بی این حرم یک لحظه هم قم جای ماندن نیست

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

این شهرِ بسته بی گمان خالی ز روزن نیست
نه! این کویرِ تَف زده بی باغ و گلشن نیست

از شاعری بویی نبرده آن که می گوید
یا حضرت معصومه گفتن شعر گفتن نیست

شاعر شدم دیدم صدای سینه ام بعداز...
میدانِ هفتاد و دوتن جز ((تن تَتَن تن)) نیست

من بیمه ی آبِ قُمَم ، هستم نمک گیرت
جز  دِینِ  تو حرزی دگر بر گردنِ من نیست

حتی اگر بد ، هر کسی رو زد به دامانت
من حق ندارم که بگویم پاکدامن نیست

دیدم خودم حتی بزرگان در حریم تو
(مِن مِن) کُنان گفتند اینجا جای (مَن مَن) نیست

از کاج های شهرمان هم کمترم وقتی
از داغِ تو کلِ تنم لبریزِ سوزن نیست

یک سوی شهرِ من طلا ، یک سوش فیروزه
در سینه ی ما ثروتی جز این دو معدن نیست

در شهرِ خُشکی که ریا خاموشمان کرده ست
بی گنبدِ نورانی ات تکلیف روشن نیست

شهرم ندارد دلخوشی ، شُکرِ خدا هستی
بی این حرم یک لحظه هم قم جای ماندن نیست...!

?شاعر: محسن کاویانی