متن ادبی « لحظه‏های خوشبخت »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« لحظه‏های خوشبخت »

ای امید دل‏های خستگان!
می‏آیی از آن سوی جاده‏های صبوری
می‏آیی در یلدایی‏ترین شب انتظار؛در خشکسال ایمان و عدالت،آن گاه که ابرهای جهل و نخوت، بر سراسر کویر دل‏ها مان سایه افکند.
و آن هنگام که همگان به دنبال سراب بدوند.
آن هنگام که درختان از بی برگی برهنه گردند.
آن روز که ماهیان دریا در طلب آب از دریا بیرون می‏آیند.
آن هنگام که آسمان، تحمل از کف دهد، خورشید، خسته از تابش است و ابرها تشنه بارش.
آن زمان که دفتر عاشقی به آخرین برگ خود برسد و آن لحظه که زمین و زمان، ثانیه‏ها را گم کنند و غنچه‏های «الغوث الغوث»،شکوفا گردد و زمینیان، نوای «الامان الامان» سر دهند.
تو خواهی آمد، ای معنای غیرت،ای معمای هستی!
تو خواهی آمد و دیوار بلند انتظار، فرو خواهد ریخت و عطر وجودت فضای دل هامان را پر خواهد کرد.
می‏دانم خواهی آمد و با کرشمه نگاهت، دلشوره‏های نا امیدی را به شیرینی لحظه دیدار مبدل خواهی کرد
ای انعکاس مهربانی و پژواک امید!
وقتی که تو بیایی، دیگر از پاییز هراسی نداریم و در زمستان نمی‏لرزیم.
تو گرما بخش دل هامان می‏شوی و ما در بهار آمدنت، دل هامان را فرش راهت می‏کنیم.
ای از قبیله آفتاب!
کدام لحظه خوشبخت را در آغوش خواهی کشید؟
ای مهربانی که آفتاب در مقابلت زانو خواهد زد و ماه در پیشگاهت به سجده خواهد هفتاد!
ای راز خلقت!
همه منتظرانت یاد تو را در قاب کهنه انتظار نگه می‏دارند و لحظه‏های خود را با «ای کاش»ها سپری می‏کنند تا به جمعه وصال برسند.
العجل العجل العجل.
معصومه عبدالحسینی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page