متن ادبی « زخم انتظار »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« زخم انتظار »

کی می‏آیی از سفر عشق، بیا که در انتظار آمدنت دخیل دل خود را به ضریح یاد تو بسته‏ایم. بلور قدم هایت کی از سمت مشرق جغرافیایی دل‏ها متبلور خواهد شد؟ گل حضورت کی در کویر خشک ما شکوفا می‏شود؟
مرا هزار بار نااُمید و اُمیدوار، نااُمید از آن که قرن‏ها گذشت و نیامدی و اُمیدوار از آن که خواهی آمد. امّا کی؟ آقا! چه بهارانی که درختان شکوفه زدند و نیامدی و چه پاییزهایی که برگ‏ها خزان شدند و نیامدی. چه جمعه‏هایی که ساحل نگاه خویش را به مشرق دریای تو متصل نکرده‏ایم تا شاید کشتی نجات تو از راه برسد. امّا غروب شد و نیامدی.
آقا دلم شکست. تمام تار و پودم بی تاب شد و نیامدی.
ای همه هستی! راستی تو کیستی؟ اگر بگویم می‏شناسمت، دروغ گفته‏ام. اگر بگویم نمی‏شناسمت، دروغ گفته‏ام.
ای تو چراغ کوچه‏های هفت شهر عشق! انوار شعله هدایتت، چنان پرتوافشانی می‏کند که بی‏اختیار، هر عاشقی را به آخرین شهر عشق ـ که فنا است ـ می‏رساند.
آقا! روزها گواه‏اند که چه عاشقانی در انتظار رؤیت رویت بودند، امّا نیامدی و مُردند. آقا! به مولایم علی قسم بیا که این گل‏های مانده، در انتظارت فسردند.
آقا! پیش از این ما را محک مزن و این گونه زخم ما را نمک مزن که دیگر زخم انتظارمان عمیق شده است.
شب تا سحر در انتظار آمدنت چه شمع‏ها که سوخته‏اند و از سینه عاشق خویش شعله‏ها افروخته‏اند، بی‏تابانه آب شدند، امّا نیامدی.
تو ای مشعل دار یازده چراغ هدایت، بیا! ای نقطه گذار پایانی خط انتظار! بیا تا با آمدنت، آفتاب عدالت از پشت ابرهای نیرنگ بیرون آید و پرتوافشانی کند. آن گاه، زمین پر از عدل و داد شود.
بیا! یا صاحب الزمان.
حمید باقریان

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page