متن ادبی « خسته از دعای بی تو »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

« خسته از دعای بی تو »

دخیل می‏بندم، به دست‏هایت که وسعت دریاها در آن جاری‏است.
دخیل می‏بندم به چشم‏هایت، که صداقت آسمان‏ها در آن پیداست.
دخیل می‏بندم به سبزینگی فضای جمکران و حرمت هوایی که جمعه‏هایش وجودم را مالامال عشق می‏کند،
جمعه‏ای که لبریز از دعا می‏شوم و التماس.
جمعه‏ای که لبریز از تمنّا می‏شوم و سرشار از ندبه و توسل.
دخیل می‏بندم به تمام یاس‏ها و شقایق‏های که تو را به یادم می‏آورد و دخیل می‏بندم به هر آن‏چه که بهانه‏ای باشد تا بیشتر با تو بمانم و بیشتر بخوانمت
«ای هم سفر! قبیله ما را صدا بزن   ***   مردان این قبیله پریشان و خسته‏اند
آغاز کن ترانه زیبای خنده را   ***   امشب چکاوکان دلم، دل شکسته‏اند»
خسته‏ایم از این همه خواستن.
خسته‏ایم از این همه بهانه
خسته‏ایم از این همه مرثیه فراق سر دادن
خودت فرموده‏ای، بر آن که جرعه وصل تو را سر کشیده‏اند، به آنان که لحظاتی دست در دامن وصالت داشته‏اند و حضورت را شایسته شدند.
خودت به آنها فرموده‏ای که زیاد دعا کنیم، زیاد ندبه بخوانیم.
این بار دم فرو می‏بندم و با زبان دل می‏خوانم که «اَللّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیکَ الْفَرَج».
آقا! عصیان، پنجه‏های خود را بر چهره عدالت کشیده است.
شانه‏های زخمی زمین، دیگر تاب دوری‏ات را ندارد.
پرستوها، همچنان مهاجر مکان‏های دور هستند و حرمت پرواز شکسته شده است.
آبی آسمان‏ها زیر بال کرکس‏ها و خفّاشان، سیاهپوش است. بهارِ باغ‏ها، رویش خار و خس است و شقایق‏ها غریب این دشتند.
تنور بی عدالتی و نامردی همچنان دمیده می‏شود و عشق، کالای بازاری شده است.
اما من ایمان دارم به صبح صادقی که از دل شام تیره بر خواهد آمد و خورشید، دست‏های طلایی، گل‏های تکیده از انتظار را نوازش خواهد کرد.
حس غریبی‏است که به صدها بهشت می‏ارزد؛ حس با تو بودن، حس برای تو بودن، حس قد کشیدن زیر قدم هایت، حس آرامش زیر بارش لبخندت و حس سر زندگی در پناه نفس‏هایست.
«اِنّی اَمانٌ لاِءَهْلِ الاَْرْضِ کَما اَنَّ النُّجُومَ اَمانٌ لاَِهْلِ السَّماء»، من ایمنی بخش ساکنان زمینم همان گونه که ستارگان، ایمنی بخش ساکنان آسمان هستند...
ساکنان آسمان آن‏گاه که کتاب وحی در دست، ذوالفقار حیدر در کمر، مهر مسیح در سینه، خشم موسی در سر خواهی آمد، نسیم سبز عدالت ـ چون وزش نسیم بهاری ـ جان عاشقانت را خواهد نواخت. آن وقت است که پرستوهای مهاجر، به آغوش بهار همیشگی برخواهند گشت و پاییز ماندن و زرد زیستن، در لابه‏لای برگ‏های تاریخ، فسیل خواهد و با فرمان تو، مدینه فاضله پا خواهد گرفت و اسلام جدّت از تمام تحریف‏ها پیراسته خواهد گشت
ابراهیم قبله آرباطان

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page