شعر« پنجره »

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 

پنجره

پنجره‏ها بغضای ترد من‏اند   ***   رو به سکوت کوچه‏ها شکسته
پشت تموم پنجره‏های شهر   ***   کسی شبیه اشک من نشسته
کسی که چشم به راه دستای تو   ***   کنار قاب پنجره پیر میشه
وقتی بهار می‏گذره خالی از تو   ***   حس می‏کنه داره زمین‏گیر می‏شه
به کی بگم این همه انتظار رو؟   ***   به کی بگم که طاقتم تموم شد؟
دامن کی رو بگیرم تو این غم   ***   که بی‏تو روزگار من حروم شد؟
دلخوش چی دلخوش چی بمونم   ***   دلخوش این آیینه‏ها که تارَن؟
یا جاده‏هایی که ندارن تو رو   ***   توی غبارایی که بی‏سوارن؟
دلخوش پاییزی که موندگاره   ***   تا دل آدما رو ویرون کنه؟
دلخوش تک‏سوار سبز قصه   ***   که نمی‏یاد خزونو بیرون کنه؟
غروب پشت پنجره می‏دونه   ***   که شمع عمرم دیگه رو به باده
گِل بگیرید پنجره‏های شهر رو   ***   اون می‏آید از سوت و کور جاده

سودابه مهیجی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page