« املای کودکی جهان »
یا موعود برگهای «حسن یوسف»ها زبان خاک هستند، سرودن شعر آمدنت را.
گلهای نرگس، چشمهای زمین هستند که هر بهار و پاییز به راهت باز میشوند و پرپر میشوند.
رودخانهها هنوز تلفظ اولین حرف نامت را مدّ میدهند.
نمیخواهم این بار از لکنت نسیم و پرسش خاک، بگویم.
نمیخواهم این بار از سرگیجه مداوم ساعتها و عقربهها چیزی بگویم.
نمیخواهم دیگر حرفی از مرور آن همه تقویم کهنه بگویم.
نمیخواهم از رؤیای سبز بهار و انتظار کوه و گریه چشمه بگویم.
با این همه، آن قدر از تو مینویسم که انتهای یکی از همین جملههای غمگین، به فعل ناگزیر «آمدنت» گره بخورد.
تو شعری هستی که زمین در انتهای آخرین کلمه آخرین جمله خود به انتهای سرودنش خواهد رسید.
تو اولین کلمهای هستی که پس از آخرین نقطه املای کودکی جهان، بر سرِ خطِ «توحید» ظهور خواهی کرد.
هنگامی که جهان آن قدر بزرگ شده باشد، که بتواند پیش پایت «قیام» کند.
هنگامی که جهان دست از این همه بازی کودکانه بردارد؛ و بیهوده بر سروده آفتاب، دیوار منطق و فلسفه نچیند.
موعود!
تو قلب جهانی و «انقلاب» خواهی کرد!
محمد سعید میرزایی