« خسته اما امیدوار »
سینه آتشگرفتهام را به حراج گذاشتهام. مرا بخرید ای روزهای خاکستر گرفته! دفنم کنید زیر الوار سوزان مهجوری! رهایم کنید در رنج بیحساب دوری! چگونه نسوزم، وقتی او هست و من از دیدنش محرومم؟! چگونه خاکستر نشوم، وقتی آتش عشقش را آبی نیست؛ وقتی نامش هست و خاطرهای از سیمایش نیست؟!
اما زندگی خوش است بر کام عاشقان، تا آمدنش، به دق الباب دل عاشق میآید.
جوابم بده، ای محل اسرار آسمانها، ای صاحب دیوان بارگاه ربوبی! من، یک کهکشان سؤالم؛ سیارهای کوچک در «راه مکه» آمدنت.
خورشید منظومه آل یس! کدامین مدار، گرد سیمای آسمانی تو میگردد؟
کدامین کهکشان، نشانی حقیقت افکار و اجداد اهورایی توست؟
من یک آسمان سؤالم. مرا در انبوهی راهها و کورهراهها، در جنگ امید و ناامیدی، رهنمون باش!
حسین امیری