روزنه‏ اى به‏ سوى آفتاب

(زمان خواندن: 8 - 15 دقیقه)

نخل‏ ها آغوش گشوده بودند، شب آرام بود و ماه تماشا مى‏ كرد و دهكده «صريا» كه موسى بن جعفر (عليهما‏السلام) سنگ بناى آن را گذاشته بود، گام‏ هاى پر طنين زمان را مى‏ شمرد. ستاره ‏ها، خيره خيره، چشم به خانه‏ اى گلين با پنجره ‏هاى كوچك دوخته و گوش سپرده بودند تا با نخستين گريه شادى‏ بخش مولودى خجسته، دل شاد شوند و خوشه خوشه، ايمان به پاى او بريزند. رايحه دل‏نواز ملكوت، خانه را در آغوش فشرد. «على» ديگرى، پاى به دنيا گذاشت و «محمد»ى ديگر، او را در آغوش گرفت. آن شب، نيمه ذيحجه سال 212 ه . ق بود.


مراسم نام‏ گذارى
از سنت‏ هاى زيباى اسلامى هنگام تولد كودك، گزينش نامى نيكو، عقيقه كردن براى او، تراشيدن موى سر نوزاد و صدقه دادن هم‏ وزن آن با طلا يا نقره، دعا و خواستن خير و بركت و سعادت براى اوست. امام جواد (عليه‏ السلام) نيز چنين كرد: نام فرزند خود را به نشانه علاقه‏ مندى به جد بزرگوارش و به پاس احترام به جايگاه او، على نهاد. او چهارمين فرد از پيشوايان عصمت و طهارت بود كه به اين نام آراسته گرديد. آنان به پاس علاقه و احترام نسبت به اين نام و براى مبارزه با دشمنان دين ‏ستيز اين نام، فرزندان پسر خود را على و دختران خود را فاطمه (عليهاالسلام) مى‏ ناميدند و خود نيز بر اين موضوع اذعان مى ‏داشتند كه «اگر خدا به آنان هزار فرزند دهد، نام همه آنها را على خواهند گذاشت».


كنيه‏ ها و لقب ‏ها
كنيه‏ اش، «ابوالحسن» بود و آراسته به لقب‏ هاى: نجيب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيّب، متوكل، عسكرى و نظامى - به سبب اقامت امام در محيط نظامى تبعيد -. لقب‏ هاى برازنده ديگرى چون، ناصح، موثق، شهيد، وفى، خالص نيز در برخى اسناد براى ايشان ذكر شده است كه هريك به گونه ‏اى گويايى جايگاه بلند شخصيت ايشان است.


مادر امام هادى (عليهما‏السلام)
سمانه مغربيه، بانوى ارجمندى بود كه شايستگى همسرى جوادالأئمه (عليه ‏السلام) و افتخار مادرى امام هادى (عليه ‏السلام) را يافت. او زنى متمايز از ديگران بود و با ازدواج با امام جواد (عليه ‏السلام) و قرار گرفتن در معرض جاذبه‏ هاى درخشان امامت، تا آنجا درخشيد كه امام هادى (عليه‏ السلام) درباره او فرمود: مادرم، داناى جايگاه من و اهل بهشت است. او چنان است كه شيطان از او مى‏ گريزد و فريب حيله‏ گران دنياپرست در او كارگر نيست. خدا پاسدار و نگهبان اوست و او در شمار مادران راستگو و درست‏ كردار است.


خاستگاه تربيتى
امام هادى (عليه ‏السلام) در محيط علم، ادب، اخلاق و پرهيزكارى پرورش يافت؛ در خانه و دامان پيشوايى بزرگ و مادرى پاكدامن و مهرورز؛ در محيطى كه هر روز شاهد تلاش خستگى ‏ناپذير پدر مهربانش براى نجات بشريت از تاريكى نادانى و مبارزه با محدوديت‏ ها، دين‏ زدايى‏ ها و فتنه‏ گرى ‏هاى حاكمان جامعه آن روز بود.
او از همان اوان كودكى با چهره واقعى دستگاه حاكم آشنا شد و خط مشى سياسى آنان را شناسايى كرد. ترفندهاى ضد دينى و سياست ‏بازى‏ هاى دغل‏كارانه آنان را شناخت و خود را براى مبارزه ‏اى گويا و شفاف و روشنگرانه آماده ساخت.
اين پرورش صحيح و ظلم‏ ستيزانه، آتشى از قهر و دشمنى با زورگويان و زرپرستان در دل او برافروخت؛ تا آنجا كه وقتى پدرش، امام جواد (عليه‏ السلام) ، از مدينه به عراق فراخوانده شد، وى را در دامان مهرگستر خود نشانيد و فرمود: پسرم! دوست دارى از عراق چه برايت سوغات آورم؟ او كه انگيزه دشمن را از فراخوانى پدرش به عراق دريافته بود، با بغضى سنگين در گلو و دندان‏ هايى به هم فشرده از خشم گفت: شمشيرى خفت ‏ناپذير بسان پاره‏ هاى آتش!؟ امام به فرزند ديگرش، موسى، رو كرد و از او پرسيد: فرزندم! تو از سوغات عراق چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: فرش اتاق! امام دست نوازش بر سر جانشين خود كه شش يا هفت سال بيشتر نداشت، كشيد و در تحسين پيشواى پسين امت فرمود: «ابوالحسن ميراث‏ دار و شبيه من است و موسى به مادرش همانند است».


كودكى و نوجوانى امام هادى (عليه‏ السلام)
او نيز كودكى بود در ميان ديگر كودكان، با اين تفاوت كه دريايى از دانش و بينش درون سينه داشت. خانه ‏اش در مدينه بود؛ شهرى كه مهد پرورش نيكان و زادگاه پيشوايان بود. مدينه شهرى بود بلندآوازه و هر از چندگاهى در خود كودكى را مى‏ يافت كه بر اثر پرورش در خانه وحى و طهارت، شگفتى همگان را برمى ‏انگيخت. هادى (عليه ‏السلام) نيز از آن دسته بود.
همان‏ گونه كه خداوند علم و حكمت را در كودكى به برخى از پيامبران خود ارزانى داشته بود، او نيز از اين موهبت يزدانى برخوردار بود. كودك بود، ولى در شمار بزرگان دودمان هاشم؛ خُرد بود، ولى خردمند و دانشمند شهر؛ فرزند بود، ولى پدر دانش و بينش و اين همه را از پدرى بزرگ چون محمد بن على (عليه‏ السلام) به ميراث داشت.
داستان او و آموزگار تحميلى ‏اش از سوى دستگاه حاكم، سند خوبى بر اين گفته است. معتصم عباسى براى مردم فريبى و به نمايش گذاشتن خيرخواهى خود و كم ‏ارج ساختن جايگاه علمى امامان، آموزگارى ناصبى و با گرايشى مخالف اهل ‏بيت (عليهم‏ السلام) براى امام هادى عليه ‏السلام مى ‏فرستد. جُنيدى ناصبى، آموزگار كودكى شش ساله مى ‏شود و آموزش خود را آغاز مى ‏كند. پس از زمانى، از وضعيت درسى كودك مى‏ پرسند.
جنيدى زبردست كه تحت تأثير دانايى كودك قرار گرفته بود، از شيوه پرسش مى‏ آشوبد و مى‏ گويد: «كودك؟! كدام كودك؟ بگو پيرِ خرد! به خدا سوگندتان مى ‏دهم آيا در اين شهر بزرگ دانشمندتر و اديب ‏تر از او سراغ داريد؟» با لحنى آميخته به احترام، در حالى كه كمترين گرايشى به خاندان پيامبر ندارد، مى ‏گويد: «به خدا، هرجا كه من با تكيه بر پشتوانه ادبى‏ ام به نكته ‏اى اشاره مى‏ كنم كه به گمانم فقط خودم به آن دست يافته ‏ام و روزنه‏ اى را آشكار مى ‏سازم، او دروازه‏ هايى از آن را به رويم مى‏ گشايد كه حيرت ‏زده مى‏ شوم و من از او مى‏ آموزم. مردم مى ‏انگارند من آموزگار او هستم، اما به خدا قسم، او آموزگار من است و من دانش ‏آموز اويم!
او بهترين آفريدگان است و دانشمندترين مردم. گاهى براى آموزش و آزمايش، پيش از ورودش به اتاق درس از او مى‏ خواهم كه سوره ‏اى از قرآن را بخواند. مى‏ پرسد: كدام سوره؟ من سوره ‏اى طولانى را نام مى‏ برم. چنان با قرائتى درست و صوتى دلنوازتر از داود (عليه ‏السلام) برايم مى ‏خواند و تأويل و تفسير آيات را چنان به زيبايى مى‏ گويد كه شگفتى وجودم را در هم مى ‏پيچد. سبحان اللّه! در ميان اين ديوارهاى بلند و سياه مدينه او اين همه دانش را از كجا گرد آورده است؟!»
اين دانش ژرف و بينش شگرف، هم نقشه مكارانه معتصم را نقشى لرزان بر آب مى‏ سازد و هم آموزگار ناصبى را به دوستدارى از شيفتگان اهل ‏بيت (عليهم ‏السلام) پيامبر (صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله) تبديل مى‏ كند.


شهادت پدر
شهادت پدر، جگر سوزترين رويداد زندگانى امام هادى (عليه‏ السلام) است. هنگامى كه مردم با معتصم كه تازه به خلافت رسيده بود، بيعت كردند، معتصم براى گرفتن بيعت، جوادالائمه (عليه ‏السلام) را به بغداد فراخواند. او به عبدالملك زيّات، والى مدينه نوشت كه امام را همراه ام ‏الفضل، دختر مأمون كه همسر امام بود، به بغداد بفرستد. او به محض ورود امام به بغداد، در عملى فريب‏كارانه، از ايشان تمجيد بسيار مى‏ كند و آنگاه، شربتى مسموم براى ام الفضل مى‏ فرستد تا امام را مسموم سازد. امام، نخست از خوردن آن خوددارى مى ‏كند و پس از اجبار به نوشيدن آن، جام شهادت را سر مى ‏كشد.
شخصى كه همواره همراه امام بود، مى‏ گويد: «امام جواد در بغداد به‏ سر مى‏ برد. من در مدينه نزد على‏ النقى (عليه ‏السلام) نشسته بودم. او كه در آن زمان كودك بود، كتابى را باز كرده بود و مى‏ خواند كه ناگهان ديدم، رنگش تغيير كرد و برآشفت. برخاست و داخل خانه‏ شان دويد كه هم‏ زمان، صداى گريه و شيون از خانه آنها برخاست. پس از چند لحظه بيرون آمد. من با تعجب علّت آن را پرسيدم، فرمود: هم ‏اكنون پدر بزرگوارم از دنيا رفت. دوباره پرسيدم: از كجا مى ‏دانيد؟ فرمود: در من حالتى ايجاد شد كه تا كنون با آن بيگانه بودم و آن نور امامت بود كه بر من تابيده شد و دريافتم كه پدرم از دنيا رفته و امامت به من منتقل شده است». او در اين روز، هشت سال بيشتر نداشت.


نص بر امامت
امام جواد (عليه‏ السلام) در دوران زندگانى پربركت خود بر تبيين مسئله جانشينى خويش اهتمام فراوان داشت. از اين رو، نصوص بسيارى بر امامت على النقى (عليه ‏السلام) پس از ايشان در كتاب‏ هاى تاريخى آمده است. در واپسين سفرى كه امام جواد (عليه ‏السلام) به بغداد مى ‏رفت، اسماعيل‏ بن مهران از ايشان مى ‏پرسد: فدايت شوم! از انديشه جان شما بيمناكم، امام پس از شما كيست؟ امام با تبسمى مليح بر چهره فرمود: در سنت الهى شك و گمان راه ندارد.
هنگامى كه امام به بغداد رفت، او دوباره اين پرسش را تكرار مى ‏كند؛ زيرا اشخاص ديگرى نيز مانند زيد بن موسى ‏بن جعفر و موسى ‏بن جواد مبرقع بودند كه گمان گرايش مردم به‏ سوى آنها مى‏ رفت. گر چه موسى احترام خاصى به برادر خود، هادى (عليه ‏السلام) گذاشته و از سوى ديگر، امامت خود را رد كرده بود، ولى به هرحال شيعيان مى‏ خواستند از سوى امام عصر خويش، نصى بر اين مسئله داشته باشند و به وظيفه خود آگاهانه عمل كنند. به‏ همين سبب امام جواد (عليه ‏السلام) در پاسخ فرمود: جانشينى پس از من، از آن فرزندم على است.
خيرانى به نقل از پدرش مى ‏گويد: «من ملازم و گماشته خانه امام جواد (عليه ‏السلام) بودم و احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، هر شب مى ‏آمد تا وضعيت بيمارى امام را بداند. هرگاه فرستاده امام كه ميان آن حضرت و خيرانى پيغام مى‏ آورد و مى‏ برد، پيش خيرانى مى ‏آمد، احمد بن محمد برمى‏ خاست و مى‏ رفت و آن فرستاده با خيرانى خلوت مى‏ كرد. او مى‏ گويد: شبى آن فرستاده بيرون آمد و احمد بن محمد برخاست و بيرون رفت و فرستاده با من خلوت كرد. احمد كمى قدم زد و برگشت و در جايى ايستاد كه صداى ما را مى‏ شنيد. فرستاده گفت: مولايت به تو سلام رسانيد و فرمود: من از دنيا مى ‏روم و امر امامت به فرزندم على منتقل خواهد شد. پس فرستاده رفت و احمد داخل شد. وقتى وارد شد، از من پرسيد: او به تو چه مى ‏گفت؟ گفتم: خير بود! احمد گفت: من صحبت‏ هايتان را شنيدم. سپس شنيده‏ هايش را باز گفت. به او گفتم: كارى كردى كه خدا بر تو حرام كرده بود؛ زيرا از جاسوسى و تجسس منع فرموده است. حالا كه شنيده ‏اى پس بر اين سخن گواه باش، شايد روزى به آن نيازمند شويم. مبادا تا زمانى كه امام فرمود، آن را براى كسى بازگويى!
بامداد كه شد، من عين دستور امام را در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر زدم و به ده تن از بزرگان و سرشناسان شيعه سپردم و به همگى آنان گفتم: اگر پيش از آن كه من اين كاغذها را از شما بخواهم، مرگم فرا رسيد، شما آن را باز كنيد و به نوشته‏ هاى آن عمل كنيد. وقتى امام جواد (عليه‏ السلام) از دنيا رفت، من از خانه خود بيرون نرفتم تا آگاه شدم كه بزرگان شيعه در خانه محمد بن فرج جمع شده و در امر امامت به گفت‏گو پرداخته‏ اند. محمد بن فرج، نامه‏ اى برايم نوشت و مرا از آن گردهمايى آگاه ساخت. نوشته بود: اگر ترس فاش شدن مطلب نبود، من همراه اين گروه پيش تو مى‏ آمدم، ولى دوست دارم تو نزد ما بيايى. من نزد آنان رفتم و ديدم كه مردم گرد آمده ‏اند. من از امامت امام هادى (عليه ‏السلام) به آنان گفتم، ولى آنان در گفته ‏هايم ترديد كردند.
من به آن ده تن كه كاغذها نزدشان بود و همگى در مجلس حضور داشتند، گفتم: كاغذهايى را كه نزدتان به امانت گذاشته بودم، بيرون بياوريد؛ اين، آن چيزى است كه من بدان مأمور شده ‏ام. برخى گفتند: ما دوست داشتيم كه شخص ديگرى نيز به اين گفته‏ هاى تو گواهى مى‏ داد و آن را تأييد مى‏ كرد. گفتم: خدا حاجت شما را نيز برآورد؛ اين احمد بن محمد اشعرى بر گفته ‏هاى من گواه است، از او بپرسيد. مردم از او پرسيدند، ولى او از گواهى دادن خوددارى كرد. من او را به مباهله دعوت كردم، ولى او ترسيد و اقرار كرد و گفت: آرى من آن را شنيده ‏ام، ولى مى‏ خواستم اين افتخار نصيب يك عرب شده باشد، ولى اكنون كه پاى مباهله به ميان آمده است، راهى براى پوشانيدن حقيقت و كتمان راستى باقى نمانده است. سپس جريان را بازگو كرد و همگى مردمى كه در آن مجلس حضور داشتند، به امامت على النقى (عليه ‏السلام) معتقد شدند و از جا برخاستند».


همسر، فرزندان و نوادگان
امام هادى (عليه‏ السلام) نيز بسان پدر بزرگوار خود، با كنيزى از بانوان ارجمند و پرهيزكار زمان خود ازدواج كرد. او، حديثه نام داشت و در پاكدامنى، شيوه بزرگ بانوان اسلام را برگزيده بود. ثمره اين پيوند، چهار پسر و يك دختر بود به نام ‏هاى: ابو محمد الحسن (امام عسكرى عليه ‏السلام)، حسين، محمد، جعفر و علّيّه. حسين و برادرش، حسن (عليهما‏السلام) را «سبطين» مى‏ خواندند و آن دو را به جدشان امام حسن (عليه ‏السلام) و امام حسين (عليه ‏السلام) تشبيه مى ‏كردند؛ چرا كه نام پدران آنان نيز على (عليه‏ السلام) بود. حسين، بسيار تقواپيشه و درستكار بود و همواره به امامت برادر خود اقرار داشت. او در بقعه ‏اى كه قبر عسكريين (عليهماالسلام) در آن قرار دارد، مدفون است.
ابوجعفر، محمد فرزند بزرگ امام هادى (عليه‏ السلام) بود. او نيز فردى پرهيزكار بود. برخى گمان مى‏ كردند كه او پس از امام به جانشينى خواهد رسيد، ولى پيش از شهادت پدر بدرود حيات گفت. روز درگذشت او، جمعى از بنى‏ هاشم در خانه امام هادى (عليه‏ السلام) بودند. جمعيت بسيارى از علويان، عباسيان و قريش و ديگر مردم مدينه حضور داشتند كه امام حسن عسكرى (عليه ‏السلام) ، با حالتى گريان وارد شد. امام هادى (عليه‏ السلام) به او فرمود: «فرزندم خداى را سپاس گو كه امر خدا به تو روى آورده است (و تو جانشين من خواهى بود). حاضران كه او را نمى‏ شناختند، پرسيدند: مگر او كيست؟ گفتند: او حسن بن على (عليه ‏السلام) است.
محمد را در هشت فرسخى سامرا، نزديك روستاى «بلد» به خاك سپردند. كرامات بسيارى از ايشان ديده شده است و حتى اهل سنت و اعراب باديه‏ نشين نيز به او و زيارتگاهش ارج مى ‏نهند؛ تا جايى كه از ترس او، سوگند دروغ به او نمى‏ خورند و پيوسته از اطراف و اكناف هدايا و نذورات را به مزار او مى ‏آورند.
جعفر بن على النقى همان است كه ادعاى امامت كرد و جعفر كذّاب نام گرفت و اخبار بسيارى در نكوهش او وارد شده است. محسن و عيسى دو تن ديگر از فرزندان امامند كه انسان ‏هايى بسيار پارسا و پرهيزكار بودند. محسن در دوران خلافت مقتدر بالله در سال 300 ه . ق، در دمشق قيام كرد، ولى به شهادت رسيد. سر او را به بغداد فرستادند و در كنار پل بغداد آويختند.
شمس ‏الدين محمد بن على از نوادگان اوست كه او را به ميرسلطان البخارى مى ‏شناسند و اولاد او را نيز بخاريون ناميده ‏اند. او سيدى بلند مرتبه، زاهد و پرهيزكار بود كه در بخارا مى‏ زيست. در اواخر عمر خود به روم سفر كرد و در شهر بورسا اقامت گزيد و در سال 832 يا 833 ه.ق. از دنيا رفت و در همان‏ جا به خاك سپرده شد. براى او در آن شهر آرامگاهى بنا كردند كه مورد توجه مردم است و نذورات فراوانى به آنجا مى‏ برند.
**********************************
1. ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى ‏طالب، بيروت، دارالاضواء، ج 4، ص 382. در بحارالانوار، ج 50، ص 197، «بصريا» خوانده شده است.
2. همان.
3. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403، چ دوم، ج 44، ص 212. دليل نام ‏گذارى على در اهل‏ بيت عليهم‏ السلام
4. مناقب آل ابى ‏طالب، ج 4، ص 401.
5. همان.
6. محمد بن جرير بن رستم طبرى، دلائل الامامة، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1369 ه . ق، ص 216؛ ابوالحسن على بن الحسين المسعودى، اثبات الوصية، برگردان: محمد جواد نجفى، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، 1343 ه . ش، ص 428.
7. ابن عصفور البحرانى، وفيات الائمه، بيروت، دارالبلاغه، 1412، چ 1، ص 353؛ بحارالانوار، ج 50، ص 123.
8. باقر شريف قرشى، حياة الامام على الهادى، بيروت، دارالاضواء، 1408 ه . ق، چ اول، ص 23.
9. على محمد على دخيّل، ائمتنا، بيروت، دار مكتبة الامام الرضا عليه ‏السلام ، 1402 ه . ق، چ ششم، ج 2، ص 252.
10. امام الهادى عليه ‏السلام ، ص 23.
11. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، قم، انتشارات هجرت، 1374، چ هشتم، ج 2، ص 614 .
12. منتهى الآمال، ج 2، ص 616 .
13. وفيات الائمه، ص 353.
14. ائمتنا، ج 2، ص 216؛ محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه . ق، ج 1، ص 324.
15. سوره حجرات (49) آيه 12.
16. محمد بن نعمان (مفيد)، الارشاد، ج 2، ص 420، على بن ابى الفتح اربلى، كشف الغمة فى معرفة الائمة، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 3، ص 234.
17. محمد بن نعمان (مفيد)، الارشاد، برگردان: هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ه . ش، ج 2، ص 420؛ كشف الغمه، ج 3، ص 234.
18. همان.
19. منتهى الآمال، ج 2، ص 687 .
20. همان.
21. همان.
22. همان، ص 690

نویسنده : ابوالفضل هادى منش

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page