«امّ العشق»
محمد کامرانی اقدام
اینجا بقیع است
درست با چشمهای سُست که از پشت پنجرهها پی در پی مینگری، در یک مرثیه مواج فرو میریزی.
دیگر نه خود را به جا میآوری و نه جز اشک را مینگری. تا احساس بیقراری، طعم شور چشمها را میچشد، بغضهای بهاری خود را میتکانی، عباس علیهالسلام را میبینی که ایستاده است. عباس ایستاده است و خاک ام البنین، بوی مشک عباس و عَلَم ابوالفضل علیهالسلام را میدهد.
اینجا بقیع است، چند قدم اشک که جلوتر میروی، عباس را در ناگهانترین عظمت میبینی که چشم به بیانتهاترین مفهوم گمنام، دوخته است.
آه، پنجرههای دیوار بقیع! آه از این بیقراری مجسم!
آه از این شیدایی آتش افروز! اینجا بقیع است. هنوز آفتاب بر نتافته است که غربتی گره خورده، به گوشه بقیع را مینگری که رنگ و بوی عباس را در امتداد کوچههای مدینه، در بقیع میپراکند.
ما میرویم و دیده ما بین کوچههاست *** چون دامن نسیم رها بین کوچههاست
آه، بقیع! یا مرا آتش بزن، یا نالهام را به گوش ام البنین، برسان.
بقیع! نمیدانم چرا به قبر ام البنین که میرسم، عطشی شدید سراسر احساس را فرا میگیرد.
ای مأوای مهربانیهای پر پر!
ای دغدغه غربت!
ای که نامت رعشه بر اشکهای من میاندازد! میخواهم یک آسمان بغض در تو درنگ کنم و دریا دریا و باران باران و ناله ناله در تو جاری شوم.
آه، بقیع! انحنای نحیف نگاه من، طاقت درشتی اشکهای مرا ندارد.
ای پاییز پرستوهای یکپارچه آتش! تکیه بر غربت مدام تو میزنم و سلام میفرستم به مادر عباس، به مادر حماسه.
سلام، ام البنین! سلام بر تو که در حاشیه سکوت بقیع آرام گرفتی، تا چون همیشه، حاشیه نشین و قدم سوز غربت تربت مخفی فاطمه علیهاالسلام باشی.
همسر عدالت! این منم که از پشت پنجرهها، به هوای تو دخیل میبندم؛ چونان غنچهای که به نسیم شکفتن دخیل میبندد.
این منم که گلدان خالی دستهایم را به سمت تابش شکوفایی تو دراز کردهام تا در این خشکسالی رخصت، ترانه در ترانه، جوانه بزنم و بهانه در بهانه از تو بگویم.
«ای که هر صبحی که از مشرق بتافت *** همچو چشمه مشرقت در جوش یافت
در دل من تا سپیده روشنی است *** بایدت گفتن هر آنچه گفتنی است»
ای که کنیهات «ام العشق» است و لقبت «ام الوفا»!
کاروان در کاروان اشک از پشت پنجرههای بقیع، رهسپار کربلا میشوم، تا از گذرگاه گریه بگذرم.
آفتاب در جستجوی رنجوری خویش تا سطح سپیده دم کبود شده است. ای طاقتت قاطع! در غروب رنجوری جان مجروح خویش، چشم انتظار کدام بیقراری بودی که این چنین، عزلت نشین عزّتی و عظمت.
ام البنین! معجزه پیامبر صلیاللهعلیهوآله شق القمر بود و معجزه تو «ماه پاره پاره». هنوز که هنوز است، عطر دستهای عباس به گردن گلهای یاس مانده است.
ای کربلای ممتد مهرورزی! ای شکوه شِکوهناپذیر! ای حرمت بیحدّ! در مدینه ماندی تا دوشادوش عشق، حجم سنگین و رنگین داغ را از شانههای پیامبر برداری!
ای نقطه کانون کربلا و مدینه! در مدینه ماندی تا دوش به دوش شیون و شیدایی و پهلو به پهلو بیقراری، سنگ صبور فاطمه علیهاالسلام باشی.
ماندی تا چون همیشه، فاطمه را در این داغ غم گستر، دستگیری کنی.
ام البنین، «ای همسر فضیلت! ای مادر شجاعت! ای که تمام زنان حجاز رنجبران توأند و تو رنجبر فاطمه علیهاالسلام ، درود بر تو که تا آخرین لحظه، دست از ایمان خود بر نداشتی!
درود بر تو که یک عمر، فاطمی زیستی و یک مدینه، کربلا گریستی!
بارورِ باوری زلالتر از اقیانوسها بودی و چشم به راه ستارهای روشنتر از فانوسها
مدینه در مدینه ماندی و چشم به راه بیرق بیقرار عباس، غربت بقیع را با اشکهای زلال خویش شستشو دادی.
ام البنین، ای قرینه غریب «ام المصایب»، ای که پشت تنهاییات خم شد، امّا خم به ابروان بارانی خویش نیانداختی ـ که تو مادر عباسی و همسر علی علیهالسلام ـ !
چهار ستون پیکر تو ـ «عباس، جعفر، عثمان و عبدالله» ـ قطعه قطعه شد، امّا ایمان تو استوار ماند و قلب تو قرصتر از ماه شبهای مدینه!
اگرچه در کربلا نبودی تا حزن هزار دلهرگی را از دوش حسین علیهالسلام برداری، امّا در مدینه ایستادی تا نبض عاشورا را در مدینه به جریان اندازی.
اینجا بقیع است.
درست با چشمهای مست که از پشت پنجرههای پی در پی مینگری، در یک مرثیه مکرر و مواج فرو میریزی؛ دیگر نه خود را به جای میآوری و نه جز اشک را مینگری