مثل شکوفه رایحه ‌ای دِلفریب داشت

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

مثل شکوفه رایحه ‌ای دِلفریب داشت
گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت

چون روز چشمه‌ی دریای نور بود
گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود

یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود
یاسی که در حریر شقایق شکفته بود

آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد
آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد

اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت
حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت

تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود
چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود

جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت
از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت

زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین
در این قمات مادرِ سادات را ببین

روح بلند عشق به محراب کوچک است
انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است

آئینه‌ی تمامِ تمنای من رسید
دختر نگو که اُمِ‌اَبیهایِ من رسید

گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت
آخر به رویِ شانه‌ی عباس جا گرفت

اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق
بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق

دُردانه‌ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود
او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود

در گوشه‌ای خرابه نشین گشت ای دریغ
با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ

ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود
خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود

بابا برای او گُل و پروانه می‌کشید
بر گیسوان گُل زده‌اش شانه می‌کشید

اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت
زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت

شاعر: حسن لطفی