ای شاه غم مخورکه خودم یک دلاورم
من دختر رشیدهی زهرای اطهرم
آموزگار عصمت و حجب و نجابتم
فخر زمین و فخر زمان است مادرم
این طفلکان که دورو برم را گرفتهاند
با خود به جنگ غاصب خونخوار میبرم
یک آه هرکدام از این دل شکستهگان
صدتیر تیز ظلم ستیز است در برم
مسند نشین ظلم وستم مرهب است اگر
من هم مثال تیغ دو پهنای حیدرم
زینب قیام سرخ تورا زنده میکند
آسوده دلبری بکن از عرش دلبرم
عباس شد فدا علمت دست زینب است
دریای غیرتم من ابالفضل دیگرم
تیزی نوک نیزه وزخم وغبار و خون
آزار میدهند تو را در برابرم
در حیرتم نمردهام و زندهام هنوز
از تن جدا شده سر سالار و سرورم
تبت یدا کسی که به تو سنگ میزند
سیل سرشک میرود از دیده ترم
با این همه شجاعت وصبر و شکیب دل
تا سنگ می خورد به تو از حال میروم
یا خون تازه نقش لب لعل میشود
لبیک خوان به چوبهی محمل خورد سرم
جانم فدای لعل لبت آیهای بخوان
تا محو لحن نور شود جان و جوهرم
یک دختر سه ساله که در کاروان ماست
جلب نظر نمیکنم اسمی نمیبرم
از کربلا که راهی این راه گشته ایم
می گوید عمه دلهره دارم مکدرم
از ضرب تازیانه تنم درد می کشد
شهزادگی چگونه بگنجد به باورم
جان رقیه روشن و واضح بگو به من
جانم به لب رسیده کجا رفته اکبرم
موسی آقایی اردبیلی
من دختر رشیدهی زهرای اطهرم
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
- بازدید: 11016