« زخم انتظار »
کی میآیی از سفر عشق، بیا که در انتظار آمدنت دخیل دل خود را به ضریح یاد تو بستهایم. بلور قدم هایت کی از سمت مشرق جغرافیایی دلها متبلور خواهد شد؟ گل حضورت کی در کویر خشک ما شکوفا میشود؟
مرا هزار بار نااُمید و اُمیدوار، نااُمید از آن که قرنها گذشت و نیامدی و اُمیدوار از آن که خواهی آمد. امّا کی؟ آقا! چه بهارانی که درختان شکوفه زدند و نیامدی و چه پاییزهایی که برگها خزان شدند و نیامدی. چه جمعههایی که ساحل نگاه خویش را به مشرق دریای تو متصل نکردهایم تا شاید کشتی نجات تو از راه برسد. امّا غروب شد و نیامدی.
آقا دلم شکست. تمام تار و پودم بی تاب شد و نیامدی.
ای همه هستی! راستی تو کیستی؟ اگر بگویم میشناسمت، دروغ گفتهام. اگر بگویم نمیشناسمت، دروغ گفتهام.
ای تو چراغ کوچههای هفت شهر عشق! انوار شعله هدایتت، چنان پرتوافشانی میکند که بیاختیار، هر عاشقی را به آخرین شهر عشق ـ که فنا است ـ میرساند.
آقا! روزها گواهاند که چه عاشقانی در انتظار رؤیت رویت بودند، امّا نیامدی و مُردند. آقا! به مولایم علی قسم بیا که این گلهای مانده، در انتظارت فسردند.
آقا! پیش از این ما را محک مزن و این گونه زخم ما را نمک مزن که دیگر زخم انتظارمان عمیق شده است.
شب تا سحر در انتظار آمدنت چه شمعها که سوختهاند و از سینه عاشق خویش شعلهها افروختهاند، بیتابانه آب شدند، امّا نیامدی.
تو ای مشعل دار یازده چراغ هدایت، بیا! ای نقطه گذار پایانی خط انتظار! بیا تا با آمدنت، آفتاب عدالت از پشت ابرهای نیرنگ بیرون آید و پرتوافشانی کند. آن گاه، زمین پر از عدل و داد شود.
بیا! یا صاحب الزمان.
حمید باقریان