روایت تمام عقائد و افکار آنها و تمام آن چه را که تا امروز حق مىدانستهاند، ابطال مىکند. وقتى مىبینند که در طول عمرش در اشتباه بودهاند و تمام همفکرانشان در طول هفت قرن پیش از آن اشتباه کردهاند، طبیعى است که قلبهاى منحرف از حق را شاهد بگیرند.
مرحوم علامه أمینى رضوان الله تعالى علیه در باره این سخن ابن کثیر مىنویسد:
هذا قلبٌ طبع اللهُ علیه وإلاّ فما وجهُ ذلک النظر بعدَ تمامِ شرایطِ الصحهِ فیه؟ !
این قلبی که خداوند بر آن مهر نهاده؛ و گرنه دلیل این اشکال بعد از فراهم بودن تمام شرایط صحت، چیست؟
الأمینی، الشیخ عبد الحسین احمد (متوفاى ۱۳۹۲هـ)، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج۳، ص۲۱۹، ناشر: دار الکتاب العربی بیروت، الطبعه: الرابعه، ۱۳۹۷هـ ـ ۱۹۷۷م.
مرحوم علامه امینى اشاره دارد به این آیه قرآن کریم که خداوند مىفرماید:
أُولئِکَ الَّذینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ. النحل/۱۰۸.
آنها کسانى هستند که (بر اثر فزونى گناه،) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همین دلیل نمىفهمند،) و غافلان واقعى همانها هستند.
محمد حیاه انصارى در المسند الصحیح بعد از نقل سخن ابن کثیر مىگوید:
(أقول) فلا قیمهَ لجرحِهِ فی حِصَّهِ هذا الحدیثِ لأنه هو ابنُ کثیرٍ. والله أعلم.
من میگویم: اشکال او در باره این روایت، ارزشی ندارد؛ چرا که او ابن کثیر است.
المسند الصحیح – محمد حیاه الأنصاری -، ص۱۲۵.
علامه میلانی:
أقول: فدلیلُ إبنِ کثیرٍ على ضعفِ هذا الحدیثِ أن قلبَه لا یُساعد، قلبُ ابنِ کثیرٍ لا یساعد على قبولِ هذا الحدیث، کما أن قلبَ أبی جهلٍ لم یُساعد على قبولِ القرآنِ والإسلام.
من میگویم: دلیل ابن کثیر برای ضعف این روایت، این است که قلب نمیتواند بپذیرد، قلب ابن کثیر از پذیرش آن عاجز است؛ همانطوری که قلب ابوجهل برای قبول قرآن و اسلام عاجز بود.
حدیث الطیر – السید علی المیلانی -، ص۴۳
و مقاله دیگر مىنویسد:
أقول: هذا قلبٌ زاغَ عن الحقِ فأزاغَهُ اللهُ وطَبَعَ علیه، فلم تُطاوِعْهُ نَفْسَه على تصحیحِ حدیثٍ لا یُوافِق هواهُ ! أفرأیتَ مَنْ إتَّخَذَ إلهَهُ هواهُ وأضَلَّهُ اللهُ على عِلْمٍ فلا یَصُدَنّک عنها من لا یُؤْمِنُ بها واتَّبَعَ هواهُ فَتَرَدَّى.
من میگویم: این قلبی است که از حق منحرف گشته؛ و خداوند نیز آن را منحرف کرده و بر آن مهر نهاده است؛ پس قلب نمیتواند حدیثی را که با هوای نفس او سازگار نیست، تصحیح کند؛ آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را گمراه کرده؛ پس مبادا کسى که به آن ایمان ندارد و از هوسهاى خویش پیروى مىکند، تو را از آن بازدارد که هلاک خواهى شد!
مجله تراثنا – مؤسسه آل البیت – ج۱۸، ص۸۷.
آیت الله میلانى اشاره دارد به دو آیه ذیل:
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَهً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُون. الجاثیه/۲۳.
آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهاى افکنده است؟! با این حال چه کسى مىتواند غیر از خدا او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمیشوید.
فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى. طه/۱۶.
پس مبادا کسى که به آن ایمان ندارد و از هوسهاى خویش پیروى مىکند، تو را از آن بازدارد که هلاک خواهى شد!
بلى، قلبى که خالى از محبت خاندان اهل البیت علیهم السلام باشد و جاى آن را دشمنان آنها گرفته باشد، طبیعى است که نمىتواند این روایات را بپذیرد؛ چرا که خداوند به انسان دو قلب نداده است که با یکى امیرمؤمنان علیه السلام و با دیگرى دشمنانش را دوست داشته باشد، در یک قلب هم که جاى دو شیء متضاد نیست.
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ. الأحزاب/۴.
خداوند براى هیچ کس دو دل در درونش نیافریده.
اشکال سوم: صحت حدیث طیر، نبوت پیامبر را زیر سؤال میبرد:
إبن أبى داود سجستانى، همان کسى که کتاب «المصاحف» را در اثبات تحریف قرآن نوشته است، اشکال جالبى به روایت طیر مشوى دارد که واقعا شنیدنى است. شمس الدین ذهبى در سیر أعلام النبلاء مىنویسد:
قال أبو أحمدُ بنُ عَدِی سمعتُ علیَ بنَ عبدِ الله الداهری یقول: سألتُ ابنُ أبی داودٍ عن حدیثِ الطیرِ فقال: إنْ صَحَّ حدیثُ الطیرِ فنبوهُ النبیِّ صلى الله علیه وسلم باطلٌ لانَّه حُکِىَ عن حاجبِ النبیِّ صلى الله علیه وسلم خیانهً یعنی أنساً وحاجبُ النبیِّ لا یکونُ خائناً.
ابواحد بن عدی میگوید که از علی بن عبد الله دارهری شنیدم که میگفت: از إبن أبی داود در باره حدیث طیر سؤال کردم؛ پس گفت: اگر روایت طیر درست باشد، پس نبوت پیامبر صلى الله علیه وآله باطل است؛ چرا که این روایت حاکی از خیانت دربان نبی؛ یعنی أنس است و دربان نبی نمیتواند خائن باشد.!!!
خود ذهبى در پاسخ او مىگوید:
قلتُ هذه عبارهٌ ردیئَهٌ وکلامٌ نحسٌ بل نبوهُ محمدٍّ صلى الله علیه وسلم حقٌ قطعیٌ إن صحَّ خبرُ الطیرِ وإن لم یَصِحْ وما وجه الإرتباطِ؟
هذا أنس قد خَدِمَ النبیَّ صلى الله علیه وسلم قبلَ ان یَحْتلِمَ وقبل جریانِ القلمِ فیجوز ان تکون قصه الطائر فی تلک المده. فرضنا انه کان محتلما ما هو بمعصومٍ من الخیانهِ بل فعل هذهِ الجنایهَ الخفیفهَ متأولاً ثم انه حَبَسَ علیاً عن الدخول کما قیل. فکان ماذا والدعوهُ النبویهِ قد نُفِذَتْ واُسْتُجِیْبَتْ فلو حبسه أو رده مراتٍ ما بَقِی یَتَصَوّرُ ان یَدْخُلَ ویَأکلَ مع المصطفى سواهُ.
… وحدیثُ الطیر على ضعفه فله طرق جمه وقد أفردتها فی جزء ولم یثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد أخطأ ابن أبی داود فی عبارته وقوله وله على خطئه اجر واحد ولیس من شرط الثقه ان لا یخطئ ولا یغلط ولا یسهو والرجل فمن کبار علماء الاسلام ومن أوثق الحفاظ رحمه الله تعالى.
من میگویم: این عبارت بسیار پست و کلام نحسی است؛ چرا که نبوت محمد صلى الله علیه وآله حق و قطعی است؛ چه خبر طیر درست باشد یا درست نباشد؛ این دو قضیه چه ارتباطی بایکدیگر دارد؟
أنس بن مالک قبل از بلوغ و قبل از تکلیف به پیامبر خدمت میکرده؛ پس امکان دارد که داستان طیر در این زمان بوده باشد. فرض میکنیم که بعد از بلوغ او باشد، او معصوم از خیانت نیست؛ بلکه این جنایت کوچک را انجام داده و اجتهاد کرده است؛ چرا که او ورود علی جلوگیری کرده است؛ چنانچه گفته شده است. پس این قضیه چه ربطی به دعوت و نبوت پیامبر دارد؛ در حالی که نبوت آن حضرت پیش از آن انجام شده و اجابت شده بود؛ حتی اگر چندین بار جلوی او را میگرفت قابل تصور نبود که کسی دیگری وارد شود و با پیامبر غذا بخورد، غیر از علی بن أبیطالب علیه السلام.
حدیث طیر با ضعفی که دارد؛ اما از طرق مختلف نقل شده که من آن را در یک جزء مستقل جمع آوری کردهام. نه صحت آن برای من ثابت شده و نه اعتقاد به بطلان آن دارم. إبن أبی داود در این عبارتش اشتباه کرده و او برای این خطائی که کرده است، یک پاداش نیز دارد، از شرایط وثاقت، این نیست که خطا و اشتباه و سهو نکند؛ در حالی که این شخص از بزرگان علمای اسلام و از معتبرترین حافظان است.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى ۷۴۸ هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج۱۳، ص۲۳۲ ـ۲۳۳، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
البته که جواب آقاى ذهبى براى رد گفتار ابن أبى داود کفایت مىکند؛ اما نکتهاى که نباید از قلم انداخت، دفاع غیر منصفانه ذهبى از او است. بلى مجتهد اگر خطا کند، یک پاداش مىبرد؛ اما به شرطى که تلاش خود را براى پیدا کردن مدارک کرده باشد. در حالى که ابن أبى داود اگر مقدارى تلاش مىکرد و صدها مدرک و روایت معتبر را در باره حدیث طیر مىدید، این چنین سخن نمىگفت. روایتى که همدورههاى او در بارهاش کتابهاى مستقلى نوشتهاند، نمىتواند از دید او مخفى بوده باشد.
سخن ابن أبى داود نشانگر این است که او به خوبى تلاش و تحقیق نکرده است؛ پس چه دلیلى دارد که او براى تلاشى که نکرده، پاداش نیز بگیرد؟ اگر تلاش کرده و پیدا نکرده؛ پس باید در علم و دانش این شخص تردید کرد و اجتهاد او زیر سؤال مىرود.
اشکال چهارم: در خوردن طیر، چیز مهمی وجود نداشت:
ابن تیمیه در سومین اشکال بر حدیث طیر مىگوید:
الثالث: إن أکل الطیرِ لیس فیه أمرٌ عظیمٌ یناسب إن یجیءَ احبُّ الخلقِ إلى الله لیأکلَ منه فان إطعامَ الطعامِ مشروعٌ للبِرِّ و الفاجِر و لیس فی ذلک زیادهً و قربهً عند الله لهذا الآکلِ و لا معونهً على مصلحهِ دینٍ و لا دنیا فأی أمرٍ عظیمٍ هنا یناسبُ جعلَ أحبُّ الخلقِ إلى الله یَفْعَلُهُ.
در آن پرنده امر مهمى وجود نداشت که اقتضا کند که محبوبترین خلق خدا بیاید و از آن بخورد، زیرا خورانیدن طعام براى نیکوکار و بدکار امر مشروعى است و در این کار براى خورنده مایه افزونى و تقرب به خداوند نمىشود و هیچ کمکی برای مصلحت دین و دنیا ندارد، پس چه امر بزرگى وجود داشته تا مناسب باشد که محبوبترین خلق خدا آن را انجام دهد؟.
ابن تیمیه الحرانی الحنبلی، ابوالعباس أحمد عبد الحلیم (متوفاى ۷۲۸ هـ)، منهاج السنه النبویه، ج۷، ص۳۷۴، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسه قرطبه، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶هـ.
مرحوم علامه مظفر رضوان الله تعالى علیه در جواب او مىنویسد:
والجواب: أن الأمرَ العظیمِ تعریفُ الأحبِ إلى الله تعالى للناسِ بدلیل وجدانی؛ فإنه آکد من اللفظِ وأقوى فی الحجهِ، کما عَرَفَهُم نبیُّ الهدى صلى الله علیه وآله وسلم أن علیاً حبیبُ الله فی قصه خیبر بإخبارهم أنه یعطی الرایهَ مَنْ یُحِبُّهُ اللهُ ورسولُه ویحب اللهَ ورسولَه، وأن الفتحَ على یدِه، على أنّه یکفی فی المناسبه رغبهَ النبی صلى الله علیه وآله وسلم بأن یأکلَ مع أحبِّ الخلقِ إلى اللهِ وإلیه.
پاسخ: امر عظیم و مهم آن بود که محبوبترین خلق در نظر خدا با دلیلى عینى و وجدانى به مردم معرفى شود، زیرا این گونه معرفى از معرفى لفظى اکیدتر و در حجت آوردن قوىتر است، همان گونه که پیامبر هدایت صلى الله علیه و آله به مردم شناساند که على علیه السلام حبیب خداست آنجا که در جنگ خیبر به مردم خبر داد که پرچم را به دست کسى میسپارد که محبوب خدا و رسول و محب خدا و رسول است و پیروزى به دست او انجام مىگیرد. علاوه آن که همین مناسبت کافى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله میل داشته که با محبوبترین خلق در نظر خدا و خودش غذا بخورد.
دلائل الصدق، ج۶، ص۱۶۹.
اشکال پنجم: رسول خدا صلی الله علیه و آله محبوبترین مخلوق خداوند یا امیرمؤمنان علیه السلام؟
یکى از اشکالاتى که برخى از علماى سنى به حدیث طیر گرفتهاند این است که اگر این روایت درست باشد، پس تکلیف رسول خدا صلى الله علیه وآله چه مىشود؟ این روایت ثابت مىکند که او محبوبترین مخلوق خداوند ـ حتى برتر از پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله ـ است؛ در حالى که به اتفاق مسلمانان پیامبر اسلام از همه خلائق و قطعا از على بن أبىطالب علیه السلام افضل است؛ پس روایت به اطلاق و عموم خود نمىتواند باقى بماند.
ملا على هروى و محمد عبد الرحمن المبارکفورى به نقل امام تُوْرِبِشْتى در این باره مىنویسد:
ومما یُبَیِّنُ لک أنَّ حَمْلَهُ على العمومِ غیرُ جائزٍ هو أن النبیَّ صلى الله علیه وسلم من جملهِ خلقِ اللهِ ولا جائزٌ أن یکونَ علیٌ أحبَّ إلى الله منه.
از چیزهای که روشن میکند که حمل روایت بر عموم جایز نیست، این است که رسول خدا صلى الله علیه وآله از جمله مخلوقات خداوند است و جایز نیست که علی علیه السلام محبوبتر از آن حضرت در نزد خداوند باشد.
ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفاى۱۰۱۴هـ)، مرقاه المفاتیح شرح مشکاه المصابیح، ج۱۱، ص۲۵۰، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیه – لبنان/ بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۲۲هـ – ۲۰۰۱م.
پاسخ:
چنین اشکالاتى نشانه این است که محققان و دانشمندان سنى دقت لازم را در فهم روایت نکردهاند و یا تعصب بیش از اندازه قدرت تفکر را از آنها سلب کرده است. ما در پاسخ او به چند نکته به صورت مختصر اشاره مىکنیم.
اولاً: جمهور مسلمانان اعتقاد دارند که رسول خدا صلى الله علیه وآله برترین مخلوق خداوند است و هیچ مخلوقى به مقام و موقعیت او نخواهد رسید؛ بنابراین وقتى مىگوییم امیرمؤمنان علیه السلام محبوبترین مخلوق خداوند است، قطعا رسول خدا صلى الله علیه وآله را از این عموم خارج مىکنیم؛
ثانیاً: عموم کلام رسول خدا صلى الله علیه وآله شامل خود آن حضرت نمىشود؛ چنانچه علامه مجلسى رضوان الله تعالى در این باره گفته است:
وإنما خصَّ الرسولَ صلى الله علیه وآله بالاجماعِ وبقرینهِ أنّه کان هو القائلُ لذلک فالظاهرُ أن مرادَه أحبُّ سائرِ الخلقِ إلیه تعالى.
رسول خدا صلى الله علیه وآله از این عام تخصیص میخورد، به دلیل اجماع و این قرینه که خود آن حضرت گوینده کلام است؛ پس واضح است که مقصود آن حضرت محبوبترین شخص در نزد خداوند از میان سایر خلایق است.
توضیح مطلب این که: میان علماى علم اصول اختلاف است که آیا عموم کلام شامل خود گوینده آن مىشود یا خیر. تعداد زیادى از اصولیین بر این باور هستند که عموم کلام شامل خود متکلم نمىشود.
تاج الدین سبکى دیدگاههاى مختلف در این باره را این گونه مطرح کرده است:
مسألهٌ: الشرح: المخاطِبُ بکسرِ الطاءِ اسمٌ فاعلٌ داخلٌ فی عمومِ متعلقِ خطابِه إذا کان صالحاً له، ولم تَخْرُجُه القرینهُ عند الأکثر، سواءٌ کان الخطابُ أمراً أو نهیاً أو خبراً. فالخبرُ مثلُ: «وهو بکل شیء علیم» [سوره الحدید: الآیه ۳]، وهو سبحانَهُ وتعالى علیم بذاتِه وصفاتِه، والأمرُ والنهیُ مثلُ: «مَنْ أحسنَ إلیک فأکرمْه أو لا تَهِنْهُ».
وقیل: لا یدخل؛ لقرینه کونه مخاطبا، وهو الأصح عند أصحابنا کما ذکر النووی فی الروضه، إلا أن أصحابنا لم یذکروا الخبر بل الأمر، والفرق بینهما واضح.
وقال الإمام الرازی: یشبه أن یکون کونه أمرا قرینه مخصصه مع جزمه فی الخبر بالدخول.
وفصل إمام الحرمین فقال: اللفظ یتناوله صیغه، ولکنه خارج عنه عاده، وهذا فی الأمر والنهی حیث لا یستلزم کون الأمر أمرا لنفسه، وإن استلزم مثل: لیقم الناس، فالصحیح لا یدخل، ولا یلزم کونه آمرا مأمورا، واجتماع العلو وضده؛ بناء على اشتراط العلو فی الآمر وضده فی المأمور. والمانعون من دخول المتکلم فی عموم کلامه ‘ قالوا ‘: لو دخل کان ‘ یلزم ‘ کون الرب خالقا نفسه؛ لقوله تعالى: «الله خالق کل شیء» [سوره الزمر: الآیه ۶۲].
مخاطب به کسر حرف طاء، اسم فاعل است و داخل در عموم متعلق سخن خود میشود؛ در صورتی که صلاحیت این کار را داشته باشند و قرینهای در کلام نباشد که او را از این عموم خارج کند؛ چه این سخن عام، امر باشد یا نهی یا خبر. پس خبر مثل: «او (خداوند» به همه چیز آگاه است» پس خداوند به ذات و صفات خودش نیز علم دارد. امر و نهی مثل: «هر کس به تو نیکی کرد، او را گرامی بدار و خوار نکن».
گفته شده: داخل نمیشود؛ به قرینهای که خود او مخاطب است، و این نظر از دیدگاه اصحاب ما صحیح است؛ چنانچه نویی در کتاب الروضه آن را آورده؛ البته اصحاب ما جمله خبریه را ذکر نکردهاند؛ بلکه فقط امر را آوردهاند و فرق بین این دو آشکار است.
امام رازی گفته: چنین به نظر میرسد که «امر» قرینه مخصص باشد برای عدم شمول خود مخاطب در عموم کلامش؛ اما در خبر شمول آن قطعی است.
امام الحرمین (غزالی) تفصیل داده و گفته: لفظ از نظر صیغه شامل خود متکلم میشود؛ ولی معمولا خارج از آن است. در امر و نهی عموم کلام متکلم شامل خودش نمیشود؛ چرا که شخص نمیتواند به خودش امر کند؛ اگر چه در مواردی مثل «لیقم الناس» این اتفاق میافتد؛ پس صحیح این است که خود متکلم شامل عموم کلامش نمیشود که به خودش نیز امر کرده باشد و علو (برتری) و ضد آن جمع شود؛ بنابر این که در آمر علو و در مأمور ضد آن شرط باشد. کسانی که گفتهاند عموم کلام شامل خود متکلم نمیشود گفتهاند: اگر شامل خود او بشود، لازم میآید که خداوند خالق خودش نیز باشد؛ چرا که خداوند فرموده: خداوند خالق همه چیز است.
السبکی الشافعی، ابونصر تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی (متوفاى ۷۷۱هـ)، رفع الحاجب عن مختصر ابن الحاجب، ج۳، ص۲۲۱، تحقیق: علی محمد معوض، عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: عالم الکتب – لبنان / بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۹م – ۱۴۱۹هـ
تعدادى از علماى اهل سنت حتى در مسائل و فتاواى فقهى به این قاعده استناد کرده وفتوا دادهاند. عبد الرحیم أسنوى در التمهید مىنویسد:
احدها إذا قال: نساءُ المسلمینَ طوالقٌ ففی طلاقِ زوجتِه وجهان: صَحَّحَ النوویُ من زوائِدِه أنه لا یَقَعُ وعلله بأن الأصحَ عند أصحابِنا فی الأصولِ أنه لا یَدْخُلُ وجَزَمَ الرافعیُ بنحوِهِ أیضا فقال: إذا قال نساء العالمین طوالق وأنت یا زوجتی لا تَطْلُق زوجتُه لأنه عطف على نسوهٍ لم یطلقن کذا ذکره فی الکلام على الکنایات وهو صریح فی أن المتکلم لا یدخل فی عموم کلامه وأن التصریح به بعد ذلک لا یفید.
یکی از آن موارد: زمانی که (حاکم» بگوید: زنان مسلمانها طلاق داده شدند؛ پس در طلاق شدن زن خودش دو دیدگاه است. نووی تصحیح کرده است که زن خودش طلاق نمیشود؛ به این دلیل که دیدگاه صحیح در میان اصحاب در علم اصول این است که خود متکلم شامل عام کلامش نمیشود. رافعی نیز به صورت قطعی همین فتوا را داده و گفته: «اگر بگوید که زنان جهان طلاق شدند و تو ای همسر من » زن خود او طالق داده نمیشود؛ چرا که گوینده همسر خود را به زنانی که طالق نشدهاند، عطف کرده است و در کنایهه ا از همین روش استفاده میشود. این مطلب صراحت دارد بر این که متکلم شامل عموم کلام خودش نمیشود و تصریح بعد از آن نیز فایدهای ندارد.
الأسنوی الأموی، عبد الرحیم بن الحسن بن علی بن عمر (جمال الدین) (متوفاى۷۷۲هـ)، التمهید فی تخریج الفروع على الأصول، ج۱، ص۳۴۶، تحقیق: د. محمد حسن هیتو، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت ، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۰هـ
و تعدادى از علماى سنى مذهب در بحث ارث گفتهاند:
لو أَقَرَّ لِوَرَثَهِ أبیه بِمَالٍ وکان هو أَحَدَهُمْ لم یَدْخُلْ لِأَنَّ الْمُتَکَلِّمَ لَا یَدْخُلُ فی عُمُومِ کَلَامِهِ.
اگر کسی اقرار کند که فلان چیز از اموال ورثه پدر من است و خودش نیز جزء همان ورثه باشد، خود آن شخص از این مال نصیبی نمیبرد؛ چرا که عموم کلام متکلم شامل حال خودش نمیشود.
التمهید للأسنوی، ج۱، ص۳۵۱
الأنصاری الشافعی، أبویحیى زکریا (متوفاى۹۲۶هـ)، أسنى المطالب فی شرح روض الطالب، ج۲، ص۳۱۷، تحقیق: د. محمد محمد تامر ، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت ، الطبعه: الأولى، ۱۴۲۲ هـ – ۲۰۰۰
الشربینی الخطیب الشافعی، شمس الدین محمد (متوفاى۹۷۷هـ)، مغنی المحتاج إلی معرفه معانی ألفاظ المنهاج، ج۲، ص۲۵۸، ناشر: دار الفکر – بیروت.
همچنین تعدادى از مجسمه براى اثبات این که مىتوان در همین دنیا خداوند را دید و رسول خدا صلى الله علیه وآله به این امر نائل شده است و در رد این روایت پیامبر که «هیچ کس نمىتواند خداوند را پیش از مرگ ببیند» استدلال کردهاند که این عام شامل خود رسول خدا صلى الله علیه وآله نمىشود؛ چنانچه ابن حجر عسقلانى در فتح البارى نوشته است:
قلتُ وَوَقَعَ فی صحیحِ مسلمٍ ما یؤید هذه التفرقهَ فی حدیثٍ مرفوعٌ فیه «واعلموا أنکم لن تروا ربَّکم حتى تموتوا» وأخرجه بنُ خزیمهَ أیضاً مِنْ حدیثِ أبی أمامه ومن حدیث عباده بن الصامت فإن جازتِ الرؤیهُ فی الدنیا عقلاً فقد إمْتَنَعَتْ سمعاً لکن مَنْ أثْبَتَها للنبی صلى الله علیه وسلم له أن یقولَ إنَّ المتکلمَ لا یَدْخُلُ فی عمومِ کلامِه.
من میگویم: در صحیح روایتی وارد شده است که این اختلاف را تأیید میکند، در حدیثی مرفوعی که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: «بدانید که شما هرگز خدا را نخواهید دید، تا این که از دنیا بروید». همین روایت را ابن خزیمه نیز از ابوأمامه و عباده بن صامت نقل کرده است. پس اگر از نظر عقل دیدن خدا در دنیا جایز باشد، از نظر روایت این کار ممکن نیست؛ اما کسانی که دیدن خداوند را برای پیامبر ثابت میدانند، میتوانند به این قاعده استناد کنند که: عموم کلام متکلم شامل حال خودش نمیشود.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى۸۵۲ هـ)، فتح الباری شرح، صحیح البخاری، ج۸، ص۶۰۸، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفه – بیروت.
البته ما این روایت را در صحیح مسلم نیافتیم و احتمالا توسط طرفداران رؤیت خداوند از صحیح مسلم حذف شده باشد.
علامه آلوسى بعد از روایت ذیل که در صحیح بخارى نقل شده است، از همین قاعده استفاده کرده است:
حدثنی عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِیِّ عن سَعِیدِ بن الْمُسَیَّبِ عن أبی هُرَیْرَهَ رضی الله عنه أَنَّ النبی صلى الله علیه وسلم قال ما من مَوْلُودٍ یُولَدُ إلا وَالشَّیْطَانُ یَمَسُّهُ حین یُولَدُ فَیَسْتَهِلُّ صَارِخًا من مَسِّ الشَّیْطَانِ إِیَّاهُ إلا مَرْیَمَ وَابْنَهَا ثُمَّ یقول أبو هُرَیْرَهَ واقرؤوا إن شِئْتُمْ «وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا من الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ».
ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده است که فرمود: هیچ نوزادی به دنیا نمیآید، مگر این که شیطان او را در هنگام به دنیا آمدن لمس میکند؛ پس نوزاد با صدای بلند از این کار شیطان گریه میکند؛ غیر از مریم و فرزندش. سپس ابوهریره میگفت: تا میتوانید این آیه را بخوانید:
«و مریم و فرزندانش را از (وسوسههاى) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار مىدهم.»
صحیح البخاری ج۴، ص۱۶۵۵، ح۴۲۷۴، کتاب التفسیر بَاب «وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا من الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
وى پس از نقل این روایت و روایات دیگرى با همین مضمون گفته است:
والاقتصارُ على عیسى علیه السلام وأمُّه إیذاناً باستجابهِ دعاءِ امرأهَ عمرانَ على أتّم وجه لیتوجه ارباب الحاج إلى الله تعالى بشراشرهم أو یقدر له ما یخصصه وعلى التقدیرین یَخْرُجُ النبیُّ صلى الله تعالى علیه وسلم من العمومِ فلا یَلْزِمُ تَفْضِیلُ عیسى علیه الصلاه والسلام فی هذا المعنى ویؤیّدُهُ خروجُ المتکلمِّ من عمومِ کلامِهِ وقد قال به جمع ویشهد له ماروى الجلال فی البهجه السنیه عن عکرمه قال: لما ولد النبی صلى الله تعالى علیه وسلم أشرقت الأرض نورا فقال إبلیس: لقد ولد اللیله ولد یفسد علینا أمرنا فقالت له جنوده: لو ذهبت الیه فجاءه فرکضه جبریل علیه والسلام فوقع بعدن.
اکتفا به عیسی و مادرش، برای اعلام اجابت دعای همسر عمران به کاملترین وجه آن است، تا این که صاحبان حاجت به صورت کامل رو به خداوند بیاورند، یا با دادن این جایگاه ویژه از او تقدیر کند.
بنابر هر دو تقدیر، رسول خدا صلى الله علیه وآله از این عموم خارج میشود؛ پس سبب برتری عسی علیه السلام در این مورد بر رسول خدا نمیشود. این مطلب را این قاعده تأیید میکند که: عموم کلام شامل خود متکلم نمیشود. تعدادی همین نظر را دادهاند، و روایتی را که جلال در البهجه السنیه از عکرمه نقل کرده، بر این مطلب شهادت میدهد که گفت: وقتی رسول خدا به دنیا آمد، نوری زمین را روشن کرد؛ پس ابلیس گفت: در این شب فرزندی به دنیا آمد که کار ما را خراب خواهد کرد، لشکریانش به او گفتند: باید به سوی او برویم، پس جبرئیل آمد و او را با لگد به سرزمین عدن انداخت.
الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى۱۲۷۰هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۳، ص۱۳۸، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
حتى آنها که قائل هستند که عموم کلام شامل متکلم نیز مىشوند، تصریح کردهاند که اگر دلیل خاص وجود داشته باشد، تخصیص مىخورد؛ چنانچه برخى از علماى اهل سنت با استفاده از همین قاعده در تفسیر روایت «لَا یَنْبَغِى لِقَوْمٍ فِیهِمْ أَبُو بَکْرٍ أَنْ یَؤُمَّهُمْ غَیْرُهُ» تصریح کردهاند که این عموم شامل خود رسول خدا صلى الله علیه وآله نمىشود:
وَخَرَّجَ ت عَنْ عَائِشَهَ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهَا وَعَنْ أَبَوَیْهَا أَنَّهَا قَالَتْ سَمِعْت رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ تَعَالَى عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ «لَا یَنْبَغِی لِقَوْمٍ فِیهِمْ أَبُو بَکْرٍ أَنْ یَؤُمَّهُمْ غَیْرُهُ»؛ لِأَنَّ مَدَارَ الْإِمَامَهِ عَلَى الْفَضِیلَهِ فَمَنْ هُوَ أَفْضَلُ فَهُوَ أَوْلَى بِالْإِمَامَهِ کَمَا فَصَّلْت فِی الْفِقْهِیَّهِ فَهُوَ أَفْضَلُ مِنْ الْجَمِیعِ کَمَا تَقَدَّمَ وَیُمْکِنُ أَنْ یُشَارَ مِنْهُ الْإِمَامَهُ بِمَعْنَى الْخِلَافَهِ.
فَإِنْ قِیلَ قَرَّرَ فِی الْأُصُولِ أَنَّ الْمُتَکَلِّمَ دَاخِلٌ فِی عُمُومِ کَلَامِهِ فَیَلْزَمُ تَقْدِیمُ أَبِی بَکْرٍ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ تَعَالَى عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی الْإِمَامَهِ قُلْت قَرَّرَ فِیهِ أَیْضًا تَخْصِیصَ الْعَامِّ بِالْعَقْلِ وَالشَّرْعِ إذْ لَفْظُ قَوْمٍ یُمْکِنُ أَنْ یَکُونَ نَکِرَهً فِی سِیَاقِ النَّفْیِ وَلَوْ لَمْ یُعْتَبَرْ الْعُمُومُ فَلَا إشْکَالَ أَصْلًا. ثُمَّ إنَّهُ لِهَذَا عَیَّنَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ تَعَالَى عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِلْإِمَامَهِ فِی مَرَضِهِ.
ترمذی از عائشه نقل کرده است که گفت: از رسول خدا شنیدم که میگفت: «شایسته نیست که در قومی ابوبکر حضور داشته باشد و دیگری امام شود». چرا که مدار و معیار امامت بر فضیلت و برتری میچرخد؛ پس هر کس برتر از دیگران بود؛ پس او برای امامت شایستهتر است؛ چنانچه در فقه این مسأله به تفصل بیان شده است؛ پس ابوبکر از همه صحابه برتر است؛ چنانچه پیش از این نیز گذشت. ممکن است که منظور از آن امامت به معنای خلافت باشد.
اگر کسی بگوید که در اصول این مطلب ثابت شده است که عموم کلام متکلم شامل حال خودش میشود؛ پس لازم میآید که ابوبکر بر رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز در امامت مقدم شود؛ در پاسخ میگویم: در علم اصول تخصیص عام با عقل و شرع نیز ثابت شده است؛ چرا که لفظ قوم میتواند نکره در سیاق نفی باشد؛ اگر چه عموم کلام در آن اعتبار نشود؛ پس اصلا اشکالی نیست.
به همین دلیل بود که رسول خدا صلى الله علیه وآله ابوبکر را در هنگام بیماریاش برای امامت در نماز تعیین کرد.
الخادمی، أبو سعید محمد بن محمد (متوفاى ۱۱۵۶هـ) بریقه محمودیه، ج۲، ص۱۵، طبق برنامه الجامع الکبیر.
البته واضح و روشن است که هرگز نمىتوان به صورت قطعى و مطلق گفت که هیچگاه عموم کلام شامل متکلم مىشود یا نمىشود؛ بلکه موارد فرق مىکند؛ چنانچه در قرآن کریم از زبان خداوند عموماتى وجود دارد که برخى از آنها شامل خداوند مىشود و برخى دیگر نمىشود؛ مثلا در آیه: «وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم. البقره/۲۹» قطعا شامل ذات خداوند مىشود و خداوند به ذات خودش نیز عالم است؛ اما در مثل «اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء. الزمر/۶۲» قابل تصور نیست که این عموم شامل خود خداوند نیز بشود. بنابراین باید به اصل کلام و قرائن موجود در کلام توجه کرد و سپس قضاوت نمود که آیا عموم آن کلام شامل متکلم مىشود یا خیر.
محمد أمیر صنعانى در این باره مىنویسد:
وأقولُ تحقیقُ المسألهِ أن المتکلمَّ لا یخلو إما أن یَتَکَلَّمَ عن نفسِه کقوله «من لا یُکرم نفسَهُ لا یُکْرَم» وقول الآخر «مَنْ یَفْعَلِ الحسناتَ اللهُ یَشْکُرُها».
فالمتکلمُ مشمولٌ بکلامِه مخبرٌ لنفسِه ولغیرِه ولیس الإخبارُ محصوراً فی إفادهِ الخطابِ بل المعانی المفادهُ للإخباراتِ کثیرهٌ فإن الواعظَ مخاطَبٌ غیرَه بمواعظِهِ وهو داخلٌ فی ذلک وإما أن یکونَ المتکلمُ رسولاً إلى المخاطبینِ مُتَکَلِّماً عن غیرِه فالظاهرُ خروجُه عن عمومِ الخطابِ مثلِ رُسُلِ السلطانِ إذا تَکَلَّمَتْ عنه وبَلَغَتْ أوامرَهُ ومن ذلک رُسُلُ اللهِ تعالى فإنّهم مبلغون عنه تعالى وقرینهُ الإرسالِ قاضیهٌ بخروجِهم عن اللفظِ وإن کان اللفظُ مِن حیثُ مادتِه یَصْدُقُ علیهم مثلُ: الناسُ والذین آمنوا.
من میگویم: تحقیق در این باره این است که: متکلم یا از طرف خودش سخن میگوید: مثل این که: هر کس احترام خودش را نگه ندارد، احترام نمیشود» و یا «هر کس کارهای نیک انجام دهد، خداوند از او سپاسگذاری میکند». در این موارد خود متکلم نیز شامل این کلام میشود، هم برای خودش گفته و هم برای دیگران. افاده خطاب، تنها فایده جملات خبریه نیست؛ بلکه برای جملات خبریه فواید بسیاری است؛ پس اگر واعظ دیگران را موعظه کند، خودش را نیز موعظه کرده است.
اما اگر متکلم فرستاده کسی دیگری برای مخاطبین باشد و از طرف کس دیگری سخن بگوید، پس ظاهر این است که خود او از عموم کلامش خارج است؛ مثل فرستادههای سلطان تا زمانی که از سوی سلطان سخن بگوید و دستورات را برای مردم ابلاغ کند. از این قسم است پیامبران خدا؛ چرا که آنها از طرف خدا مأمور تبلیغ هستند و قرینه ارسال، دلیل است برای خروج خود آنها از لفظ؛ اگر چه الفاظ از نظر ماده بر خود او نیز صدق میکند؛ مثل «الناس» و «الذین آمنوا» و…
الأمیر الصنعانی، محمد بن إسماعیل (متوفاى۱۱۸۲هـ)، أصول الفقه المسمى إجابه السائل شرح بغیه الآمل، ج۱، ص۳۰۵، تحقیق: القاضی حسین بن أحمدالسیاغی و الدکتور حسن محمد مقبولی الأهدل، ناشر: مؤسسه الرساله ـ بیروت ، الطبعه: الأولى، ۱۹۸۶م
در روایت طیر مشوى عموم «أحب الخلق الیک» نمىتواند شامل خود آن حضرت شود؛ چرا که طبق قاعده امیر الصنعانى رسول خدا از غیر خودش با خداوند سخن گفته است.
همچنین آن حضرت از خداوند خواسته است که «احب الخلق» را پیش او بیاورد و او را در نزد آن حضرت حاضر کند تا هر دو از آن مرغ بریان نوش جان کنند؛ با این حال چگونه معقول است که پیغمر از خداوند خواسته باشد که خود او را در آن جا حاضر کند تا با خودش از آن مرغ بریان بخورد؟!
بنابراین خود آن حضرت از اول امر شامل این عموم نمىشود؛ چون بر خلاف عقل و منطق است. بر فرض که شامل خود آن حضرت نیز بشود، با دلایل فراوان دیگر تخصیص مىخورد؛ همانطورى که علماى سنى در مورد امامت ابوبکر و برترى حضرت عیسى علیه السلام تصریح کرده بودند که این اطلاقات با دلایل متعدد دیگر تخصیص مىخورد.
البته حنفىها و وهابىها نمىتوانند چنین اشکالى به شیعیان داشته باشند؛ چرا که بخارى دوران آنها اعتقاد دارد که هیچ دلیلى وجود ندارد که ثابت کند رسول خدا صلى الله علیه وآله محبوبترین مخلوق خداوند باشد. و همین مطلب را از امام أحناف نعمان بن ثابت نیز نقل کرده است:
وأمرٌ ثالثٌ وأخیرُ أن الدکتورَ قد إدعى أنَّ النبیَّ صلى الله علیه وسلم أفضلُ الخلائقِ عند اللهِ على الإطلاقِ. وهذه عقیدهٌ وهی لا تُثْبِتُ عندَه إلا بنصٍ قطعیِ الثبوتِ قطعیِ الدلالهِ أی بآیهٍ قطعیهِ الدلالهِ أو حدیثٍ متواترٍ قطعیِ الدلالهِ، فأینَ هذا النصُ الذی یَثْبُتُ کونُه صلى الله علیه وسلم أفضلَ الخلائقِ عنده الله على الإطلاقِ؟
ومن المعلومِ أنَّ هذه القضیهَ مختلفٌ فیها بینَ العلماءِ وقد تَوَقَّفَ فیها الإمامُ أبو حنیفه رحمه الله تعالى.
مطلب سوم و آخرین مطلب این که: دکتر (الدکتور البوطی) ادعا کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بىهیچ قید و شرطى برترین خلق در نزد خداوند است. این عقیدهاى است که جز با نص قطعى الثبوت (صحیح السند) و قطعى الدلاله؛ یعنى یا با آیه قطعى الدلاله یا با حدیث متواتر قطعى الدلاله ثابت نمىشود؛ کجاست این نصى که ثابت کند آن حضرت بىهیچ قید و شرطى برترین خلق خدا است؟
روشن است که این قضیه در میان علما اختلافى است و امام ابوحنیفه این مطلب را قبول ندارد….
الألبانی، محمد ناصر الدین (متوفای۱۴۲۰هـ)، التوسل أنواعه وأحکامه، ج۱، ص۱۵۰، تحقیق: آلف بینها ونسقها محمد عید العباسی، ناشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعه: الثالثه.
نتیجه: امیرمؤمنان علیه السلام محبوبترین مخلوق خداوند است؛ اما بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله.
اشکال ششم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) محبوبترین مخلوق را نمیشناخت:
ابن تیمیه در چهارمین و پنجمین اشکال خود ادعا کرده است که این روایت مذهب شیعه را باطل مىکند؛ چرا که طبق این روایت، رسول خدا صلى الله علیه وآله محبوبترین مخلوق خداوند را نمىشناخته:
الرابعُ: إن هذا الحدیثَ یناقضُ مذهبَ الرافضهِ فانّهم یقولون: أنَّ النبی صلى الله علیه و سلم کان یَعْلَمُ إن علیا احبُّ الخلقِ إلى اللهِ وأنّه جَعَلَهُ خلیفهً من بعدِهِ و هذا الحدیث یدلُّ على انه ما کان یعرف إحبَّ الخلقِ إلى اللهِ…
این حدیث با مذهب رافضیان تناقض دارد، زیرا آنان مى گویند: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مىدانست که على محبوبترین خلق به نزد خداست و او را جانشین خود ساخته بود، در صورتى که این حدیث دلالت دارد که آن حضرت محبوبترین خلق به نزد خدا را نمىشناخته است !
اولا: این مطلب قطعى است که رسول خدا صلى الله علیه وآله محبوبترین مخلوق خداوند را مىشناخته است؛ اما اگر به صورت مبهم گفته به این خاطر بوده است که به دیگران ثابت کند خداوند او را محبوبترین مخلوق خود قرار داده است.
مرحوم مظفر در پاسخ او مىگوید:
إنا لا نَعرفُ وجهَ الدلاله على أنه لا یَعْرِفُه، أتراه لو قال: ائتنی بعلیٍّ یَدُلُّ على عدمِ معرفتِهِ له؟ وکیف لا یَعْرِفُه وقد قال کما فی بعض الأخبار: ( اللهم ائتنی بأحب الخلق إلیک وإلىّ). وقال لعلی فی بعض آخر: (ما حسبک علی)؟ وقال له فی بعضها: (ما الذی أبطأ بک)؟ فالنبی صلى الله علیه وآله وسلم کان عارفاً به لکنه أبَهم ولم یقل: ائتنی بعلی، لیَحصُلَ التعیینُ من الله سبحانه فیَعْرِفُ الناسُ أن علیاً هو الأحبُّ إلى الله تعالى بنحو الاستدلالِ.
ما نفهمیدیم وجه دلالت حدیث بر این که حضرت او را نمى شناخت چیست؟ شما فکر مى کنید اگر مى فرمود: ( على را نزد من آر ) معنایش این بود که نمى دانست او محبوبترین خلق خداست؟ چگونه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را نمى شناخت در صورتى که در برخى اخبار آمده که گفت: ( خداوندا ! محبوبترین آفریدگانت در نظر خودت و مرا بیاور )، و در خبر دیگرى است که به على علیه السلام فرمود: (چه چیز تو را از آمدن نزد من باز داشت)؟ و نیز در خبر دیگرى است که فرمود: ( چه سبب شد که دیر آمدى )؟ پس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را مى شناخت ولى به طور مبهم بیان کرد و نگفت: خدایا على را بفرست، تا تعیین آن فرد از سوى خداى سبحان حاصل شود و مردم مستدلا بدانند که على علیه السلام همان محبوبترین خلق به نزد خداست ).
علامه میر حامد حسین نقوى در پاسخ این ادعاى ابن تیمیه مىگوید:
إن النبیَّ صلى الله علیه وآله وسلم أرادَ أن یُعْلِمَ بأنَّ مِصداقَ هذا العنوانَ لیس إلا الإمامُ أمیرَ المؤمنینَ علیه السلام، وأن اللهَ عز وجل هو الذی جَعَل علیاً أحبَّ الخلقِ إلیه وإلى رسولِه، لا أنَّ النبیَّ صلى الله علیه وآله وسلم جَعَلَ علیاً کذلک من عندِ نفسِه… ولو أرسَلَ بطلبِه أو قال: اللهم ائتنی بعلی فإنه أحبُّ الخلقِ إلیک لم تَتَبَیَّنْ هذه الحقیقهُ، ولَتَعَنَتِ المنافقونَ وقالوا بأن الذی قاله النبیُّ من عندِهِ لا مِنَ اللهِ عز وجل.
رسول خدا صلى الله علیه وآله میخواست که فهمیده شود که مصداق این عنوان کسی جزء امام امیرمؤمنان علیه السلام کسی دیگری نیست و این خداوند است که او را محبوبترین مخلوق در نزد خود و رسولش قرار داده است، نه این که رسول خدا از پیش خود او را به چنین مقامی رسانده باشد. اگر به دنبال علی علیه السلام میفرستاد یا میگفت که خداوند علی را پیش من بیاور، چرا که او محبوبترین مخلوق در نزد تو است، این حقیقت روشن نمیشد و منافقان ایراد میگرفتند و میگفتند که این گفته رسول خدا از پیش خود او است نه از طرف خداوند.
المیلانی، السید علی الحسینی (معاصر)، نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار للعلم الحجه آیه الله السید حامد حسین اللکهنوی، ج۱۴، ص۱۷۶، الطبعه الأولی، ۱۴۱۴هـ.
البته این کلام علامه لکهنوى کاملا محتمل است؛ چرا که وقتى عائشه مىفهمد که رسول خدا صلى الله علیه وآله امیرمؤمنان و فاطمه زهرا علیهما السلام را بیش از او پدرش دوست دارد، پیش پیامبر مىآید و به شدت و با صداى بلند اعتراض مىکند:
احمد بن حنبل در مسند خود مىنویسد:
حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ حَدَّثَنَا یُونُسُ حَدَّثَنَا الْعِیزَارُ بْنُ حُرَیْثٍ قَالَ قَالَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ قَالَ اسْتَأْذَنَ أَبُو بَکْرٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَهَ عَالِیًا وَهِیَ تَقُولُ وَاللَّهِ لَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ عَلِیًّا أَحَبُّ إِلَیْکَ مِنْ أَبِی وَمِنِّی مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثًا فَاسْتَأْذَنَ أَبُو بَکْرٍ فَدَخَلَ فَأَهْوَى إِلَیْهَا فَقَالَ یَا بِنْتَ فُلَانَهَ أَلَا أَسْمَعُکِ تَرْفَعِینَ صَوْتَکِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
نعمان بن بشیر نقل کرده است که در یکى از روزها، «ابو بکر» براى تشرّف به حضور رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله اجازه مىخواست که همزمان صداى «عایشه» را شنید که فریاد مىزند! به خدا سوگند! اینک متوجه شدم که على (علیه السّلام) از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است- و این جمله را دو بار یا سه بار تکرار کرد-.
ابوبکر، پس از اذن ورود داخل منزل شد و به «عایشه» حمله برده و گفت: اى دختر فلانه! مبادا بشنوم که صدایت را با فریاد بلند کرده و بر سر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله داد مىزنى!
الشیبانی، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفای۲۴۱هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۲۷۵، ح۱۸۴۴۴، ناشر: مؤسسه قرطبه – مصر.
ابوداود و نسائى نیز همین روایت را به صورت ذیل نقل کرده است:
حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ مَعِینٍ، حَدَّثَنَا حَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ أَبِی إِسْحَاق، عَنْ أَبِی إِسْحَاق، عَنْ الْعَیْزَارِ بْنِ حُرَیْثٍ، عَنْ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ، قَالَ: ” اسْتَأْذَنَ أَبُو بَکْرٍ رَحْمَهُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَهَ عَالِیًا، فَلَمَّا دَخَلَ تَنَاوَلَهَا لِیَلْطِمَهَا، وَقَالَ: أَلَا أَرَاکِ تَرْفَعِینَ صَوْتَکِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ….
نعمان بن بشیر نقل کرده است که در یکى از روزها، «ابو بکر» براى تشرّف به حضور رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله اجازه مىخواست که همزمان صداى «عایشه» را شنید که فریاد مىزند! به خدا سوگند! اینک متوجه شدم که على علیه السّلام از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است.
ابوبکر، به دخترش عایشه حمله برد تا سیلى به رخسارش بزند و به او گفت: اى دختر فلانه! می بینم که تو برسر رسول خدا فریاد میزنى! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در این حالت جلوى ابوبکر را گرفت. ابو بکر، خشمگین شد و از منزل بیرون رفت.
السجستانی الأزدی، ابوداود سلیمان بن الأشعث (متوفاى ۲۷۵هـ)، سنن أبی داود، ج۴، ص۳۰۰، ح۴۹۹۹، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.
النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (متوفای۳۰۳ هـ)، خصائص امیرمؤمنان علی بن أبی طالب، ج۱، ص۱۲۶، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبه المعلا – الکویت الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶ هـ.
سند این روایت نیز کاملا صحیح است؛ چنانچه ابن حجر عسقلانى در باره این روایت مىگوید:
واَخرج أحمدُ وأبو داودَ والنسائیُ بسندٍ صحیحٍ عن النعمان بن بشیر قال استأذن أبو بکر على النبی صلى الله علیه وسلم فسمع صوت عائشه عالیا وهی تقول والله لقد علمت ان علیا احب إلیک من أبی الحدیث.
احمد، ابوداود و نسائى با سند صحیح از نعمان بن بشیر نقل کرده است که ابوبکر اجازه ورود مىخواست تا…
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ هـ)، فتح الباری شرح، صحیح البخاری، ج۷، ص۲۷، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفه – بیروت.
هیثمى بعد از نقل این روایت مىگوید:
رواه البزارُ ورجالُهُ رجالُ الصحیح.
الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفای ۸۰۷ هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۲۷، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی – القاهره، بیروت – ۱۴۰۷هـ.
البته به احتمال زیاد، دادن مرغ بریان به امیرمؤمنان علیه السلام در قضیه طیر و رد ابوبکر دلیل اصلى این اعتراض عائشه به رسول خدا صلى الله علیه وآله باشد؛ چرا که طبق روایتى که بخارى نقل کرده، عائشه مىگوید که ما در زمان رسول خدا تنها از دو تکه نان سیاه، خرما و آب سیر مىشدیم:
وقال محمد بن یُوسُفَ عن سُفْیَانَ عن مَنْصُورِ بن صَفِیَّهَ حَدَّثَتْنِی أُمِّی عن عَائِشَهَ رضی الله عنها قالت تُوُفِّیَ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وقد شَبِعْنَا من الْأَسْوَدَیْنِ التَّمْرِ وَالْمَاءِ.
عائشه گفت: رسول خدا از دنیا رفت؛ در حالی که ما (فقط) از دو تکه نان سیاه، خرما و آب سیر میشدیم.
صحیح البخاری ج۵، ص۲۰۷۴، ح۵۱۲۷،کِتَاب الْأَطْعِمَهِ، بَاب الرُّطَبِ وَالتَّمْرِ
مسلم نیز همین روایت را نقل کرده و بعد از آن مىافزاید:
وحدثنا أبو کُرَیْبٍ حدثنا الْأَشْجَعِیُّ وحدثنا نَصْرُ بنُ عَلِیٍّ حدثنا أبو أَحْمَدَ کلاهما عن سُفْیَانَ بهذا الإسناد غیر أَنَّ فی حَدِیثِهِمَا عن سُفْیَانَ وما شَبِعْنَا من الْأَسْوَدَیْنِ.
این حدیث را أبوکریب از أشجعی و همچنین نصر بن علی از أبوحمد از سفیان نقل کردهاند؛ تنها با یک تفاوت در حدیث هر دوی آمده است که عائشه گفت: ما از دو تکه نان سیاه سیر نمیشدیم.
صحیح مسلم ج۴، ص۲۲۸۴، ح۲۹۷۵، کِتَاب الزُّهْدِ وَالرَّقَائِقِ
طبیعى است که عائشه از دادن مرغ به امیرمؤمنان علیه السلام به شدت ناراحت شده باشد؛ به ویژه که وقتى او دعا کرد و از خداوند خواست که این شخص را پدر من قرار دهد و این مرغ نصیب پدر من شود؛ اما خداوند نپذیرفت و نیز وقتى ابوبکر به در خانه آمد تا از این غذا بخورد، رسول خدا او را از در خانهاش دور کرد و اجازه ورود به او را نداد. خود عائشه نیز از این غذا قطعا نخورده است؛ بنابراین با داد و فریاد اعتراض کرده است که چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله، على بن أبىطالب و صدیقه طاهره سلام الله علیهما را از او و پدرش بیشتر دوست دارد.!
غافل از این که این غذا تنها نصیب کسى مىشد که محبوبترین مخلوق خداوند است و دیگران حق خوردن از آن را نداشتهاند.
همچنین طبق برخى از روایات رسول خدا دعا کرد که خداوند غذاى از غذاهاى بهشت را نصیب او و امیرمؤمنان علیه السلام نماید. ابن عساکر دمشقى مىنویسد:
… حَدَّثَنِی أَنَسُ بنُ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کُنْتُ أَحْجُبُ النَّبِیَّ فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: اللَّهُمَّ أَطْعِمْنَا مِنْ طَعَامِ الْجَنَّهِ، فَأُتِیَ بِلَحْمِ طَیْرٍ مَشْوِیَ فَوُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ ائْتِنَا بِمَنْ تُحِبُّهُ وَیُحِبُّکَ وَیُحِبُّ نَبِیکَ قَالَ أَنَسٌ: فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْبَابِ، فَاسْتَأْذَنَنِی فَلَمْ آذَنْ لَهُ….پ
از أنس بن مالک روایت شده است که گفت: من دربان رسول خدا بودیم؛ پس از او شنیدم که میگفت: «خداوندا غذای از غذاهای بهشتی را نصیب ما بگردان» پس گوشت مرغ بریان شدهای آوردند و در جلوی آن حضرت قرار دادند؛ پس گفت: «خدایا کسی را بیاور پیش من که تو او را دوست دارد و او نیز تو و رسولت را دوست دارد». أنس گفت: پس خارج شدم دیدم که علی علیه السلام جلوی در است؛ اجازه ورود گرفت؛ ولی من اجازه ندادم…..
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله (متوفاى۵۷۱هـ)، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج۱۵، ص۲۰۰، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵.
طبیعى است که هر کس شایسته این غذاى بهشتى نیست.
ثانیا: متأسفانه ابن تیمیه اصل روایات طیر را نخوانده و یا اگر خوانده تعصب زیاد، حجابى ضخیم جلوى عقل و فکر او کشیده و گرنه در اصل روایت به صراحت آمده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله منتظر امیرمؤمنان علیه السلام بوده است.
اگر رسول خدا صلى الله علیه وآله محبوبترین مخلوق نزد خدا را نمىشناخت، چرا ابوبکر و عمر را رد کرد؟ چنانچه پیش از این ثابت کردیم که با سند صحیح این قضیه در منابع اهل سنت نقل شده است:
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَکِ بْنِ سَلْعٍ ثِقَهٌ، حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) کَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّیْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَکْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَأَذِنَ لَهُ.
مسند أبی یعلى ج۷، ص۱۰۵
النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (متوفاى۳۰۳ هـ)، خصائص امیرمؤمنان علی بن أبی طالب، ج۱، ص۲۹، ح۱۰، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبه المعلا – الکویت الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶ هـ.
ابن تیمیه در اشکال پنجم نیز تقریبا همان اشکال چهارم را تکرار کرده و در ادامه مىگوید:
و لو سَمّى علیاً لأستراحَ أنسُ من الرجاءِ الباطلِ و لم یَغْلِقُ البابَ فی وجهِ علیٍّ
اگر رسول خدا صلی الله علیه وآله نام علی را میبرد، أنس از امید باطل راحت میشد و در را بر روی علی نمیبست….
علامه میرحامد حسین نقوى در جواب این سخن ابن تیمیه مىگوید:
هذا، وقولُ إبنِ تیمیهَ: «ولو سمى علیا لإستراحَ أنسٌ…» اعتراضٌ صریحٌ على رسولِ الله صلى الله علیه وآله وسلم لا یَجْتَرِئُ علیه إلا هذا الرجلُ وأمثالُه ونعوذ بالله منه… ونشکرهُ سبحانه وتعالى على أن عافانا مما ابتلی به هؤلاء….
این سخن ابن تیمیه که گفته: «اگر نام علی را میبرد، أنس راحت میشد…» اعتراض صریح به رسول خدا صلى الله علیه وآله است که جز إبن تیمیه و امثال او جرأت چنین جسارتی را ندارند. و ما خداوند بلند مرتبه را سپاس میگوییم که ما را از چنین بلاهایی که آنها دچار شدهاند، عافیت بخشیده است.
المیلانی، السید علی الحسینی (معاصر)، نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار للعلم الحجه آیه الله السید حامد حسین اللکهنوی، ج۱۴، ص۱۸۰، الطبعه الأولی، ۱۴۱۴هـ.
نتیجه آن که رسول خدا صلى الله علیه وآله محبوبترین مخلوق خداوند را مىشناخته است؛ اما به صورت مبهم و بدون نام بردن از امیرمؤمنان علیه السلام دعا کرد تا «احب الخلق» بودن امیرمؤمنان علیه السلام توسط خداوند ثابت شود.
اشکال هفتم: تعارض با روایاتی که در باره ابوبکر وارد شده:
اشکال بعدى ابن تیمیه، تعارض روایت طیر با روایاتى است که در فضائل عمر نقل شده است. ایشان ادعا مىکند که روایات زیادى در صحیحین در باره ابوبکر و عمر نازل شده است که ثابت مىکند آنها مقامشان از على علیه السلام برتر بوده است و….
در جواب او مىگوییم که بلى در صحیح بخارى و مسلم روایات زیادى در باره فضائل ابوبکر و عمر وارد شده است و اگر وارد نشده بود، اهل سنت نام آنها را «صحیح» نمىگذاشتند؛ اما آیا این روایات براى شیعیان حجت است؟
ابن تیمیه این روایات را در جواب علامه حلى رضوان الله تعالى علیه آورده است، اما آیا گفته بخارى و مسلم براى علامه حلى ارزشى دارد؟
متأسفانه ابن تیمیه و همفکران او با سادهترین قواعد گفتمانهاى دینى آشنا نیستند، ابن تیمیه اگر مىخواهد علامه حلى را قانع کند باید به روایتى استناد کند که از نظر او حجت باشد و بتواند او را قانع کند؛ همان طورى که ابن حزم اندلسى در این باره گفته است:
لا معنى لاحتجاجِنا علیهم بروایاتِنا، فهم لا یُصدّقونَها، ولا معنى لاحتجاجِهم علینا بروایاتِهم فنحنُ لا نُصدّقُها، وإنّما یجبُ أن یحتجَّ الخصومَ بعضُهم على بعضٍ بما یُصدقّه الذی تُقامُ علیه الحجّهُ به.
معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایات خودمان استدلال کنیم؛ در حالی که آنها قبول ندارند و نیز معنا ندارد که آن ها به روایات خودشان علیه ما استناد کنند؛ در حالی که ما آن روایات را قبول نداریم. از این رو لازم است که در برابر خصم به چیزی استناد شود که او قبول دارد و برای او حجت است.
إبن حزم الأندلسی الظاهری، علی بن أحمد بن سعید ابومحمد (متوفاى۴۵۶هـ)، الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ج۴، ص۱۵۹، ناشر: مکتبه الخانجی، القاهره.
اشکال هشتم: حدیث طیر مفید عموم نیست
عضد الدین ایجى در کتاب المواقف اشکال دیگرى را مطرح کرده است، وى بعد از نقل حدیث طیر مىگوید:
وأجیبُ بأنه لا یفیدُ کونُه أحبَّ إلیه فی کلِّ شیءٍ لصحهِ التقسیمِ وإدخالِ لفظِ الکلِ والبعضِ.
ألا تُرى أنه یَصِحُّ أن یَسْتَفْسِرَ ویقالُ أحبَّ خلقِه إلیه فی کلِّ شیءٍ أو فی بعضِ الأشیاءِ وحینئذ جازَ أن یکونَ أکثرُ ثواباً فی شیءٍ دونَ آخرَ فلا یَدُلُّ على الأفضلیهِ مطلقاً.
من جواب میدهم: این حدیث نمى رساند که آن حضرت در همه چیز محبوبترین بوده است، زیرا مى توان تقسیم کرد ولفظ (کل) و (بعض) را آورد. نمى بینى که مىتوان استفسار نمود و پرسید: آیا او محبوبترین در همه چیزهاست یا در برخى چیزها؟ از این رو احتمال دارد که او در یک چیز بیش از همه ثواب برده باشد؛ اما در دیگری این چنین نباشد؛ بنابراین دلالت بر افضلیت مطلق ندارد.
الإیجی، عضد الدین (متوفاى۷۵۶هـ)، کتاب المواقف، ج۳، ص۶۳۲، تحقیق: عبد الرحمن عمیره، ناشر: دار الجیل، لبنان، بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۷هـ، ۱۹۹۷م.
این اشکال از آن دسته اشکالات سستى است که عجز و ناتوانى بزرگان علم کلام اهل سنت را در برابر روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام و ادله امامت آن بزرگواران آشکارا فریاد مىزند.
رسول خدا صلى الله علیه وآله به صورت مطلق فرمودند که «خدایا محبوبترین مخلوقت را نزد بیاور تا از این مرغ نوش جان کند». اگر کسى بخواهد این اطلاق را تخصیص بزنند باید دلیل و مدرک ارائه کند، بدون دلیل و مدرک تخصیص اطلاق و تقیید عموم کلام رسول خدا صلى الله علیه وآله جایز نیست.
مرحوم مظفر اعلى الله مقامه الشریف در پاسخ این شبهه مىنویسد:
إن الإطلاقَ مع عدمِ القرینهِ على الخصوصِ یُفیدُ العمومَ فی مثلِ المقام، ألا تُرى أنَّ کلمهَ الشهادهِ تَدُلُّ على التوحیدِ؟ وبمقتضى ما ذکره ینبغی أن لا تَدُلَّ علیه لإمکانِ الاستفسارِ بأنّه لا إله إلا هو فی کلِ شئٍ أو فی السماءِ أو فی الأرضِ، إلى غیرِ ذلک فلا تُفیدُ نفیَ الشرکِ مطلقاً، وهذا لا یقوله عارفٌ.
اطلاق با نبود قرینه اى که بر خصوص دلالت دارد در مثل چنین مقامى عمومیت را مى رساند. نمى بینى که کلمه شهادت ( لا إله ا لا الله ) توحید مطلق را مى رساند؟ در صورتى که مطابق گفتار بالا مى توان گفت: که بر توحید مطلق دلالت ندارد، زیرا مى توان استفسار نمود که آیا در همه چیز معبودى جز او نیست یا فقط در آسمان یا در زمین و امثال آن؟ بنابر این نفى مطلق شرک ( واثبات مطلق توحید ) را نمى رساند ! و این مطلبى است که هیچ عارف و خداشناسى نمى گوید ).
علامه میرحامد حسین نقوى جوابهاى مختلفى از این شبهه داده؛ از جمله مىنویسد:
أولا: تخصیصُ «الأحبیهِ» ببعضِ الأمورِ صرفٌ للکلامِ عن ظهورِه وهو حرامٌ بلا ریبٍ، کما سَبَقَ وسیأتی فیما بعد أیضا.
وثانیا: صحهُ الإستثناءِ دلیلُ العمومِ، إذ یَصِحُّ أن یقالَ: اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک إلا فی کذا، وإذ لم یَسْتَثْنِ فالکلامُ عامٌ، وهذه القاعدهُ مقررهٌ ومقبولهٌ بلا کلامٍ.
اولا: تخصیص أحب الخلق بودن به بعضی از امور، چشم پوشی از ظهور کلام است و این کار بیتردید حرام است؛ چنانچه پیش از این گذشت و بعدا نیز خواهد آمد.
ثانیاً: صحت استثناء دلیل بر عموم است؛ وقتی صحیح باشد که گفته شود: خدایا محبوبترین مخلوق در نظر خودـ مگر در فلان مورد را بیاور» اما این استثناء را نیاورد؛ پس کلام عام است و این قاعده بدون تردید ثابت و مورد قبول است.
یعنى خود همین صحت تقسیمى که علماى سنى از آن علیه شیعه استفاده کردهاند، بهترین دلیل بر عمومیت روایت است. عامى که قابل تقید و اطلاقى که قابل تخصیص نباشد، اصلا عام گفته نمىشود.
یعنى اگر رسول خدا تقسیم مىکرد و مىگفت که محبوبترین مخلوقت را در فلان مورد بیاور، جایز بود؛ اما حالا که به صورت عام گفته و این استثناء را نزده، دلیل بر این است که منظور آن حضرت محبوبیت در تمام موارد بوده است و گرنه باید قید مىزد.
جواب دیگر این که: بر فرض که این سخن علماى سنى درست باشد، این روایت برترى امیرمؤمنان علیه السلام بر دیگران را ثابت نکند، قطعا بر ابوبکر و عمر را ثابت خواهد کرد؛ چرا که آنها آمدند تا این مقام را از آن خود کنند؛ اما رسول خدا صلى الله علیه وآله آنها شایسته این مقام ندیند و از در خانه خود راندند؛ اما امیرمؤمنان آمدند و به این مقام رسیدند.
پس بر اساس قاعده قبح تقدیم مفضول بر افضل، خلافت ابوبکر و عمر باطل است و آنها حق نداشتهاند این مقام را با وجود امیرمؤمنان علیه السلام به دست بگیرند.
اشکال نهم: شاید ابوبکر در مدینه نبوده است !
شاه ولى الله دهلوى، یکى از کسانى است که اشکالاتى به روایت طیر دارد، یکى از اشکالات او این است که شاید ابوبکر در مدینه نبوده. نص کلام ایشان در تحفه اثنى عشریه این چنین است:
و نیز محتمل است که ابوبکر در آن وقت در مدینه منوره حاضر نباشد و دعا خاص به حاضرین بود نه به غائبین به دلیل ان قول اللهم ایتنی زیرا که غایب را از مسافت دور آوردن در این یک لمحه که مجلس اکل و شرب بود به طریق خرق عادت متصور است و انبیا خرق عادت از حق تعالی طلب نمی کند مگر در وقت تحدی با کفار و الا جنگ و قتال و تهیه اسباب ظاهر نمی کردند و به خرق عادت کار خود از پیش می بردند.
تحفه اثنا عشری، ص۴۴۳
و در مختصر تحفه اثنى عشریه آمده است:
وأیضاً یحتملُ أن أبا بکرٍ لعلّه لم یکن فی ذلک الحینِ حاضراً فی المدینهِ المنورهِ والدعاءُ کان خاصاً بالحاضرینَ دونُ الغائبینَ بدلیلِ قوله «اللهم ائتنی» لأن إحضارَ الغائبِ من مسافهٍ بعیدهٍ فی آنٍ قصیرٍ لا یُعْقَلْ إلا بطریقِ خرقِ العادهِ والأنبیاءُ لا یَسألُونَ اللهَ خرقَ العادهِ إلا فی وقتِ التَحَدِّی وإلاّ لَما أحتاجوا فی الحربِ والقتالِ الی تهیهِ الأسبابِ الظاهرهِ.
مختصر تحفه الإثنی عشریه، ص۱۸۳
در حالى که ما پیش از این روایت صحیح السندى را از مسند أبى یعلى خواندیم که در آن آمده بود:
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَکِ بْنِ سَلْعٍ ثِقَهٌ، حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) کَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّیْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَکْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَأَذِنَ لَهُ.
انس گفته است که نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یک پرنده بود؛ فرمودند: خداوندا محبوبترین مخلوقت را بیاور تا با من از این پرنده بخورد؛ ابوبکر آمد و او را رد کرد، عمر نیز آمد و او را رد کرد، اما علی آمد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او اجازه داد.
أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی بن المثنی (متوفاى۳۰۷ هـ)، مسند أبی یعلی، ج۷، ص۱۰۵، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث – دمشق، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۴ هـ – ۱۹۸۴م.
النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (متوفاى۳۰۳ هـ)، خصائص امیرمؤمنان علی بن أبی طالب، ج۱، ص۲۹، ح۱۰، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبه المعلا – الکویت الطبعه: الأولى، ۱۴۰۶ هـ.
همچنین با سند صحیح نقل شده است که عائشه و حفصه دعا کردند که خدایا این شخص را پدر من قرار بده؛ ولى خداوند به درخواست آنها توجهى نکرد:
وَقَالَ أَبُو یَعْلَى: ثنا قَطَنُ بْنُ نُسَیْرٍ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُثَنَّى، عَنْ عُبْدِ اللَّهِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِیَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) حَجَلٌ مَشْوِیٌّ بِخُبْزَهٍ وَظَبَابَهٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِی، وَقَالَتْ حَفْصَهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِی….
از أنس نقل شده است که کبک بریان شده را همراه یک تکه نان و ظرف شیری خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله آوردند؛ پس رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: «خدایا محبوبترین مخلوق نزد خودت را بیاور تا با من از این غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدایا این شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدایا آن را پدر من قرار بده…
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفاى۷۷۴هـ)، البدایه والنهایه، ج۷، ص۳۵۱، ناشر: مکتبه المعارف – بیروت.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى۸۵۲هـ)، المطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه، ج۱۶، ص۱۰۸، تحقیق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری، ناشر: دار العاصمه/ دار الغیث، الطبعه: الأولى، السعودیه – ۱۴۱۹هـ
اگر ابوبکر و عمر در مدینه نبودند، چه معنا داشت که عائشه و حفصه چنین درخواستى را داشته باشند؛ آیا عائشه و حفصه به اندازه دهلوى نمىفهمیدند که در یک آن و یک لحظه نمىشود ابوبکر و عمر را از دور به مدینه آورد و پیامبران نیز جز در زمان تحدى از معجزه و قدرت الهى خود استفاده نمىکنند؟
از این گذشته، رسول خدا در همین قضیه از قدرت فوق بشرى و مستجاب الدعوه بودن خود استفاده کرده است.
توضیح مطلب این که: انبیاء و ائمه علیهم السلام، سه ویژهگى دارند که از آنها جز در مواردى که خداوند دستور بدهد، نمىتوانند استفاده نمایند: ۱. قدرت الهى؛ ۲. علم غیب؛ ۳. مستجاب الدعوه بودن. آن بزرگواران از این سه ویژه در مسائل شخصى هیچگاه نمىتوانند استفاده کنند؛ مثل حضرت عیسى علیه السلام با این که مرده را زنده مىکرد؛ اما خودش براى نجات جانش مجبور بود که از این شهر به آن شهر مهاجرت کند تا جانش را حفظ نماید.
رسول خدا صلى الله علیه وآله مىتوانست از این قدرت خود در جنگها استفاده کند؛ مثلا در جنگ احد مىتوانست با استفاده از یکى از این سه ویژگى مشرکان را از بین ببرد و پیروز شود؛ اما دنیا، دنیاى امتحان و آزمایش و مسلمانان باید در این جا امتحان مىشدند و….
اما در قضیه طیر، پیامآور خدا از قدرت مستجاب الدعوه بودن استفاده کرد و دعا نمود که خداوند امیرمؤمنان علیه السلام را هر جا که هست، بیاورد تا با آن حضرت همسفره شود. و خداوند بر پیامبرش منت نهاد و دعاى او را اجابت کرد. با این که أنس بن مالک سه بار اجازه ورود نداد؛ اما قرار نبود که کسى دیگرى غیر از امیرمؤمنان علیه السلام از آن غذا میل نماید.
پس بر خلاف سخن دهلوى، رسول خدا در همین جا نیز از قدرت اعجاز خودش استفاده کرده است؛ چون یا باید دهلوى بپذیرد که یا مردم مىدانستند که على بن أبى طالب علیه السلام محبوبترین مخلوق خداوند است و به او خبر دادند که بیاید، و این تمام رشتههاى دهلوى را پنبه خواهد کرد، یا باید بپذیرد که پیامبر صلى الله علیه وآله از قدرت الهى و مستجاب الدعوه بودن خود استفاده نموده است.
اشکال دهم: رسول خدا عادت نداشت که تنها غذا بخورد:
ملا على هروى در ذیل روایت طیر اشکال خندهدارى را از حسین بن عبد الله طیبى شارح کتاب مشکاه المصابیح نقل مىکند که چون رسول خدا صلى الله علیه وآله دوست نداشت تنهائى غذا بخورد، از خداوند چنین درخواستى کرد؛ پس منظور رسول خدا محبوبترین فرد در نزد خداوند از میان پسر عموهایش بوده:
قال الطیبیُّ: والوجهُ الذی یقتضیه المقامَ هو الوجه الثانی (ای أنه أراد به أحبَّ خلقِه إلیه من بنی عَمِّه وذویه) لأنه (صلی الله علیه و آله) کان یَکْرِهُ أن یأکلَ وحدَهُ لأنه لیس من شیمهِ أهل المُروءاتِ، فطلب من الله تعالى أن یُؤتِىَ له من یُؤاکِلُه وکان ذلک براً وإحساناً منه إلیه وأبرَّ المَبَرّات بذوی الرحم وصلتِه، کأنه قال: بأحبِّ خلقکَ إلیکَ من ذوی القرابَهِ القریبهِ ومن هو أولى بإحسانی وبری إلیه. اه.
طیبی گفته: دیدگاهی که شایسته این روایت است، دیدگاه دوم است (یعنی این که منظور رسول خدا محبوبترین مخلوق از بین پسر عموها و خانوادهاش بوده)؛ چرا که رسول خدا دوست نداشت، تنهائی غذا بخورد؛ زیرا این کار از اخلاق اهل مروت نیست؛ پس رسول خدا از خداوند خواست تا کسی را بیاورد تا با او غذا بخورد. و این کار، نیکی و احسان از جانب آن حضرت به آن شخص بود، و برترین نیکی و احسان این است که به نزدیکان و خانواده انسان باشد؛ مثل این که رسول خدا گفته باشد: خدایا محبوبترین مخلوق از میان فامیلهای نزدیکم را که از همه شایستهتر به نیکی و احسان من باشد، نزدم بیاور….
بعد خود ملا على هروى در پاسخ او مىنویسد:
وفیه أن لا شکَّ أن العمَ أولى، من إبنِه وکذا البنتَ وأولادَها فی أمرِ البِرِّ والإحسانِ، على أن قولَ الطیبی هذا إنما یُتِمُّ إذا لم یکن أحدٌ هناک مِمَّن یؤاکِلُه ولا شکَّ فی وجودِه، لا سیما وأنسُ حاضرٌ وهو خادِمُهُ ولم یکن من عادتِه أنه لا یَأکُلُ مَعَهُ.
تردیدی نیست که عمو شایستهتر از پسر عمو است؛ همچنین دختر و فرزندان او در نیکی و احسان شایستهتر هستند. البته سخن طیبی زمانی درست است که هیچ کس در آن جا نبوده باشد که با آن حضرت غذا بخورد؛ در حالی تردیدی در وجود آن نیست؛ به ویژه که أنس خادم آن حضرت در آن جا حاضر بوده؛ و پیامبر عادت نداشت که با او غذا نخورد.
ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفاى۱۰۱۴هـ)، مرقاه المفاتیح شرح مشکاه المصابیح، ج۱۱، ص۲۵۰، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیه – لبنان/ بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۲۲هـ – ۲۰۰۱م.
در پاسخ طیبى و توضیح بیشتر پاسخ ملا على هروى مىگوییم:
اولاً: اگر دلیل این دعا و درخواست رسول خدا صلى الله علیه وآله این بود که آن حضرت دوست نداشت تنهائى غذا بخورد، چرا با أنس بن مالک و همچنین سفینه که هر دو خادم رسول خدا صلى الله علیه وآله و در آن جا حاضر بودند، همسفره نشدند؟
آیا شایسته است که مرد کریمى همچون رسول خدا صلى الله علیه وآله، خادمش را دم در نگاه دارد و خودش به تنهائى غذا بخورد؟
ثانیاً: اگر منظور آن حضرت تنها همسفره شدن با شخص دیگرى بود، چرا ابوبکر، عمر و عثمان را از در خانهاش راند و با آنها همسفره نشد؟ چرا با خود عائشه و حفصه همسفره نشد؟ مگر آنها رحم و عیال آن حضرت محسوب نمىشدند؟
ثالثاً: حتى اگر بپذیریم که منظور آن حضرت نیکى به ارحام بوده و نیکى به آنها از نیکى به خادم و دربان و همسر شایستهتر باشد؛ طبق معیار جناب طیبى، صدیقه طاهره سلام الله علیها و همچنین همسران عثمان که به ادعاى اهل سنت دختران پیامبر بودند، اولویت و شایستگى بیشترى داشتند که پیغمبر با آنها همسفره شود. چرا آنها را دعوت نکرد؟
رابعاً: اگر منظور رسول خدا صلى الله علیه وآله نیکى به نزدیکانش بود، چرا عائشه و حفصه دعا کردند که خدایا این شخص را پدران من قرار بده؟
قَالَتْ عَائِشَهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِی، وَقَالَتْ حَفْصَهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِی.
چرا أنس بن مالک آرزو مىکند که خداوند این شخص را سعد بن عباده از أنصار قرار دهد:
اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَهَ.
آیا عائشه، حفصه و أنس بن مالک، به اندازه طیبى منظور رسول خدا صلى الله علیه وآله را متوجه نشده بودند و نمىدانستند که على بن أبىطالب از پدران آن دو سعد بن عباده شایستهتر است تا از این غذاى بهشتى استفاده کند؟
اشکال یازدهم: احب الناس در غذا خوردن با پیامبر
دهلوى در آخرین جواب خود از حدیث طیر مىگوید:
و مع هذا مفید مدعا هم نیست زیرا که قرینه دلالت می کند بر آن که احب الناس الی الله در اکل مع النبی مراد باشد و بی شهبه حضرت امیر در این وصف احب ناس بود به سوی خدا زیرا که همکاسه شدن فرزند یا کسی که در حکم فرزند باشد موجب تضاعف لذت طعام می شود.
تحفه اثنا عشر، ص۴۴۲
و در مختصر تحفه اثنى عشریه که توسط شکرى آلوسى خلاصه شده آمده است:
ومع هذا فهو غیرُ مفیدٍ للمدَّعى أیضاً، لأن القرینهَ تَدُلُّ علی أن المرادَ بأحبِ الناسِ الی الله فی الأکْل مَعَ النبیِّ (صلی الله علیه و آله) و لا شکَّ أن الأمیرَ کان أحَبُّهم إلی الله فی هذا الوصفِ، لأن أکلَ الولدَ و مَنْ فی حُکمِه مع الأبِ یکون موجباً لتَضاعُفِ اللذهِ بالطعامِ.
مختصر التحفه الإثنى عشریه، السید محمد الشکری الآلوسی، ص۱۸۲
اولا: جناب دهلوى سخن پیامبر را تحریف کرده است؛ چرا که در هیچ یک از روایات نقل شده، «احب الناس الیک» نیامده؛ بلکه در همه آنها «احب الخلق الیک» آمده. واضح است که «احب الخلق» با «احب الناس» تفاوت اساسى دارد، تعبیر اول برترى امیرمؤمنان علیه السلام را بر تمامى خلایق؛ حتى ملائکه، انبیاء، صلحا، صحابه و… ثابت مىکند بر خلاف تعبیر دوم.
ثانیاً: رسول خدا ۹ به صورت مطلق فرمودند «احب الخلق الیک»، نه «احب الخلق الیک فى الأکل». شما به چه دلیل و مدرکى سخن رسول خدا را قید زدهاید؟
ثالثاً: طبق معیار شما، حضرت زهرا سلام الله علیها و همچنین همسران عثمان که به ادعاى شما آنها نیز دختران پیامبر بودهاند، در همسفره شده با پیامبر شایستهتر بودهاند تا امیرمؤمنان علیه السلام که به قول شما در حکم فرزند رسول خدا ۹ بوده. چون خود فرزند قطعا از کسى که در حکم فرزند است، طبق مبناى شما شایستهتر خواهد بود و لذت غذا خوردن با او بیشتر مىشود. پس چرا رسول خدا با آنها همسفره نشد و على بن أبى طالب علیه السلام را دعوت کرد؟
رابعاً: عائشه و حفصه دو همسر پیامبر که شاهد ماجرا بودهاند، در آن جا حاضر بودند، قطعا غذا خوردن و همکاسه شدن با همسر، از همکاسه شدن با کسى در حکم فرزند است و جزء اهل و عیال او به حساب نمىآید، لذت بیشترى دارد؛ چرا رسول خدا حتى یک لقمه از آن غذاى لذیذ به عائشه و یا حفصه تعارف نکرد؟
خامساً: همان طور که در پاسخ به شبهه قبلى گفتیم، عائشه، حفصه دعا کردند که خدایا این شخص را پدران ما قرار بده و أنس نیز درخواست کرد که خدایا این شخص را سعد بن عباده قرار بده، آیا آنها به اندازه دهلوى نفهمیده بودند که منظور رسول خدا همکاسه شدن با فرزند و یا کسى است که در حکم فرزند او است بوده؟
اشکال دوازدهم: هرکس محبوبترین مخلوق بود، حتما صاحب ریاست عامه نیست:
دهلوى ادعا کرده است که حتى اگر بپذیریم که امیرمؤمنان علیه السلام محبوبترین مخلوق خداوند باشد، بازهم امامت و خلافت آن حضرت ثابت نمىشود:
و اگر احب مطلقاً مراد باشد نیز مفید مدعا نیست زیرا که احب الخلق الی الله چه لازم است که صاحب ریاست عام باشد بسا اولیاء کبار و انبیاء عالی مقدار که احب الخلق الی الله بوده اند و صاحب ریاست عامه نبوده اند مثل حضرت زکریا و حضرت یحیی بلکه حضرت شمویل که در زمان ایشان طالوت بنص الهی ریاست عام داشت.
تحفه اثنا عشری، ص۴۴۲ ـ ۴۴۳
و إن سلمنا أن یکونَ المرادُ بأحبِّ الناسِ مطلقاً فإنه لا یُفیدُ المدّعی أیضاً، إذ لا یَلْزِمُ أن یکون أحبُّ الخلق إلی الله صاحبَ الریاسهِ العامهِ، فکأیِّنْ من أولیاءٍ وأنبیاءٍ کانوا أحبَّ الخلقِ إلی الله ولم یکونوا ذوی ریاسهٍ عامهٍ، کزکریاءَ ویحیى و شمویلَ الذی کان طالوتُ فی زمنه صاحبَ ریاسهٍ عامهٍ بنصٍ الهیٍ.
در پاسخ دهلوى مىگوییم:
اولاً: اصل این که برخى از پیامبران بر برخى دیگر برترى داشتهاند، قطعى است؛ اما این که زکریا، شمویل و یحیى برتر از طالوت باشند، چه دلیلى براى آن وجود دارد؟
آن چه از قرآن کریم استفاد مىشود، برترى این پیامبران بر دیگران مردم عالم است؛ اما برترى هر یک از آنها از آیات قرآن کریم استفاده نمىشود.
وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَنَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسىَ وَهَرُونَ وَکَذَالِکَ نجَْزِى الْمُحْسِنِینَ. وَزَکَرِیَّا وَیحَْیىَ وَعِیسىَ وَإِلْیَاسَ کلٌُّ مِّنَ الصَّالِحِینَ.وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطًا وَکُلاًّ فَضَّلْنَا عَلىَ الْعَلَمِینَ. الأنعام.۸۴ ـ ۸۶.
اتفاقا اگر هم برترى داشته باشند، حضرت لوط که هم پیامبر خدا بوده و هم حکومت و سلطنت الهى داشته است، امتیاز بیشترى نسبت به زکریا و یحیى دارد.
ثانیاً: قبح تقدیم مفضول بر افضل، از مسائل عقلى است که تمام عقلاى عالم بر آن اتفاق دارند و در زندگى روزمره خودشان نیز بر این قاعده پایبند هستند. تمام تلاش مردم براى زندگى بهتر، خانه زیباتر، همسر زیباتر و… از همین قاعده عقلى نشأت مىگیرد. تا به حال دیده نشده است که بیمارى در شرایط مساوى، دکتر حاذق و متخصص را رها کرده و به دکتر عمومى مراجعه کند. اگر این کار را بکند و معالجه نشود، همه عقلا او را مذمت مىکنند که از اول چرا پیش متخصص نرفتى.
اما متأسفانه علماى سنى بر خلاف عقل و وجدانشان این قاعده عقلى را زیر پا مىگذارند و چون مىدانند که با وجود على بن أبىطالب علیه السلام که محبوبترین مخلوق خداوند است، نوبت به ابوبکر، عمر و… نمىرسد؛ از این رو تلاش مىکنند که این قاعده عقلى را نپذیرند.
ثالثاً: آیات قرآن کریم بهترین دلیل بر این است که تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست، خداوند در آیات متعدد این مطلب را گوشزد کرده است؛ چنانچه در آیات متعدد این نکته را متذکر شده است:
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ. الرعد/۱۶.
بگو: «آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟!
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقیم. النحل/۷۶.
خداوند مثالى (دیگر) زده است: دو نفر را، که یکى از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هیچ کارى نیست و سربار صاحبش مىباشد او را در پى هر کارى بفرستد، خوب انجام نمىدهد آیا چنین انسانى، با کسى که امر به عدل و داد مىکند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟!
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْباب. الزمر/۹.
بگو: «آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مىشوند!»
و یا در آیه دیگر مىفرماید:
أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ. یونس/۳۵.
آیا کسى که هدایت به سوى حق مىکند براى پیروى شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمىشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مىشود، چگونه داورى مىکنید؟!»
پیش از این روایات زیادى را نیز از طریق اهل سنت نقل کردیم که رسول خدا صراحتا فرمود:
مَن تَقَدَّمَ على قومٍ من المسلمین یَرى أنَّ فیهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمین.
هر کس خودش را بر گروهی از مسلمانان مقدم کند؛ در حالی که میداند در میان آن قوم کسی بهتر از او وجود دارد؛ به درستی که به خدا، رسول او و مسلمانان خیانت کرده است.
بنابراین، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روایات اهل سنت، تقدیم مفضول بر افضل جایز نیست.
شیخ طوسى در باره قبح تقدیم مفضول بر فاضل مىنویسد:
وأما الذی یدل على أنه یجب أن یکون أفضل فی الظاهر ما نعلمه ضروره من قبح تقدیم المفضول على الفاضل. ألا ترى أنه یقبح من ملک حکیم أن یجعل رئیسا فی الخط على مثل ابن مقله ونظرائه من یکتب خطوط الصبیان والبقالین ویجعل رئیسا فی الفقه على مثل أبی حنیفه والشافعی وغیرهما. والعلم بقبح ذلک ضروری لا یختلف العقلاء فیه، ولا عله لذلک إلا أنه تقدیم المفضول على الفاضل فیما کان أفضل منه فیه….
دلیل این که امام باید ظاهرا افضل باشد این است که ضرورتاً تقدیم مفضول بر فاضل زشت است; چرا که به عنوان مثال، زشت است که یک پادشاه حکیم، کسی را رئیس خطاطان ماهر؛ مثل ابن مقله و همانند او نماید که مانند کودکان و بقالها مینویسد. و نیز زشت است کسی را رئیس فقهایی همانند ابوحنیفه و شافعی و… بکند که در فقه از آنان ضعیفتر است. بلی، عقلای عالم این کار حاکم را زشت می شمارند; زیرا تقدیم مفضول بر فاضل درهمان چیزی که بر او برتری دارد، قبیح است.
الطوسی، الشیخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفاى۴۶۰هـ)، الاقتصاد، ص۱۹۱، ناشر: منشورات مکتبه جامع چهلستون ـ تهران، ۱۴۰۰هـ
اینها مهمترین شبهاتى بود که پیروان سقیفه در رد حدیث طیر مطرح کردهاند؛ هرچند که اشکالات دیگرى نیز هست که اهمیت کمترى دارند و تمام آنها در کتاب نفحات الأزهار، تخلیص عبقات الأنوار علامه لکنهوى پاسخ داده شده است. دوستانى که به دنبال تحقیق بیشتر هستند به این کتاب گرانسنگ مراجعه فرمایند.
سخن پایانى:
سپاس خداوندى را که به ما عقل و شعور داد تا محبوبترین مخلوق خداوند را بشناسیم، او را بیش از هر کسى دوست بداریم، رهرو راهش بوده و از دشمنانش بیزارى بجوییم.
و سپاس پروردگارى را که نعمتش را بر ما تمام و ما را با دین کاملى آشنا کرد که خود از او راضى است و تنها این دین است که خداوند از مؤمنان خواهد پذیرفت.
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسکین بولایه على بن أبى طالب علیهما السلام.
موفق باشید
سید محمد یزدانی