« تمام جمعه هایم قربانی آمدنت »
زمان میگذرد و جمعهها میآیند و میروند و هر روز انسان در انتظار آمدنت، نگاه خاکستریاش را به زلالی اشکها میسپارد.
تو آسمان نشینی و تنها به آسمان میاندیشی و به خداوند
زمان میگذرد و عاجزانه در حصار ثانیه هایی سیاه، به طلوعی سبز میاندیشیم؛ به ظهوری سپید.
ای مفاتیح اجابت و هدایت! در شبانه کدام سپیده جستجویت کنم؟ با کدام جمعه میآیی که به امیدت، عشق را در تمام جمعههای تقویم به تصویر کشیدهام.
با کدام جمعه میآیی که تمام جمعههایم را قربانی آمدنت کردم و همچنان در انتظار آمدنت هر روز سبز میشوم و هر غروب مه آلود؟ آقا! تو هر صبح جمعه، ندبه وار، در سینه شکوفا میشوی، ظهور میکنی و من در طلبت اشک میریزم.
در طلبت تمام شمعهای دلم را روشن میکنم و تا بهاری دیگر، به امید هفت سین سبز نگاهت اشک میریزم.
آن قدر غم نیامدنت را گریستهام که تمام غروب هایم، رنگ گرفته عصر جمعه را دارد.
تمام صفحههای تقویم، چون برگهای پامان خورده، سبز شدند و در غربت عشق فقط به تو اندیشیدهاند.
اکرم السادات هاشمی پور