متن ادبی « اندکی صبر سحر نزدیک است »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« اندکی صبر سحر نزدیک است »

هر روز، با گوش جانم می‏شنوم، صدای خُرد شدن استخوان‏های مظلومیت تو را در زیر چرخ تانک‏های تباهی.
می‏شنوم موسیقی شوم مرگ را، از دل سیاه تفنگی که سینه سپید پرستوهایت را نشانه رفته.
می‏شنوم سوز فراق را از سینه مادری در «شتیلا» که گذر ایام کهنه‏اش نکرده.
می‏شنوم فریاد سکوت را از ویرانه‏های خاموش «کفر قاسم»
می‏شنوم انبوه جانکاه نوعروسان غریبت را که خاک عزا نقشبند پیراهن سپیدشان گشته.
صدای وحشتِ باران تنهایی را می شنوم که بی مهابا، بر سر خرد و کلانت می‏بارد و لحظه‏ای از باریدن نمی‏ایستد.
آری! می‏شنوم که چه غمگنانه، خاک بی‏پناهت ناله‏های غربتش را به گوش آسمان رسانده و می‏بینم که چگونه عطش درختان بی گناه زیتونت را با دشنه و تیر پاسخ می‏دهند!
می‏بینم هر روز بر صفحه خاکت، خطوط سرخ خون را که جوانانت شجاعانه می‏نگارند.
می‏بینم تیرگی دل‏های سنگی را که دلت را فقط به جرم آینه بودن، می شکنند.
می‏بینم در مسلخ عشق،پرپرشدن غنچه‏های شکفته‏ات را به دست توفان مرگ زاری ظلم.
جرم نوجوانان خفته در خون تو تنها عاشقی ست؛ عاشق بهار و آفتاب‏اند.
امّا افسوس که سیاه دلان ظاهر فریب، با بهار و آفتاب نامأنوسند.
غایت ناله‏های بی‏کسی‏ات فرا می‏رسد. اندکی صبر، سحر نزدیک است!
ملیحه عابدینی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page