« من در پی توام »
در آستانه آمدنت، تو را میجویم تا با رشتهای از روشنایِ حضورت، جانِ رو به زوالم را حیاتی دوباره بخشی.
تا سرورِ آفتاب را بخوانی و مرا میهمان نگاهت کنی.
تو را میجویم تا با نوشخندی اهورایی، تمام نیشخندهای اهریمنی را بر کنج لبها بخشکانی.
من در پی تو هستم تا حسِّ شکفتن را به تجربه نشینم و زیستن دوباره را از سرگیرم. تا عظمتت را برای سروها تفهیم کنم و شکوهت را برای خورشید تفسیر نمایم.
من تو را میجویم تا جاوید بمانم تا سبزترین بهار را در چشمانِ آسمانیات بنگرم. تانگاهِ گناه آلودهام را شست شو بدهم.
من در پی تو هستم. تا زنده شدن اعجاز الهی را در تو نظاره کنم.
و با تو میمانم. تا گستردگی زندگی را با همه ذرات وجودم حس کنم، تا بر شانههای صبورت بوسه زنم
من تو را میجویم؛ در آستانه ظهورت، در هنگامهای که هوش از سر کائنات میرود و رنگ از رخِ آسمان میپرد. بپذیر مرا و به خویشتنم وا مگذار و حجم سبزِ زندگیام را با نسیمِ فرح زایت پرکن.
بی شک تو میآیی و سایه من میشوی بر سرِ همه مظلومان.
وقتی بیایی، دستانِ موزونِ تو، توازن زندگی میشود.
زمین غرق در تلاطم آبی و نگاهِ سبزِ تو میگردد.
بیا و خزانِ زندگی را شکوفه پوشِ نگاهت کن.
بیا و گرمای نگاهت را تا دوردستِ آغوشِ گرمِ آفتاب پیدا کن.
بیا و از آوازِ زمان، حیات عریان را لباس سبزِ صلح بپوشان.
پایههای دین سست شده؛ بیا و موریانههای جهالت را در زیر آخرین گام خویش نابود کن.
طلوع کن، یا «طلعة الرشیدة و... »
بیا که ما بی تابِ آمدنِ توایم و چشم انتظارِ عدالتِ فراگیرت.
بیا تا عطشِ زمین و زمان فروکش کند.
بیا و اشراقِ مشرقیات را بر همه بنما.
اکرم کامرانی اقدام