« با پرچم سبز عدالت بیا »
دل عاشقان که میگیرد، گلایه از دستهای خالی از برکت اجابتشان میکنند و لحظات، که خسته شدهاند از این همه تپیدن و نرسیدن.
همه، دلشان تو را میخواهد، تو را تمنّا میکنند و برای آمدن تو دعا میکنند؛ مگر نه این که آمدنت نزدیک است؟ پس با پرچم سبز عدالت بیا و طریقه سبز بودن را به کویر نشینان اهالی انتظار بیاموز، بیا و با شمشیر عدالت، احکام واقعی دین محمدی را در روح زمین جاری کن و به قامت خمیده ذوالفقاری، قامت اسلام را راست کن.
کاش بیایی و قبیله کوچه انتظار، طعم وصال را از دستان تو بچشند و زیر قدمهای تو شکوفا شوند.
چه لذّتی دارد که فقط یکبار، زیر چتر ولای تو، نماز را به شما اقتدا کنیم و با دستهای سبز و بارانی تو خدا را بخوانیم! چه آرامشی دارد که از دریای چشمانت، مهربانی بنوشیم و سیراب شویم!
آیا زمان آن نرسیده است که بیایی، وقتی که دل کسی برای همنوعاش نمیگیرد وقتی که بازار ناعدالتی گرم و گرمتر میشود و وقتی که همه چیز برای رسیدن تو مهیّاست. آه! شاید این گمان من است؛ من از مصلحت و حکمت چه میدانم؟!
میگویند دوران آخر الزمان است و نشانههای ظهور از چهار سوی جهان ظاهر.
میگویند در نزدیکترین جمعه ممکن، از راه خواهی رسید. کاش هرچه زودتر، سوار بر بلندای آسمانها و در مشایعت پیامبران، بر زمین و زمینیان نازل شوی و پاسخ این همه زخم زبان را بدهی!
«مثل شروع خنده مریم معطّری *** مثل بلوغ گریه باران مطهرّی
مانند حس عشق، پر از بوی زندگی *** مثل نفس کشیدهترین صبح باوری
در ذهن مِه گرفته پاییز بر گریز *** اردیبهشت عشق و بهار مکرری».
ابراهیم قبله آرباطان