« چه قدر فاصلهات دور است »
به ویرانهها مانندهایم و به شوره زاران وسیع.
چه قدر تاریک است زمین! چه قدر ویران است زمان !
چگونه دم از غیبت بزنیم؟ که در کنارمان هستی
در کنارمان زندگی میکنی و درجمع مان مینشینی
در نوحه خوانیها و اعیاد.چگونه منتظرت باشیم؟
که چشمانمان خاموش است که میرسد آن صبح موعود
صبح عاشورا صبحی که رو به کعبه میایستی
پشت به مقام در کنار حجرالاسود و خطبه میخوانی
«ای مردم! ما برای خداوند (از شما) یاری میطلبیم
و کیست ما را یاری کند؟» کجاست اقامت گاه بلندت
زیر سقف کدام آسمان در حاشیه کدام اقیانوس
بالای کدام کوه فاران؟ حوریث؟ طور؟ حرا؟ ... کدام یک؟
فردا که بیایی روز اول بهار است. روز اول فروردین فردا که بیایی
چشمی نگران نیست دلی شکسته نیست روزگاری سیاه نیست
همه جا یکدست روشن است همه جا بهار است.
با این همه اسفندهای متراکم چه کنیم؟ این همه پائیزان؟
این همه روززهای گرفتار؟ کی میرسد آن روز معلوم؟
آن روز موعود عاشورا؟کی میرسد آن ماه مبارک
که صیحه آسمانی تو در جهان بپیچدو صدای فصیح تو
دلهای عاشق را ذوب کند در هر نقطه از این جهان که باشی
خورشید، به واسطه تو هنوز گرم است
باران واسطه تو هنوز میبارد و کوه، به واسطه تو هنوز پا برجاست
تا کی این شبان و روزان سیاه؟یا حجة الله التی لاتخفی
ای پیداتر از پیدا! بر بلندای کدام قله ایستادهای که عطر خوش پیراهنت
در تمام درختان بی صداست در لابه لای تمام شاخهها و برگها
یا نورالله الذی لایطفی؟کی روشن میشود زمین
به واسطه آفتاب چشمهای تو؟ ای کلمه طیّبه !
کدام ساعت نامعلوم طبلها به صدا در میآیندشیپورها نواخته میشوند
و چلچلهها، آواز رسیدن تو را میپراکند در جهان.کدام ساعت نامعلوم؟!
مریم سقلاطونی